زمینه های ظهور خوارج در صدر اسلام

مقدمه
تاریخ نگاران، سرچشمه پیدایش گروه خوارج را جنگ صفین و داستان حکمیت دانسته اند،ولى آیا باور کردنى است که حزبى متشکل و سازمان یافته، بى هیچ پیشینه و به یکباره و در چند ساعت، متولد شود و شعارهایى تند دهد؛ حتى امام على (ع) خلیفه بر حق مسلمانان و همفکران وى را کافر به شمار آورد. ساده انگاشتن این جریان، برازنده محقق راستین نیست؛ بلکه باید با ریشه یابى زمینه هاى فکرى چنین رویدادهایى به بررسى، نقد و تحلیل گفتار و نظریات مورخان پرداخت و با قضاوت عادلانه حوادث تاریخى را تجزیه و تحلیل کرد.

ردپاى خوارج در زمان رسول اکرم (ص)
از منابع تاریخى قدیم و جدید و تحقیقات محققان معاصر به دست مى آید که خوارج نخستین، بیشتر از اعراب بادیه نشین بودند؛ در سال هاى پایانى عمر پیامبر اسلام (ص) بسیارى از قبایل عرب به میل خود و گروهى به اکراه اسلام آوردند. قرآن کریم مى فرماید: «قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا أسلمنا ولما یدخل الایمان فى قلوبکم و إن تطیعوا الله و رسوله لایلتکم من أعمالکم شیئا إن الله غفور رحیم»؛ «عرب هاى بادیه نشین گفتند: ما ایمان آوردیم، به آنها بگو شما ایمان نیاوردید؛ چون حقیقت ایمان هنوز در قلب شما داخل نشده است، بلکه بگویید که اسلام آوردیم و اگر از خدا و رسول وى اطاعت کنید، از اجر اعمال شما هیچ کاسته نخواهد شد؛ که خداوند آمرزنده و مهربان است». (حجرات/  14).
در زمان پیامبر اکرم (ص) برخى از این افراد به ظاهر مسلمان، مخالفت و دشمنى خویش را با پیامبر اسلام در جنگ ها یا مجالس عمومى اعلام مى کردند و گاهى اهانت هایى به حضرتش روا مى داشتند که با دقت در گفتار و کردارشان و نیز تأمل در وابستگى هاى قبیله اى و طایفه اى این افراد، مى توان ردپایى از خوارج و تفکر خارجى گرى را میان آنها مشاهده نمود؛ در اینجا دو نمونه از بى ادبى و اهانت به ساحت مقدس رسول الله (ص) را ذکر مى کنیم:
1ـ مرحوم طبرسى در ذیل آیه چهارم از سوره «حجرات» نقل مى کند: «روزى جمعى از قبیله بنى تمیم وارد مسجد پیامبر (ص) شدند و بدون احترام و ادب از پشت پنجره ندا دادند: اى محمد! بیرون بیا، مى خواهیم با تو مفاخره کنیم؛ آنگاه، مال، ثروت و جمعیت قبیله خویش را بر شمردند و بر نبى مکرم اسلام (ص) فخر کردند.» این نمونه اى از بى ادبى این به ظاهر مسلمانان نسبت به پیامبر بزرگوار اسلام (ص) است.
2ـ طبق نقل علامه طباطبایى، طبرسى، زمخشرى و... در ذیل آیه پنجاه و هشتم از سوره «توبه»، در جریان جنگ حنین (در منطقه جعرانه) وقتى پیامبر اسلام (ص) غنائم قبیله «هوازن» را تقسیم مى کرد، مردى از قبیله بنى تمیم به نام «ذوالخویصره» اعتراضش بلند شد و گفت: اى محمد! عدالت را رعایت کن! پیامبر در جواب فرمودند: واى برتو! اگر من عدالت را رعایت نکنم، چه کسى مراعات خواهد کرد؟ عمربن خطاب در این هنگام ناراحت شد و پیشنهاد کرد وى را به قتل برساند، ولى پیامبر مکرم اسلام (ص) فرمودند: رهایش کن، همانا براى او یارانى خواهد بود که نماز و روزه شما در مقابل نماز و روزه آنان کوچک شمرده مى شود؛ آنها قرآن تلاوت مى کنند ولى از گلویشان تجاوز نمى کند؛ آنان از دین خارج مى شوند؛ همانند تیرى که در صید فرو مى رود و از طرف دیگر خارج مى شود. نشانه آنها این است که در میانشان مردى سیاه چهره هست که یکى از پستان هاى او مانند پستان زن است. زمانى که این گروه خروج کردند آنها را بکشید؛ پس اگر مجددا خروج کردند آنان را بکشید. آنچه گذشت نمونه اى بود از پیشینه خوارج درزمان رسول خدا (ص) و نشانى از وجود رد پاهایى از این گروه افراطى در آن زمان؛ بنابراین، مى توان ادعا کرد که خوارج و بعضى از رهبرانشان در همان زمان حضور پیامبر اسلام (ص) بنا را بر ناسازگارى با حکومت اسلامى گذاشتند و تا حدى بر جرأت خویش افزودند که به شخص رسول الله (ص) اعتراض و او را به جهت عدم رعایت عدالت (به گمان خویش) نکوهش و سرزنش کردند.

عوامل پیدایش خوارج:
تعصبات قبیله اى

تعصبات قبیله اى که میان عرب ها رایج بود، در ظهور این فرقه نقشى بسزا داشت؛ بسیارى از رهبران خوارج از قبیله «بنى تمیم» و «بنى ربیعه» بودند؛ چنان که شبث بن ربعى، حرقوص بن زهیر، مسعر بن فدکى، عروة بن أدیه و مرداس بن أدیه همگى از قبیله بنى تمیم و بنى ربیعه بودند. گرچه از قبایل دیگر، کم و بیش، در میان آنان یافت مى شد، ولى بیشتر رهبران خوارج و هسته مرکزى آنان را قبیله بنى تمیم تشکیل مى داد و از طایفه «قریش» کسى در میان آنان نبود و اکثر سربازان خارجى نیز از قبیله بنى تمیم بودند. قبیله بنى تمیم در زمان جاهلیت با قبیله «مضر» خصوصا با تیره قریش، دشمنى و ستیز داشتند؛ به طورى که پس از اسلام که به ظاهر مسلمان شده بودند، گاه و بیگاه دشمنى خویش را ابراز مى کردند و از اینکه پیامبر (ص) از قریش است ناراحت بوده، رشک مى ورزیدند. این پیشینه سوء، تفاخر و تعصبات قبیله اى، نقشى بسزا در جدایى آنان از مسیر اسلام راستین داشته است که نخستین نشانه هاى آن در ماجراى سقیفه، بعد از رحلت رسول اکرم (ص) رخ نمود و سرنوشت امت اسلام را برخلاف خواست خدا و رسولش رقم زد و امت پیامبر را به مسیرى بیراهه سوق داد و از مسیر حق منحرف ساخت. پس از رحلت رسول اکرم (ص) و در زمان حکومت خلیفه اول، بسیارى از قبایل یاد شده به جهت عدم پرداخت زکات، دست به شورش زدند که در تاریخ به واقعه «رده» معروف است؛ در عصر زمامدارى خلیفه دوم که ده سال به طول انجامید و همراه با پیروزى هاى مهمى براى مسلمانان بود، فرهنگ و تربیت خاصى بر جامعه حکمفرما شد که یکى از آنها روحیه خاص خشونت بود که شخصیت نسل آینده را شکل بخشید. در دوران حکومت عثمان، عصبیت ها، سنت هاى قبیله اى و تمول گرایى بار دیگر زنده شد و کارهاى مخالف سنت پیامبر (ص) گسترش یافت؛ از جمله اینکه گردنبند زنش به اندازه مالیات شمال آفریقا قیمت داشت و گاه خراج شهرى را به یکى از اطرافیانش مى بخشید. این کارهاى ناشایست، در نهایت، قیام مردم و قتل خلیفه را به دنبال داشت؛ طیف وسیعى که در این قتل شرکت داشتند عده زیادى از آنها بعدها هسته مرکزى خوارج را تشکیل دادند ـ پس از کشتن خلیفه، نزد امام على (ع) آمدند وبا وى دست بیعت دادند؛ از جمله اینکه هفتصد تن از مهاجران و هشتصد نفر از انصار با حضرت بیعت کردند.
دیرى نپایید که گروهى نقض بیعت کردند؛ براى نمونه طلحة بن عبیدالله و زبیر بن عوام، جزء اولین نفراتى بودند که با امام على (ع) بیعت کردند، ولى به همراهى عایشه، جنگ جمل را برامام (ع) تحمیل نمودند؛ حضرت امیرمؤمنان (ع) ضمن بررسى انحرافات و کینه توزى هاى طلحه و زبیر، به پیشگاه الهى چنین شکوه کردند: «اللهم إنهما قطعانى و ظلمانى و نکثا بیعتى و ألبا الناس على خدایا! آن دو پیوند مرا گسستند و بر من ستم کردند و بیعتم را شکستند و مردم را براى جنگ با من گرد آوردند». در پى جنگ جمل که با پیروزى قاطع امام على(ع) پایان یافت، دومین جنگ توسط معاویه بر امام (ع) تحمیل شد. سپاهیان حضرت امیر (ع) که از قبایل مختلف و با انگیزه هاى گوناگون مانند تعصبات قبیله اى در صحنه «صفین» حضور پیدا کرده بودند، با حیله عمروعاص روبه رو شدند و در اندک زمانى شمشیر برزمین نهادند و حضرت را به داورى کتاب الهى و در نهایت پذیرش حکمیت وا داشتند، ولى در این میان، تعصبات قبیله اى پدیدار گشت و این جریان انحرافى هنگام انتخاب حکمین، بروز بیشترى پیدا کرد.
بدین شرح که وقتى امام (ع) عبدالله بن عباس را براى داورى برگزیدند و فرمودند که هر گرهى عمروعاص ببندد، ابن عباس باز خواهد کرد و هر گرهى را که عمرو باز کند، او خواهد بست، در این میان صداى اشعث بن قیس بلند شد که نباید دو حکم از قبیله مضر باشند؛ ما از طرف خود باید فردى از اهالى یمن را انتخاب کنیم؛ وى گفت: اگر دو حکم به ضرر ما حکم کنند ولى یمنى باشند، بهتر است تا به نفع ما حکم کنند و از قبیله مضر و قریش باشند! این غائله، سرانجام با انتخاب ابوموسى اشعرى یمنى ختم گردید.
بنابراین، باید در مواردى ریشه هاى دشمنى سران خوارج با امیرمؤمنان، على (ع) را در تعصبات قبیلگى آنها جست و جو کرد و چنین مى نماید که آنان از مدت ها پیش، در صدد ضربه زدن به حضرت بودند و جریان حکمیت را بستر مناسبى براى اجراى منویات خود یافتند، ولى باید حساب اکثریت نادانى را که به نام «قراء»، جاهلانه و با حماقت، از شعارهاى فریبنده سران خوارج پیروى کردند، از حساب این گروه متعصب، مغرض و فتنه گر جدا دانست.

ترک صحنه سیاست توسط خواص
دومین عامل مهم در پیدایش گروه خوارج، ترک صحنه سیاست از سوى خواص بود؛ به طورى که گروهى از صحابه از روى کج فهمى و سوء برداشت، از صحنه سیاسى اجتماعى کناره گیرى کردند و بعضى حتى از بیعت با امیرمؤمنان (ع) سرباز زدند و در جریان جنگ هاى جمل و صفین، خویش را از حوادث جارى جامعه اسلامى کنار کشیدند. این عامل توانست در ایجاد روزنه هاى شک و تردید در میان توده مردم مؤثر واقع شود و به مخالفت ها و شورش هایى ضد حاکم اسلامى بینجامد؛ چنان که در جنگ جمل، سعدبن أبى وقاص، سردار فاتح جنگ هاى صدر اسلام، عبدالله بن عمر بن خطاب، محمد بن مسلمه و اسامة بن زید به حضور امیرمومنان (ع) رسیدند و به بهانه شرکت نکردن درجنگ با مسلمانان، حضرت على (ع) را در این جنگ همراهى نکردند؛حتى سعد بن أبى وقاص به امام عرض کرد: «اگر شمشیرى به من بدهى که مؤمن را از کافر تشخیص دهد، با تو همراه خواهم شد». بنابراین، برخى از خواص، به علت عدم درک صحیح از حساسیت هاى سیاسى آن روز، از صحنه سیاست شانه خالى کردند صحنه سیاسى را به روى یکه تازى انسان هاى کج اندیش و بدون تشخیص گشودند و در چنین موقعیتى زمینه رشد خوارج و تفکر خارجى گرى مهیا شد و به دنبال آن، حکومت اسلامى نو پاى امام على (ع) با انبوه سؤالات و شبهات انتقادى روبه رو شد.

طولانى شدن جنگ و عدم کسب غنائم
از عواملى که در پیدایش این فرقه باید بدان توجه کرد، طولانى شدن جنگ هاى جمل، صفین و تحمل تلفات فراوان و عدم کسب غنیمت هاى جنگى است. سرزمین عراق، خصوصا دو مرکز اصلى آن یعنى بصره و کوفه، نقطه هجوم مسلمانان به کشورهاى دیگر از جمله ایران بود، در این دو شهر، مردمى زندگى مى کردند که همگى اهل جبهه و جنگ بوده، پیوسته پیروزمندانه و همراه غنائم بسیارى به خانه هایشان باز مى گشتند، ولى در نبردهاى جمل و صفین با مسلمانان درگیر شدند و نیز کشته هاى فراوانى دادند که بنابه بعضى از گفته ها فقط در جنگ جمل، نزدیک ده تا چهارده هزار نفر از طرفین کشته شدند. همچنین ضمن طولانى شدن این جنگ ها، غنیمتى هم به دست نیاوردند. عوامل یاد شده در تضعیف روحیه سربازان اثر شگرفى گذاشت؛ از این رو با حرکتى کوچک از طرف فتنه انگیزان، دوازده هزار نفر به دنبال آنان راهى شدند و به نام خارجى در مقابل خلیفه مسلمانان موضع گرفتند.

عدم تقویت بنیان هاى عقیدتى
مردم عراق، در آن روزها همیشه در جنگ بودند؛ ازاین رو از نظر اعتقادى و تقویت مبانى فکرى، کار چندانى بر روى آنها صورت نگرفت؛ به طورى که غیر از احکام نماز، روزه و جنگ، از دیگر مبانى و آموزه هاى عقیدتى اطلاعات چندانى نداشتند. در دوره خلفاى گذشته با کمال تأسف، بیشتر به کشورگشایى اهتمام مى شد؛ غافل از اینکه به موازات بازکردن دروازه هاى اسلام به روى ملت هاى دیگر مى بایست فرهنگ و معارف اسلامى را نیز به مسلمانان تعلیم داد. افزون بر این، مردم عراق از ابتدا داراى رهبرى خاص و مشخص نبودند تا بنیان هاى فکرى آنان را بر اساس اصولى صحیح تربیت کند؛ زیرا همواره با درخواست اهالى این دیار از طرف خلیفه وقت، حاکم این منطقه و به خصوص کوفه، تعویض مى شد و اهل عراق به علت کنجکاوى و هوشیارى، به عدم اطاعت و ایجاد اختلاف با فرمانروایان خود معروف بودند و این خود در رشد و نمو عقیده خارجى گرى و طغیان گرى سهمى چشم گیر داشت؛ برخلاف مردم شام که پس از فتح این سرزمین، یزید بن ابى سفیان و سپس برادرش معاویة بن ابى سفیان، مسلک اموى را به نام اسلام حقیقى به مردم آن دیار باورانده بودند و آنان نیز کورکورانه تقلید مى کردند.

تردید و دودلى
عامل دیگرى که در پیدایش خوارج نقشى مؤثر داشت، تردید و شکى بود که در سربازان حضرت على(ع) رسوخ کرده بود؛ جنگ جمل شکاف عمیقى در جامعه اسلامى به وجود آورد و تردیدهاى بسیارى در توده مردم برانگیخت، به طورى که گروهى از یاران امام در جنگ با اهل شام، این دشمنان اصلى اسلام و مسلمانان، دچار دودلى و تردید شدند. براى نمونه عبدالله بن مسعود، عبیده سلمانى و ربیعة بن خثیم همراه چهارصد تن از قاریان قرآن به حضور حضرت امیر (ع) رسیدند و گفتند: اى امیرالمؤمنین! با آنکه به فضل شما معترف هستیم، ولى درباره این جنگ گرفتار شک و تردیدیم؛ ما را براى نگهدارى یکى از مرزها گسیل فرما تا در آنجا انجام وظیفه نماییم و از جنگ با مسلمانان معاف بدار. حضرت على (ع) نیز آنان را براى مرزبانى سرزمین هاى رى و قزوین فرستاد.

تندروى و قرائت نادرست از دین
یکى از عوامل پیدایش فرقه خوارج، تندروى ها و قرائت نادرست آنها از دین بود. این عامل نقشى بسزا داشت و گویا همین کج فهمى ها سبب شد از زیر رهبرى امیرمؤمنان(ع) بیرون روند و به وادى گمراهى گام نهند؛ تا جایى که امام زمان خویش را کافر پنداشته، از وى خواستند از گناه ناکرده توبه کند. در مقابل، آن حضرت با استدلال و منطق روشن با این کج اندیشى ها به مبارزه گفتارى برخاست، اما این گروه که هیچ گونه دلیل و حجت روشنى نداشتند، ناآگاهانه و از سرتندروى دست به شمشیر بردند و سرانجام در جنگ نهروان از دم تیغ امام (ع) و یارانش گذشتند. مجموع عواملى که برشمردیم در ظهور گروه فتنه گر خوارج مؤثر افتاد و موجب پیدایش فرقه اى جدید در تاریخ اسلام شد که در نبرد صفین، نقاب نفاق از چهره خود برداشت و هویت خود را افشا کرد.


Sources :

  1. مجله پاسدار اسلام- شماره 277

  2. یولیوس ولهوزن- تاریخ سیاسى صدر اسلام شیعه و خوارج- ترجمه محمود افتخارزاده- چاپ‏اول- (1375 ه. ش)- قم- دفترنشرمعارف‏اسلامى.

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/114514