عوامل ورود در جهنم (غفلت زدگی)

نتیجه اعمال در قیامت

عاقبت بسیارى از جن و انسی را که خداوند خلق فرموده به سوء اختیار خودشان منجر به دخول در جهنم می شود. پس مثل آن است که براى جهنم خلق شده باشند چنانچه مى گویند بزائید براى مردن و بسازید براى خراب شدن. قمى از امام باقر (ع) نقل نموده که خداوند مهر نهاده است بر دلهاى آنها پس تعقل نمى کنند. و بر چشمهاى آنان پرده کشیده شده که نمى بینند و در گوشهاى آنها سنگینى قرار داده شده است که نمى شنوند؛ براى آنکه در آیات الهى تدبر نمى کنند و به چشم عبرت در احوال امم سابقه نمی نگرند و به دیده بصیرت بر مصنوعات الهى نظر نمى افکنند و گوش استماع مواعظ حقه را ندارند و این آلات چندى که به کار زده نشد از کار مى افتد. این جماعت در عدم توجه به معارف حقه و علوم حقیقیه و استبصار و اتعاظ و انتباه، مانند بهائمند.
در توجه به خواب و خوراک و ولگردى و هوسرانى و سرگردانى ولى از آنها گمراه ترند. براى آنکه آنها منافع را به خود جلب نموده مضار را از خود دفع می نمایند و به این دو امر نهایت اهتمام را دارند ولى اینها این مراعات را هم ندارند براى آنکه غالبا می دانند منافع و مضار اعمال خوب و بد را و عمل نمى کنند به علم خود و براى آنکه آنها با آنکه عقل ندارند اگر بخواهند به راه راست سوق دهندشان تسلیم مى شوند و اینها با آنکه عقل دارند و به دین اسلام دعوت می شوند قبول نمی کنند و آنها اگر مطیع نباشند عاصى هم نیستند و اینها مطیع نیستند و عاصیند پس اینها به مراتب حالشان بدتر از آنها است و در نهایت غفلت از حقند.
در علل الشرابع از امیرالمؤمنین (ع) نقل نموده که خداوند در ملائکه عقل را مجرد از شهوت خلق فرمود و در بهائم شهوت را مجرد از عقل و بنى آدم را مرکب فرمود از عقل و شهوت پس کسی که عقلش بر شهوتش غلبه نماید او بهتر است از ملائکه و کسى که شهوتش بر عقلش غالب شود بدتر است از بهائم: «و لقد ذرأنا لجهنم کثیرا من الجن و الانس لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم أعین لا یبصرون بها و لهم ءاذان لا یسمعون بها أولئک کالأنعام بل هم أضل أولئک هم الغافلون؛ و مسلما بسیارى از جنیان و آدمیان را براى دوزخ آفریده ایم [زیرا] آنان را دل هایى است که به وسیله آن [معارف الهى را] در نمى یابند، و چشمانى است که توسط آن [حقایق و نشانه هاى حق را] نمى بینند، و گوش هایى است که به وسیله آن [سخن خدا و پیامبران را] نمى شنوند، آنان مانند چهارپایانند بلکه گمراه ترند اینانند که بى خبر و غافل [ازمعارف و آیات خداى] اند.» (اعراف/ 179)

چرا همچون چهار پایان؟!

"اینها در حقیقت همچون چهار پایانند" چرا که امتیاز آدمى از چهار پایان در فکر بیدار و چشم بینا و گوش شنوا است که متاسفانه آنها همه را از دست داده اند (أولئک کالأنعام). چنانچه بشر نیروى بینائى و شنوائى خود را بر اساس فکر و خرد به کار نبرد از مقام انسانیت سقوط نموده و از الهامات ملکوت غیبى بى بهره گشته در صف چهارپایان قرار گرفته و خود را معرفى نموده ضرر و خطرى زیاده بر این براى بشر تصور نمی رود زیرا که نعمتهاى بی شمار پروردگار را کفران نموده بهره اى جز محرومیت همیشگى و استحقاق عقوبت ابدى نخواهد داشت این گروه مردم پست تر از چهارپایان و درندگانند. حیوان درنده هرگز دست به جنایت نمى زند و چنانچه بر حیوانى دست بیابد به طعمه خود دست یافته است ولى بشر با نیروى حیله و سلاح نیرنگ بدون حاجت دست به سختترین جنایت می زند. آنها در نیندیشیدن، فکر نکردن و نظر نکردن به دیده عبرت، همچون چهارپایان، می باشند.
بارها در قرآن مجید غافلان بی خبر به چهار پایان و حیوانات بى شعور دیگر تشبیه شده اند ولى نکته تشبیه آنها به انعام (چهارپایان) شاید این باشد که آنها تنها به خواب و خور و شهوت جنسى مى پردازند، درست همانند ملتهایى که تحت شعارهاى فریبنده انسانى آخرین هدف عدالت اجتماعى و قوانین بشرى را رسیدن به آب و نان و یک زندگى مرفه مادى مى پندارند. آن چنان که على (ع) در نهج البلاغه مى فرماید: «کالبهیمة المربوطه همها علفها او المرسلة شغلها تقممها؛ همانند حیوانات پروارى که تنها به علف مى اندیشند و یا حیوانات دیگرى که در چراگاهها رها شده اند و از این طرف و آن طرف خرده علفى بر مى گیرند.» به تعبیر دیگر گروهى مرفهند همچون گوسفندان پروارى، و گروهى نامرفه مانند گوسفندانى که در بیابانها در به در دنبال آب و علف مى گردند و هر دو گروه هدفشان جز شکم چیزى نیست!
آنچه در بالا گفته شد ممکن است درباره یک فرد صادق باشد و یا درباره یک ملت، ملتهایى که اندیشه هاى خود را از کار انداخته اند و به سرگرمیهاى ناسالم روى آورده اند و در ریشه هاى بدبختى خود نمى اندیشند و در عوامل ترقى فکر نمى کنند، نه گوش شنوا دارند و نه چشم بینا، آنها نیز دوزخى هستند نه تنها در دوزخ قیامت، بلکه در دوزخ زندگى این دنیا نیز گرفتارند.

پست تر از حیوان

"بلکه آنها از چهار پایان گمراهتر و پست تر مى باشند" (بل هم أضل). چرا که چهارپایان داراى این استعدادها و امکانات نیستند، ولى آنها با داشتن عقل سالم و چشم بینا و گوش شنوا امکان همه گونه ترقى و تکامل را دارند، اما بر اثر هواپرستى و گرایش به پستیها این استعدادها را بلا استفاده مى گذارند، و بدبختى بزرگ آنان از همین جا آغاز مى گردد. مثل معروف است می گویند خر لخت را پالان او را برنمی دارند از فقیرى که آه ندارد توقع بذل ندارند، حکماء گفتند فاقد شیئى معطى شیئى نمی شود.
ذات نایافته از هستى بخش *** کى تواند که شود هستى بخش
انعام آن روح ملکوتى که خداوند به جن و انس عنایت فرموده فاقد هستند اگرچه به اندازه استعداد خود معرفت دارند و تسبیح و تقدیس و سجده پروردگار خود می کنند حتى جمادات و نباتات چنانچه مکرر گفته شده و آیات قرآنى مشحون است ولى جن و انس که داراى آن جوهر ملکوتى هستند حتى به قدر انعام هم معرفت نداشته باشند البته به مراتب اضل از آنها هستند.

توضیحى درباره گمراه تر بودن دسته اى از مردم از چهار پایان
"أولئک کالأنعام بل هم أضل" این جمله نتیجه بیان سابق و شرح حال ایشان است، آنچه را که مایه امتیاز انسان از سایر حیوانات است از دست داده اند، و آن تمییز میان خیر و شر، و نافع و مضر در زندگى سعید انسان، به وسیله چشم و گوش و دل است. و اگر در میان همه حیوانات بى زبان به انعام تشبیه شدند با اینکه اینگونه اشخاص خوى و خصال درندگان را نیز دارا هستند، براى این است که در میان صفات حیوانیت تمتع به خوردن و جهیدن که خوى انعام است مقدم تر نسبت به طبع حیوانى است، چون جلب نفع، مقدم بر دفع ضرر است، و اگر در انسان قواى دافعه و غضبیه نیز به ودیعه سپرده شده باز به خاطر همان قواى جاذبه شهویه است، و غرض نوع انسان در زندگى حیوانیش اول به تغذى و تولید مثل تعلق مى گیرد، و سپس براى حفظ و تحصیل این دو غرض، قواى دافعه را اعمال مى کند، پس آیه مورد بحث از نظر مفاد نظیر آیه ی «و الذین کفروا یتمتعون و یأکلون کما تأکل الأنعام و النار مثوى لهم؛ و کسانى که کافر شدند، [چند صباحى] بهره مى جویند و مى خورند همان گونه که چهارپایان مى خورند، و [سر انجام] جایگاهشان آتش است.» (محمد/ 12) است.
و اما جمله ی "بلکه ایشان از چارپایان هم گمراه ترند" که لازمه اش وجود یک نحوه ضلالتى در چارپایان است دلیلش این است که ضلالتى که در چارپایان هست ضلالتى است نسبى و غیر حقیقى، براى اینکه چارپایان به حسب قواى مرکبه اى که آنها را وادار مى کند به اینکه همه همت خود را در خوردن و جهیدن صرف کنند، در تحصیل سعادت زندگیى که برایشان فراهم شده گمراه نیستند و در اینکه قدمى فراتر نمى گذارند هیچ مذمتى بر آنها نیست، و گمراه خواندنشان به مقایسه با سعادت زندگى انسانى است که آنها مجهز به وسائل تحصیل آن نیستند.
به خلاف کر و کورهاى از افراد انسان که با مجهز بودن به وسائل تحصیل سعادت انسانى و با داشتن چشم و گوش و دلى که راهنماى آن سعادت است با این حال آن وسائل را اعمال نکرده و چشم و گوش و دل خود را نظیر چشم و گوش و دل حیوانات ضایع و معطل گذارده اند مانند حیوانات تنها در تمتع از لذائذ شکم و شهوت استعمال کرده اند به همین دلیل اینگونه مردم از چارپایان گمراه ترند، و بر خلاف چارپایان استحقاق مذمت را دارند.

امان از لحظه ی غفلت

"آنها افراد غافل و بیخبرى هستند" و به همین جهت در بیراهه هاى زندگى سرگردانند (أولئک هم الغافلون). تکرار اسم اشاره بعید براى تحقیر آنها و براى طولانى بودن تشدید و سخت گیرى نسبت به آنان است چنانکه آن مناسب مقام ذم است، و این جمله به اعتبار لازم معنى آن تأکید جمله اول است، و لذا حرف عطف نیاورد، و جمله را تأکید و حصر ذکر کرد، و مقصود این است که غفلت منحصر است بر کسى که از دلالت اشیاء بر آنچه که با وضع الهى به آن وضع شده است غافل باشد، و مقصود این نیست که غافل از جهات دنیوى باشد، یا در وقتى که شخص را مشاهده مى کند یا لفظى را مى شنود غافل از شعور به آگاهى خود باشد در صورتى که ملتفت به رؤیت و به مدلول مسموع نباشد، که این غافل از غفلتش ضرر نمى برد، و اگر در جهت دنیوى متضرر شود آن ضررى نیست که مورد اعتنا باشد، به خلاف کسى که از جهت دلالت اشیاء و جذب آن به آخرت غافل باشد که او حتما متضرر مى شود، ضررى که از حد تهدید خارج است. قفل غفلت بر درب قلب روح زده شده و مهر شده، پرده غفلت به روى چشم روح افتاده و بسته شده، پنبه غفلت گوش آنها را پر کرده پس درجات غفلت را دارند نعوذ بالله. چشمه آب حیات کنار دستشان است، ولى از تشنگى فریاد مى کشند، درهاى سعادت در برابر رویشان باز است، اما حتى به آن نگاه نمى کنند.
از آنچه در بالا گفته شد روشن مى شود که آنها با دست خود وسائل بدبختى خویش را فراهم مى سازند و نعمتهاى گرانبهاى "عقل" و "چشم" و "گوش" را به هدر مى دهند، نه اینکه خداوند اجبارا آنها را در صف دوزخیان قرار داده باشد. غفلت از مسیر و از هدف زندگى و سرگرمى به تمایلات یگانه خطرى است که بشر را از اوج انسانیت به حضیض بهیمیت و درندگى می افکند و به پرتگاه عقوبت ابدى سوق می دهد و از نظر تقابل استفاده مى شود که اساس انتظام زندگى و ارتقاء بشر تذکر و توجه قلب است که هر لحظه باندیشه و رفتار و گفتار و مسیر خود توجه نماید و هدف خود را در نظر بگیرد و از آن غفلت ننماید تا بتواند به مقامى از انسانیت که سختترین سیر و سلوک بشرى است نائل شود و فقط با نیروى تذکر و توجه است که انسان به اوج ملکوت می رسد و نیروى شنوائى و بینائى و خواسته ها را تجرید نموده به آنها جنبه ملکوتى می دهد و در صف قدسیان در می آید و ملحق به پیامبران مى شود.


Sources :

  1. عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 5 صفحه 402

  2. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏8 صفحه 438

  3. حاج ملاسلطان محمد گنابادی- بیان السعادة- جلد ‏5 صفحه 482

  4. عبدالحسين طیب- أطیب البیان- جلد ‏6 صفحه 35 - 36

  5. سيد محمدحسين‏ حسينى همدانى- انوار درخشان- جلد ‏7 صفحه 142

  6. ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- جوامع الجامع- جلد ‏2 صفحه 424

  7. حاج ميرزا محمد ثقفى- تفسیر روان جاوید- جلد 2 صفحه 496

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/114325