اسما و صفات الهی از نظر ماتریدیان (اسماى الهى)

بحث اسما و صفات از مباحث مهم خداشناسى است. قدر مشترک مبحث اسما و صفات با اندکى مسامحه، این است که هر کدام از آنها از ذات الهى یا حیثیتى در ذات او حکایت دارند و به سبب همین قدر مشترک، در بسیارى از آثار کلامى، اسم و صفت به مفهومى مرادف هم به کار رفته اند، هرچند هریک، احکام مخصوص خود و مباحث خاصى را در پى دارند و به لحاظ این احکام مخصوص، باید میان آنها، هم به لحاظ احکام، و هم به لحاظ تفکیک در طرح و بحث جدایى انداخت. در این مقاله به بررسی اسما و صفات الهى از نظر ماتریدیان در سه قسمت می پردازیم که در قسمت اول به مطالبی چون اسماى الهى و اقسام آنها، اثبات اسماى الهى، توقیفى بودن اسماى الهى، وحدت اسم و مسما و لوازم کلامى و فقهى آن و در قسمت دوم و سوم به مبحث صفات الهی پرداخته خواهد شد.

اسماى الهى و اقسام آنها
بحث اسماى الهى در فرهنگ اسلامى نخست در قرآن کریم مطرح شده و خداوند در آن از نام هاى خود سخن به میان آورده است. اما اینکه حقیقت اسم چیست و اساسا به چه معناست، به عرف و اهل زبان باز مى گردد. از دید عرف و اهل زبان «اسم» واژه اى است که بر ذات یا معنایى دلالت داشته باشد، و در حقیقت نشانه اى براى حکایت از آن شىء است. اسم، واژه اى است که بر ذات دلالت دارد، چه صرفا نفس ذات ملحوظ باشد، چه صفت و معنا و حیثیتى نیز که ذات متلبس به آن است، در نظر باشد، اما صفت، آن معنایى است که با ملاحظه آن، نوع دوم از اسما به ذاتى اشاره دارد.
اما ماتریدیان به تفصیل به مبحث حقیقت و چیستى اسم و تفاوت آن با صفت نپرداخته اند. ابومنصور ماتریدى اسماى الهى را به سه دسته تقسیم مى کند که دو نوع اسم پیش گفته در آن تقسیم نیز گنجیده است. بنابر تقسیم وى، یک دسته از اسماى الهى صرفا به تسمیه و نام گذارى انسان ها باز مى گردد که این نام ها غیر هم اند. نوع دوم نام هایى اند که به ذات خداوند باز مى گردند و خلق از فهم مراد ذات الهى عاجزند و تنها خود ذات مى تواند معناى آن را براى انسان منکشف سازد. نمونه هایى از این قسم نام ها عبارت اند از: واحد، الله، الرحمن، الموجود، القدیم، المعبود. ماتریدى بر آن است که این نام ها نیز ممکن است به اختلاف زبان ها متفاوت باشند. با این حال، وى تأکید مى ورزد خدا فراتر از آن است که با حروف و کلمات درک شود.
گونه سوم نیز نام هایى اند که از صفات مشتق مى شوند، مانند عالم و قادر، که اگر در حقیقت آن صفات وجود نداشته باشند، این اسما و نام ها غیر مجاز و بى فایده اند. در حقیقت این تقسیم به همان دو نوع نام هایى که پیش تر گذشت، اشاره دارد، و نوع نخست از این سه قسم حقیقتا اسم الهى به شمار نمى آید. به تعبیر دیگر، شاید بتوان گفت ماتریدى آن اسما را مجاز مى داند و جزو نام هاى حقیقى خداوند به شمار نمى آورد.
چنان که ملاحظه شد، ابومنصور براى نام هایى که به ذات الهى اشاره دارند، نمونه هایى از جمله: «واحد»، «الله»، «الرحمن»، «الموجود»، «القدیم» و «المعبود» را بر شمرد، اما به نظر مى رسد این نمونه آورى از دقت لازم برخوردار نیست و تنها نام جلاله «الله» و حداکثر «الموجود» را مى توان از این قبیل دانست، و دیگر نام هاى مزبور، جزو این دسته قرار نمى¬گیرند، و نه صرفا به ذات الهى، بلکه به معنا و صفتى در ذات اشاره دارند. این مطلبى است که برخى دیگر از ماتریدیان به آن تصریح دارند. کمال الدین بیاضى مى نویسد: «مفهوم اسم گاهى خود ذات و حقیقت ذات است که این نوع در اسم جلاله منحصر است، و گاهى به اعتبار صفات و افعال و سلوب و اضافات است که به این اعتبار اسماى الهى فراوان اند.»

اثبات اسماى الهى
راه هاى اثبات اسماى الهى کدام اند، و چگونه مى توان دانست نامى از آن خداوند است؟ آیا آدمى مجاز است خداوند را به نام یا نام هایى بخواند؟ و آیا این نام ها مستلزم تشبیه خداوند نیستند؟ در این میان، ماتریدیان به لزوم اثبات و اقرار به اسماى الهى باور دارند، و از آنجا که پیامبران و کتاب هاى آسمانى بیانگر و پیام آور اسماى الهى بوده اند، به عقیده اهل این مکتب اثبات اسماى الهى مستلزم تشبیه نیست. ماتریدى، عقل و نقل، هر دو را دلیل اثبات اسماى الهى و اقرار به آنها مى داند. از دیدگاه او راه شناخت اسماى الهى مشاهده آثار آنها در عالم، پى بردن از آنها به اسماى الهى و سپس تجرید آن نام ها از لوازم و آثار نقص است. این گونه است که ماتریدى اثبات اسما و صفات را موجب تشبیه نمى داند. بر این اساس، ماتریدیان بر آن اند که اثبات اسماى الهى و اقرار و اذعان به آنها لازم است، و در این میان به وجود اسما و نام هایى اشاره مى کنند که در کاربرد رایج درباره خداوند متعال به کار مى روند. اما درباره اینکه نام هاى الهى چه تعدادند و چه نام هایى را مى توان به خداوند نسبت داد، ماتریدیان چندان سخن نگفته و تنها به صورت جزئى به برخى از نام هاى خداوند اشاره کرده اند، که از آن جمله مى توان به اطلاق «شىء» به خداوند اشاره کرد. در مقابل، آنان بر نفى و عدم جواز کاربرد برخى نام ها درباره خداوند اصرار ورزیده اند که از آن جمله مى توان به نفى و عدم جواز اطلاق نام هایى چون «جوهر» و «جسم» اشاره کرد. آنان در این باره چنین استدلال مى کنند که نام هاى مزبور صرفا جنبه مادى و جسمانى دارند، و از این روى، اطلاق و کاربرد آنها درباره خداوند موجب تشابه او به خلق مى شود و خداوند منزه از هر گونه شائبه جسم داشتن و ماده بودن است. اما در مقابل، خداوند را مى توان شىء نامید؛ زیرا شىء، هرچند بر اجسام و اشیاى مادى قابل اطلاق است، قوام و مفهوم اصلى آن هستى و ثبوت است، و از این روى، براى اثبات وجود خداوند و نفى تعطیل مى توان او را شىء نامید.
اما استدلال اصلى ماتریدیان بر اطلاق «شىء» بر خداوند و نفى جسم داشتن و جوهر بودن و... مبتنى بر آیات و روایات است. ماتریدى بر آن است که در قرآن واژه «شىء» بر خداوند اطلاق شده است؛ زیرا فرموده است: «لیس کمثله شیء»؛ «هیچ چیزى مانند او نیست»، (شورى/ 11). همچنین در آیه قل أی شیء أکبر شهادة قل الله شهید»؛ «از آنان بپرس گواهى چه چیزى از همه برتر و در اثبات حقیقت رساتر است»، (انعام/ 19) واژه شىء درباره خداوند به کار رفته است. اما هیچ دلیل سمعى و نقلى اى براى جسم یا جوهر خواندن خداوند در دست نیست. در این مقام بحث مهم دیگرى مطرح مى شود، و آن اینکه آیا از دیدگاه ماتریدیان اسماى الهى توقیفى اند یا خیر.

توقیفى بودن اسماى الهى
با نظر به کمالات عالم آفرینش و اینکه خداوند آنها را به موجودات عطا کرده است، و نیز اینکه معطى شىء نمى تواند فاقد آن باشد، آیا مى توان خداوند را به آن کمالات متصف دانست و نام هاى بى شمارى به او نسبت داد؟ در این زمینه بحث مهم «توقیفى بودن یا نبودن اسماى الهى» میان متکلمان و الهى دانان در گرفته است. طرفداران توقیفى نبودن اسماى الهى با عنایت به قاعده پیش گفته و با توجه به اطلاق آیه «ولله الأسماء الحسنى فادعوه بها»؛ «نیکوترین نام ها که بیانگر کمال مطلق و پیراستگى از هر کاستى است»، (اعراف/ 180)، معتقدند هرنام نیک وصفت کمالى را مى توان به خداوند نسبت داد و خداوند را به آن خواند.
اما معتقدان به توقیفى بودن اسماى الهى برآن اند که آدمى تنها حق دارد خداوند را به نام هایى بخواند که در نصوص و متون دینى آمده اند. دلیل این امر نیز آن است که مبادا نام هایى به خدا نسبت داده شود که مستلزم تشبیه و تجسیم یا نشان نقص در ذات الهى باشد. بر این اساس، ناگزیر باید به نام هایى بسنده کرد که در متون دینى آمده و در نتیجه به طور یقین مى توان خدا را بدان ها خواند.
در این میان ماتریدیان قایل به توقیفى بودن اسماى الهى اند و معتقدند تنها نام هایى را که در کتاب و سنت یا اجماع امت وارد شده است، مى توان به خدا نسبت داد. به تصریح یکى از ماتریدیان: «نام هاى خدا نزد اهل سنت و جماعت (ماتریدیان) توقیفى است؛ زیرا کسى حق ندارد خداوند را به نامى بخواند، مگر اینکه خداوند خود اذن داده باشد، مگر در دو نام «شائى» (خواهان) و «مرید» (اراده کننده) که در مورد این دو نام، هرچند اثر و روایتى وارد نشده است، امت اسلامى بر جواز آن اجماع دارند.»
با وجود این، ابومنصور در کتاب التوحید عبارتى دارد که ممکن است موهم عدم توقیفى بودن اسما باشد. وى مى نویسد: «اساس توحید این است که آغاز آن تشبیه و پایان آن توحید است، و این امر به مقتضاى ضرورت است؛ زیرا آدمى با آنچه که مى فهمد و درک مى کند بر چیزى استدلال مى آورد که فهم ها از ادراک آن عاجز است؛ مانند درک ثواب و عقاب آخرت به واسطه لذت ها و آزارهاى دنیوى. همچنین است توصیف خداوند متعال به واسطه آنچه از عالم آفرینش درک مى شود و مى گوییم خدا عالم و قادر و... است، زیرا در خوددارى از خواندن خدا به این نام ها تعطیل لازم مى آید و در اثبات معناى این واژه آن گونه که در آفریدگانش موجود است، تشبیه است. پس تعبیرهایى چون «نه همانند علما» به آن ضمیمه مى شود تا ضمن اثبات این اسما تشبیه نیز نفى گردد، و این در مواردى است که ضرورت عقل و فهم، هر دو، ایجاب کنند. اما در مواردى که نقلى وارد نشده است، و در عقل نیز احتمال آن وجود ندارد، نامیدن خداوند به آن، جرئت و جسارت بزرگى است.» بر اساس این عبارت، ممکن است استنباط شود که اگر در مواردى عقل نسبت نامى را به خداوند ایجاب کند، هرچند نقلى نیز درکار نباشد، مى توان آن را به خداوند نسبت داد. لیکن حقیقت این است که ماتریدى در مواردى دیگر راه اثبات اسماى الهى را تنها سمع مى داند و از عقل صرفا تأیید مى آورد. از این روى، با استناد به این عبارت نمى توان از محکمات سخن وى دست برداشت، هرچند در همین عبارت نیز اشاراتى وجود دارد که براى استناد نامى به خداوند، وجود ادله عقلى و نقلى، هر دو، لازم است. بر این اساس مى توان به توقیفى بودن اسماى الهى در نگاه عموم ماتریدیان پى برد.

وحدت اسم و مسما
در بدو امر به نظر مى آید که رابطه اسم و مسما همان رابطه دال و مدلول، و حاکى و محکى است، و از این روى، تغایر آن دو مسلم به نظر مى رسد، اما از منظر ماتریدیان، اسم و مسما واحدند. آنان در بحث اسم و مسما، با اشاره به سه عنصر اسم، مسما و تسمیه، معتقدند اسم و مسما عین یکدیگرند، و این تسمیه است که جدا از اسم و مسما، و مغایر با آن است. به تعبیر دیگر، آنان معتقدند اسم همان مدلول است و لفظى که به کار مى رود، غیر از آن است. ماتریدیان با آنکه تصویر روشنى از اتحاد اسم و مسما ارائه نکرده اند، براین باورندکه اسم و مسما یکى اند وتنها تسمیه، که فعل انسان یعنى اطلاق و به کارگیرى اسم و استناد آن به صاحب نام است، جداى از مسماست. دلیل آنان بر این مدعا و نیز آنچه ایشان را به این دیدگاه سوق داده، ظاهر برخى آیات قرآن است. بر اساس این آیات، مؤمنان به پرستش «الله» که نام خداوند است، مأمور شده اند، و اگر اسم و مسما یکى نباشند، در حقیقت آدمیان به پرستش غیر خدا، یعنى نام یا نام هاى او مأمور شده اند. این در حالى است که آدمیان به پرستش ذات الهى مأمورند.
ممکن است به استدلال فوق چنین پاسخ دهیم که در این آیات، نام خداوند مقصود حقیقى نیست، بلکه این نام ها براى اشاره به ذات خداوندند و صرفا از ذات او حکایت دارند، و از این روى، با آنکه مى توان به تعدد و مغایرت اسم و مسما عقیده داشت، به لزوم پرستش خداوند نیز مى توان قایل شد. اما ماتریدیان به آیاتى استدلال خواهند کرد که در آنها به پرستش و تسبیح اسم الهى تصریح شده است.
از باب نمونه، خداوند درقرآن فرموده است: سبح اسم ربک الاعلى (الاعلى، 1). بنابراین آیه، قرآن به تسبیح اسم پروردگار دستور داده است. ماتریدیان معتقدند اگر اسم غیر از مسما مى بود، این دستور قرآن، دستور به تسبیح غیر خداوند بود، در حالى که چنین نیست. آنان همچنین به آیه محمد رسول الله (فتح، 29) استدلال مى کنندکه اگر اسم غیرازمسما مى بود، این آیه نشان دهنده اثبات رسالت براى نام «محمد» (ص) مى بود، نه براى خود پیامبر. استدلال دیگر آنان این است که اگر کسى لفظ مبارک «الله» را بر زبان جارى سازد، مى توان گفت: «او ذکر خدا گفت»، همان گونه که مى توان گفت: «او ذکر نام خدا گفت»؛ در حالى که اگر اسم و مسما یکى نبودند، این کاربرد نادرست بود.
ماتریدیان آیات و روایاتى را که به ظاهر بر تعدد و مغایرت اسم و مسما دلالت دارند، حمل بر تسمیه مى کنند؛ مثلا آیه و لله الأسماء الحسنى فادعوه بها (اعراف، 180) یا روایت نبوى إن لله تسعة و تسعین اسما؛ «خدا را نود و نه نام است». این نمونه ها بر تعدد و مغایرت اسم و مسما دلالت دارند و این معنا را مى رسانند که خداوند را نام هایى فراوان است که اگر به وحدت اسم و مسما قایل شویم، به تعدد ذات خواهد انجامید. ماتریدیان این آیات و روایات را بر تسمیه حمل مى کنند.

لوازم کلامى و فقهى وحدت اسم و مسما
مبحث وحدت اسم و مسما لوازمى کلامى و فقهى نیز دارد. از لوازم کلامى آن، مى توان به تساوى فضیلت اسما اشاره کرد. بر این اساس، ماتریدیان معتقدند اسماى الهى چون همگى عین ذات خداوندند، فضیلت یکسان دارند و در علو رتبه و عظمت مساوى اند. ماتریدیان میان فضیلت اسماى الهى، و روایاتى که بیانگر وجود اسم اعظم، و بزرگ تر بودن برخى اسامى از برخى دیگرند، منافاتى نمى بینند و بر آن اند که مقصود از اسم اعظم استحقاق ثواب بیشتر ذکر آن است، و این به فضیلت ذاتى آن ارتباطى ندارد. از لوازم فقهى وحدت اسم و مسما نیز این است که مثلا درباب طلاق، اگر مرد همسر خود (مثلا زینب) را نام ببرد و بگوید: «زینب طالق» طلاق واقع مى شود. در هر صورت، ناگفته پیداست که ماتریدیان تغایر مفهومى میان مسما و اسم را مى پذیرند، اما از لحاظ تحقق خارجى، آن دو را عین هم مى دانند. این دیدگاه را درصورتى مى توان پذیرفت که آنان در بحث رابطه ذات وصفات، به عینیت ذات و صفات قایل باشند؛ اما چنان که خواهد آمد، آنان رابطه عینیت ذات و صفات را نمى پذیرند، و از این روى، این دو دیدگاه به تعارض کشیده مى شوند.
ادامه دارد ...
(در قسمت دوم و سوم بررسی "دیدگاه کلامی ماتریدیه در باب اسما و صفات الهی" به مبحث صفات الهی پرداخته خواهد شد.)


Sources :

  1. سید لطف الله جلالی- تاریخ و عقاید ماتریدیه- ناشر مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1386

  2. غلامحسین ابراهیمى دینانى- کلام ماتریدى- مجله کیهان فرهنگى- شماره 130ـ131.

  3. محمدجواد مشکور- فرهنگ فرق اسلامى- جلد دوم- مقدمه و توضیحات کاظم مدیرشانه چى- آستان قدس رضوى- مشهد- 1372

  4. محمد سعیدى مهر- آموزش کلام اسلامى- جلد 1- تهران- نشر طه- 1385

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/114201