بررسی ابعاد ایمان از دیدگاه معتزله (بخش دوم)

در قسمت اول به بررسی مفهوم ایمان پرداخته شد و در این بخش به بررسی ابعاد دیگری از ایمان مانند، رابطه اسلام و ایمان، ایمان مقلد، افزایش و کاهش ایمان و معناى کفر پرداخته می شود.

رابطه اسلام و ایمان
اگر اشاعره و شیعه به داشتن دیدگاه تفکیک اسلام و ایمان معروف اند، در مقابل معتزله به یکى دانستن این دو، شهرت دارند. همان طور که گذشت عناوین دین، ایمان و اسلام در نظر معتزله به لحاظ شرعى یکسان است. روش بحث در معناى اسلام هم مشابه ایمان است که گذشت، به این صورت که اول اثبات مى کنند اسلام از معناى لغوى خود خارج شده است، زیرا خصایص اسماء شرعى را دارا است، و سپس بر اساس تحلیل قرآنى به این نکته راه مى برند که مسلم نیز اسم مدح است و موجب ثواب و در نتیجه هر دو در نظر شرع یک معنا دارند. اسم مدح بودن مسلم بر اساس آیاتى است که در آن واژه اسلام با تعظیم و تکریم الهى آمیخته است. به علاوه آن ها براى اثبات ادعاى خود به چند آیه از قرآن هم استناد مى کنند، مانند آیه «و من یبتغ غیرالاسلام دینا فلن یقبل منه»، «و هر که جز اسلام، دینى دیگر جوید، هرگز از وى پذیرفته نشود»، (آل عمران/85). تقریب استدلال به این صورت است که اگر کسى خواهان دینى غیر از اسلام بوده و در طلب آن باشد، از او پذیرفته نیست. معتزله مى پرسد، اگر کسى در صدد ایمان باشد از او پذیرفته است، یا نه؟ اگر بگویید نه، این خلاف بداهت و ضرورت است، و اگر بگویید آرى، در آن صورت با توجه به اینکه تنها چیز مقبول، به حکم این آیه، اسلام است، باید ایمان و اسلام یک چیز باشند، (احمدبن یحیى بن المرتضى معتزلى، القلائد فى تصحیح العقائد، ص132). پاسخ علماى شیعه و اشاعره به این استدلال، چنین است، مخاطب آیه، غیر مسلمانى است که دینى غیر از اسلام قبول کند، نه مسلمانى که قلب او جویاى اسلام است و حتى ایمان را مى خواهد، اما در اثر غلبه شهوت مرتکب گناهى مى شود. به علاوه اینکه اگر به روش اهل اعتزال در این آیه استدلال کنیم، باید بگوییم مانند نماز خواندن چیزى است که شکى در پسندیدگى و مطلوب بودن آن نیست و از طرف دیگر چون تنها امر مطلوب و مقبول اسلام است، پس باید معناى صلات و اسلام یک چیز باشد. نکته فوق را مى توان به بیان فنى، اصولى، گفت و آن اینکه حصر در اینجا اضافى است و مراد مقایسه ادیان است که تنها دین مقبول میان آن ها دین اسلام است و نه حصر مطلق که برداشت معتزله است و همان آن ها را به اشکال انداخته است. آیه دیگرى که معتزله از آن به عنوان شاهد سود مى جویند همان آیه سوره ذاریات است که مسلمانان را از مؤمنان استثنا کرده است، و این نشان مى دهد آن ها یک معنا دارند. در جواب گفته شده استثنا، حداکثر دلالت بر تصادق و یا تداخل دو مفهوم از جهت مصادیق دارد و نه وحدت مفهومى که مورد نظر معتزله است. آن گاه عبدالجبار به رد دلالت آیه «قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لکنقولوا اسلمنا»، «برخى از بادیه نشینان گفتند: ایمان آوردیم. بگو: ایمان نیاورده اید، لیکن بگویید: اسلام آوردیم»، (حجرات/14). بر تفکیک اسلام و ایمان پرداخته مى گوید، در این آیه معناى اسلام همان مفهوم لغوى آن است که عبارت است از تسلیم شدن و مقهور شدن. و ما در اینکه معناى لغوى اسلام از معناى لغوى ایمان جدا شد، حرفى نداریم، بلکه ادعاى ما وحدت معناى شرعى این دو است، (عبدالجبار معتزلى، شرح الاصول، ص705). به نظر مى رسد تمام سعى اهل اعتزال مصروف این است که بگویند فایده اسلام و ایمان از لحاظ شرع یکى است و براى این منظور، به اینکه هر دو اسم مدح اند اکتفا مى کنند. اما این تحلیل کاملا نادرست است، زیرا تمام فایده اسلام و ایمان در اسم مدح بودن آن ها خلاصه نمى شود، تا نتیجه بگیریم چون هر دو اسم مدح اند، پس از نظر شرع یکسان نگریسته مى شوند. آیا نمى توان فواید دیگرى از قبیل داشتن احکام خاصدر دنیا به مجرد اقرار و اعتراف شخص به قبول دین داشت، حتى اگر از صدق اعتراف او خبرى نداشته باشیم. درست است که اسلام و ایمان هر دو اسم مدح اند، اما آیا معتزله حاضرند به دلیل اینکه کافر و فاسق هر دو اسم ذم اند، آن دو را به یک معنا بگیرند؟ به عبارت دیگر اسم مدح، دلالت بر مدح داشتن) مقوله اى شک بر انگیز است، دقیقا همان سخنى که معتزله درباره ی کافر و فاسق بودن مى گویند. اسلام مرتبه اى از مدح را دارا است، زیرا گام اول به سوى ایمان برداشته شده است و یا حداقل شخص خود را در جرگه مسلمانان درآورده که این کار او خالى از فایده به حال اهل اسلام هم نیست. اما ایمان مرتبه اى بالاتر از ستایش را سزاوار است و حتى خود ایمان هم مراتب و درجاتى دارد. اسلام در معناى شرعى مفهومى عام است و مؤمن خاص، به این صورت که هر مؤمنى لاجرم مسلمان است ولى عکس آن چنین نیست. این مطلب مضمون روایات بسیارى از ائمه (ع) است. یک نمونه جالب از این روایات در کتاب دعائم الاسلام به این صورت آمده است: عن ابى جعفر محمدبن على (ع) انه قال: «الایمان یشرک الاسلام و الاسلام لا یشرک الایمان، ثم ادار وسط راحته دائرة و قال: هذا دائرة الایمان. ثم ادار حولها دائرة اخرى و قال: هذا دائرة الاسلام، ادارهما على مثل هذه الصورة فمثل الاسلام بالدائرة الخارجة و الایمان بالدائرة الداخلة». به خوبى روشن است که امام باقر (ع) با رسم دو دایره که یکى در داخل دیگرى است و دایره داخلى ایمان و دایره بزرگ تر اسلام است، رابطه ایمان و اسلام را که به اصطلاح منطقى اعم و اخصمطلق است، نشان دادند، (مغربى، دعائم الاسلام، ج1، ص12).

ایمان مقلد
ظاهرا در این مسأله اتفاق نظر بین معتزله دیده نمى شود. زیرا اگر چه معتزله بصرى مى گویند، اگر کسى که در باب معرفة الله مقلد باشد، مؤمن نیست، ولى برخى از معتزله مى گویند، چنین کسى در نزد ما مؤمن است، هر چند نمى توانیم به جزم بگوییم نزد خداوند هم مؤمن است یا نه. بلخى مى گوید، مقلد در صورت اعتقاد حق قطعا مؤمن است، زیرا غرض حصول اعتقاد است، (احمدبن یحیى معتزلى، القلائد، ص133). تفتازانى به کل معتزله نسبت مى دهد که مى گویند، ایمان مؤمنان باید طورى بر ادله عقلى استوار باشد که آنان بتوانند حتى با دشمنان مجادله کرده شبه های آنان را پاسخ گویند. درباره اساس و مبناى اینکه اگر کسى نظر در معرفت الهى نکند و راه تقلید پیش گیرد مؤمن نیست، دو احتمال وجود دارد، یکى اینکه چون معتزله وجوب نظر را قبول داشته و آن را طاعتى از طاعات مى شمارند، پس مقلد را فاسق و تارک یک وجوب عقلى مى دانند و از این رو طبق مبناى خود، او را خارج از ایمان مى دانند. احتمال دوم، که به نظر درست تر مى رسد، این است که اصلا در معناى ایمان، تصدیق از روى نظر را مى گنجانند و مقلد را نه به این دلیل که امتثال وجوب نظر نکرده، بلکه از آن رو که اصلا فاقد تصدیق معتبر در ایمان است، از جرگه مؤمنان خارج مى دانند، (تفتازانى، شرح المقاصد، ج8، ص221). معتزله دلایلى در ادعاى خود که تصدیق باید از روى دلیل و نظر باشد دارند برای مثال ابوعلى و ابوهاشم مى گویند، تقلید نمى تواند نجات دهنده و رهایى بخش باشد، پس اعتقاد از روى تقلید ایمان نیست، (احمدبن یحیى معتزلى، القلائد، ص133). شاید مراد آنان این است که چون معناى ایمان در امن قرار گرفتن از تکذیب و اشتباه است، پس باید علم به دست آورد و تقلید کافى نیست. تفتازانى جواب مى دهد که معناى ایمان لزوما آن چیزى که گفته شد نیست، زیرا برای مثال در جمله ی «آمنت بک» چگونه مى توانم بگویم که منظور یافتن علم است، در حالى که تو در حضور من هستى و براى من معلومى، پس معناى آن اعتماد و تسلیم است، (تفتازانى، شرح المقاصد، ج8، ص221).


افزایش و کاهش ایمان
یکى از نکات عمده اى که معتزله به عنوان مزیت نظریه خود ذکر مى کنند، این است که این نظریه با آیات قرآنى که افزایش و کاهش و مراتب براى ایمان قایل است، سازگارتر است. ایمان چون اسم طاعات است قابل زیادت و نقصان است، (احمدبن یحیى معتزلى، القلائد، ص133). خلاصه اینکه تصور بسیارى از دانشمندان، حتى غیر معتزلى، این است که اگر پاى اعمال را در میان نکشیم، تصور افزایش و کاهش در ایمان مشکل است. اما آیا واقعا بدون دخالت اعمال، افزایش و کاهش حاصل مى شود؟ ابتدا به نظر مى رسد که صرف وارد ساختن اعمال در حوزه مفهومى ایمان، موجب زیادت و نقصان آن نمى شود، زیرا مثلا فرض کنید که ده عمل فریضى مقوم ایمان باشند. حال هر شخص یا واجد آن ده عمل فریضى است یا نه، اگر هست او مؤمن است و اگر نیست، مؤمن نیست، و بین هست و نیست واسطه وجود ندارد. این نکته که قبلا مورد اشاره قرار گرفت و از سوى شهید ثانى در رساله حقایق الایمان مورد پذیرش و تأیید است، بدین معنا خواهد بود که صرف داشتن اعمال در ماهیت ایمان به قبول افزایش و کاهش در آن نمى انجامد، (شهید ثانى، حقایق الایمان، ص105). اما نکته اینجا است که چون ظرف وجوب اعمال و یا ظرف امتثال واجب در گستره زمان به صورت تدریجى است، از این رو مى توان گفت ایمان قابل شدت و ضعف است، زیرا کسى که در طول زندگى خود به تمام وظایف عمل کرده، ایمانى بیش از کسى که هنوز توفیق عمل به همه فرایض نیافته است، دارد. اینکه وظایف به صورت تدریجى سازنده ایمانند، مورد تأیید معتزله است و آن ها به لازمه آن نیز معتقد اند، به این صورت که لازم چنین سخنى آن است که هیچ کس نمى داند واقعا به تمام وظایف خود عمل خواهد کرد یا نه و به همین جهت در مؤمن بودن خود همواره دچار تردید است. به هر حال اگر بخواهیم مسأله افزایش و کاهش ایمان را از طریق دخل اعمال حل کنیم، تنها راه معقول آن است که آن را به نوعى کثرت و قلت در ناحیه اعمال وظیفه شخص برگردانیم. در آن صورت معناى آیاتى از قبیل «و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایمانا»؛ «و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید»، (انفال/2). این خواهد بود که تلاوت آیات الهى تکالیف جدیدى بر عهده مى آورد و عمل به آن ها هم موجب فزونى ایمان مى شود. به تعبیر آشناى مکتب اعتزال، خصال ایمانى شخص بیشتر مى شود. آیا واقعا این تصویر از زیادت و نقصان با آیات فوق سازگار است؟ به علاوه آیا واقعا چنین تصویرى با ذهنیت دینى اهل دیانت، که اتفاقا تلاش معتزله درجهت اثبات وفادارى به آن است، سازگار است؟ اگر به لوازم تصویر فوق عمل کنیم باید بگوییم ایمان حضرت على (ع) به خاطر اینکه سن آن حضرت از صحابى معروف جابر بن عبدالله انصارى کمتر است ناقص تر است زیرا جابر عمر بیشترى یافته و قهرا تکالیف بیشترى انجام داده است. حاصل آنکه این نوع از افزایش و کاهش، یک گرایش به اصالت دادن به کمیت کار و عمل است و نه کیفیت آن. سیطره کمیت بر اندیشه معتزله در خصوص ایمان حاکى از نوعى ظاهر نگرى در آن است، در حالى که چه بسا عمل و وظیفه اى به ظاهر کوچک، مانند زکات مولا على (ع) در حال نماز، در ارائه و نمایش شدت و قوت ایمان اصلا قابل قیاس با جنگ هاى فراوانى که برخى در راه خدا کردند نباشد. عنصر خضوع و خشوع که ریشه در اعماق آدمى دارد و با بندگى او پیوسته است، مى تواند شاخص بهترى براى افزونى و کاهش ایمان باشد، تا اعمال خارجى و تکالیف ظاهرى.

معناى کفر
کفر در لغت به معناى ستر و پوشاندن است، اما در شرع صفت کسى است که استحقاق عقاب عظیم دارد. معتزله مى گویند صاحب کبیره اگر چه مانند کافر مستحق عقاب عظیم نیست، ولى چنان که گذشت، همواره در آتش جهنم خواهد بود. کافر علاوه بر استحقاق عقاب عظیم، احکام خاصى هم در دنیا دارد که مرتکب کبایر آن ها را ندارد، به علاوه اینکه در خود قرآن کفر مغایر فسق آمده است، مانند آیه «و کـره الیکم الکفر و الفسوق»؛ «و کفر و پلید کارى را در نظرتان ناخوشایند ساخت»، (حجرات/7). که عطف فسق به کفر حاکى از مغایرت آن دو است، (احمدبن یحیى معتزلى، القلائد، ص132). و نیز از حضرت على (ع) روایت مى کنند که وقتى در مورد خوارج سؤال شد فرمودند: «من الکفر فروا فقالواأمسلمین هم؟ قال: لو کانوا مسلمین ما قاتلناهم، کانوا اخواننا بالامس بغوا علینا». مفاد سخن حضرت على (ع) این است که آن ها نه کافرند و نه مؤمن، (عبدالجبار معتزلى، شرح الاصول، ص713). ما اگر چه برخى از ادله فوق را قابل مناقشه مى دانیم، اما به طور کلى با این سخن که ارتکاب کبایر به خودى خود کافر نیست موافقیم. البته اگر برخى امور در کنار ارتکاب کبایر باشد، مانند استحلال محرمات الهى و یا استخفاف ساحت ربوبى، در غیر آن صورت فقدان ایمان و وجود کفر را مى نمایاند.


Sources :

  1. محسن جوادی- نظریه امام در عرصه قرآن و کلام

  2. عبدالجبار معتزلى- شرح الاصول

  3. عبدالجبار معتزلى- شرح الاصول الخمسه-به تحقیق عبدالکریم عثمان

  4. قاضى ابوحنیفه النعمان بن محمد مغربى- دعائم الاسلام- جلد1

  5. احمدبن یحیى بن المرتضى معتزلى- القلائد فى تصحیح العقائد

  6. محمد مجتهد شبسترى- حقیقت ایمان در نظر متکلمان- مجله دانشکده الهیات دانشگاه تهران- شماره 51 و 52

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/114421