توحید و خداشناسی در دین یهود (انسان و خدا)

رابطه انسان و خدا در آیین یهود

بى تردید، تصور چگونگى تعامل انسان با خدا از ابتدایى ترین آموزه هاى ادیان به شمار مى آید و این آموزه اى است که سهم شایانى را از متون دینى مختلف به خود اختصاص داده است و اساس دیانت ادیان را تشکیل مى دهد، به گونه اى که مى توان گفت «اساسا دیانت موضوع رابطه اى است بین انسان و خدا.» دیگر آموزه هاى ادیان کم و بیش، مستقیم یا غیر مستقیم، در تلاشند تا این ارتباط را روشن تر رسم نمایند. گذشته از اساس دین، تدین آدمیان نیز در سایه چنین تصویرى سامان مى پذیرد. مى توان گفت اساس دین ورزى آدمیان در گرو برداشتى است که از تعامل خود و خدا دارند. به همین دلیل و به سبب اختلاف و تفاوت این تصاویر، تدین ها هم متفاوتند. اندکى درنگ در تعریف دانشمندان، ما را در این عقیده استوارتر مى سازد که تصاویر رابطه خدا و انسان تصاویر یکسانى نیست. براى نمونه، خداى افلاطون آفریدگار هستى است; خداى مالبرانش واضع قوانین عمومى است. خداى دکارت استوارگر قوانین حرکت و خداى لایب نیتس مهندس و معمار عالم است.
در پرتو همین تفاوت تصویرهاست که خداى فلاسفه واجب الوجود، خداى فقیهان خداى معبود و مولى، خداى عارفان خداى محبوب و خداى عامیان خدایى همراز و همیار است و باز به همین دلیل است که بیماران با خداى شفابخش گفتگو مى کنند، در حالى که خاطیان با خداى بخشایش گر، و خواهشمندان با خداى بخشنده، و دلدادگان با خداى معشوق هم سخن مى شوند. آن جمله معروف پاسکال، که بر پارچه اى نگاشته و بر نیم تنه خود دوخته بود و تا آخرین لحظه هاى عمر خود به همراه داشت، به روشنى بر این تفاوت تصویرها اشاره دارد. وى در آن نوشته، چنین نگاشته بود: ما در زیر عنوان آتش چنین مى خوانیم «خداى ابراهیم، خداى اسحاق، خداى یعقوب نه خداى فلاسفه و محققان.» نمایان است که گریز پاسکال از بى خدایى به خدا باورى نیست، بلکه وى از خدایى به خداى دیگر مى گریزد از خداى فلاسفه به خداى ابراهیم. چگونگى درک تعامل انسان با خدا، مى تواند تلقى و تعریف خاصى را از سایر آموزه هاى ادیان ارایه دهد. آموزه هاى اخلاقى و تشریعى ادیان، در پرتو این تصویر معنا پیدا مى کند و اگر این تصویر تفاوت کند، این تلقى از آموزه ها نیز تغییر مى کند.

انسان در اندیشه یهود

گزارش کتاب مقدس از «آفرینش» در سفر پیدایش، باب هاى 1 و 2، از نظر یهودیت تعلیم دهنده این معناست که آدمى در میان همه مخلوقات اهمیت محورى دارد. تصوراتى کلیدى مانند آفریده شدن آدمى به صورت خدا (1:26 و 27)، فرمان به انسان براى پر کردن زمین، تسلط بر آن و فرمانروایى داشتن بر همه مخلوقات زمینى (1:28)، و این تصور که آدمى تافته اى جدابافته از دیگر مخلوقات است و نمى تواند از میان آنان همدمى برگیرد (2:20) در اندیشه یهود به ساختارى بسیار انسان محور مى انجامد. انسان در اندیشه یهود آن چنان بزرگ دانسته شده که در بندهایى از نوشته هاى تلمود از این معنا یاد مى شود که آدمى، و بالاخص یهودى، از ملائک برتر است. و بدین ترتیب همچنان که از بیان میدراشى زیر که از گفتگویى میان ملائکه و خدا حکایت مى کند بر مى آید، آدم، مثلا، که نمونه نخست بشریت است هوشى بیشتر از ملائک دارد. فرشتگان مأمور، در پیشگاه آن قدوس، که مبارک است، گفتند: سرور جهانیان! انسان چه اهمیتى دارد که باید به فکرش باشى؟ آدم از بیهوده ها است. او حتى نمى تواند امور مربوط به بدنش را اداره کند. وى به آنان پاسخ گفت: همان گونه که شما در عوالم بالا مرا ستایش مى کنید، او نیز در جهان هاى پایین مرا به وحدانیت مى خواند. تنها این نیست! آیا شما مى توانید بیایید و تمامى مخلوقات را نام گذارى کنید؟ آنها آمدند (یعنى سعى کردند) اما نتوانستند. آدم آمد و همه مخلوقات را نام گذارى کرد (پیدایش 2:20). گرچه هم در نوشته هاى تلمودى و هم در میان متفکران یهودى قرون وسطا (مثل ابراهیم ابن عزرا (1089ـ1164) و ابن میمون) آراى مخالفى نیز وجود دارند که شأن انسان را در نقطه مقابل فرشتگان دانسته اند، اما باید دانست که وجود این دیدگاه انسان محورانه غلیظ نشان دهنده ارزشى است که در دین یهود به انسان داده اند. آدمى آزاد است تا آن چنان که مى خواهد عمل کند. او مسئولیت اعمالش را به دوش مى کشد، و قابلیت دریافت تعالیم الهى از طریق وحى را دارد.

نگرش فلسفی

گائون سعدیا، دانشمند و فیلسوف قرن دهم، این گرایش فکرى در یهودیت را چنین خلاصه مى کند: اگر چه مى بینیم که مخلوقات زیادى وجود دارند، با این حال نباید در این مسئله که کدام یک از آنان برتر از دیگر خلایق است حیران باشیم. وقتى با استفاده از اندیشه ساده و فطرى خود تحقیق کنیم درخواهیم یافت که انسان برترین موجود است. سپس یک رشته استدلالات از عقل و کتاب به دنبال مى آیند تا ثابت کنند انسان هدف خلقت است. اگر احیانا کسى فکر مى کند که این ویژگى هاى برتر به چیزى غیر از انسان داده شده است، بیاید این خصایص را، و یا حتى بخشى از آنها را، در مخلوق دیگر به ما نشان دهد. چنین چیزى یافت نخواهد شد.
بنابراین، مسلم است که باید امر و نهى و پاداش و سزا متوجه آدمى باشد; زیرا او قطب عالم و هدف خلقت است... زیرا خداى حکیم انسان را بدین جهت با این ویژگى هاى برتر آفریده است که آدمى بتواند امر و نهى او را پذیرا گردد. بدین ترتیب این تصور که انسان از شأنى برتر، همچون محور عالم، برخوردار است به مسئولیت ها و وظایف او نسبت به خدا و جهان خلقت وابسته است. در تلمود، ربى ها درباره انسان شرور چنین نظر داده اند او زندگى بى روحى دارد و قابلیت هایش در قالب انسانى که هدف خلقت است تحقق نخواهد یافت. زوهر، مهم ترین متن عرفانى یهود، این تصویر را به شکل زیباترى درآورده، اظهار مى دارد تسلط انسان بر عالم حیوانات، و خدمت گزارى مخلوقات پست تر براى او بر این اساس قرار دارد که انسان ویژگى هاى روحى برتر خویش را نشان دهد. وقتى آدمى زندگى عادلانه اى در پیش نگیرد حیوانات نمى توانند صورت والاتر انسان، یعنى روحش را درک کنند; در نتیجه هیبتى را که از آدمى داشتند از دست مى دهند.

چگونگى پیوند بشر با خدا در عهد عتیق

بى گمان، شاکله آموزه هاى ادیان بر درک چگونگى پیوند بشر با خدا استوار است و «دیانت موضوع رابطه انسان با خداست.» یهودیت از جمله ادیان توحیدى است که فهم آن بدون درک تصویرى که از تعامل خدا و بشر ارایه مى دهد ناممکن است. خداى عهد عتیق خدایى است حاکم و قانونگذار; او شهریار زمین است که پادشاهان جهان از هیبت بى مثالش به خود مى لرزند; خدایى که بندگانش باید از او بترسند، آن گونه که جرأت نکنند نامش را بر زبان برانند. خداى ملى یهودیان خداى آنان است و نه دیگران و آنان قوم خدایند نه دیگران. خداى عهد عتیق خدایى است بیرونى که فاصله اش با انسان از بین نمى رود و اگرچه، گاه فرمان مى دهد تا بندگانش بدو عشق بورزند، ولى اگر بنده اى بخواهد و یا بتواند او را دوست داشته باشد، بى گمان، این عشق از دروازه وحشت گذشته است. خداى عهد عتیق، حاکم اطاعت طلبى است که تنها در چارچوب قانون با بندگانش در تعامل است.
در عهد عتیق، خداوند خدایى است یگانه: «تو را خدایان دیگرى غیر از من نباشد.» در عهد عتیق براى این خداى یگانه منتخب، اوصافى ذکر شده اند; اوصافى چون خالق: «در ابتدا آسمان و زمین را آفرید»، و دیگر اوصاف که شمارشان کم نیست. در عهد عتیق دو جنبه بارز از شخصیت خدا مورد عنایت قرار مى گیرد; یکى آفرینش و دیگرى اراده و خواست. خدا در عهد عتیق از سویى آفریدگارى است توانمند که گویى از مقامى بالاتر و فراتر بر آدمى حکم مى راند و از سوى دیگر خدایى است که در سرنوشت مردم دخالتى مستقیم دارد و در تاریخ آنان مداخله مى کند. در سه فصل اول سفر پیدایش، تصویر پیچیده و مرموزى از خداى خالق ارایه شده است; خدایى که انسان را از گل آفرید. خداى عهد عتیق خدایى است با کسوت شهریارى; خدایى که پادشاه زمین است. خداى عهد عتیق، خدایى است قانون گذار; خدایى که براى کمترین چیزها سخت ترین قانون ها و کمرشکن ترین آن ها را وضع مى کند. رابطه آدمى با این خداى قانون گذار تنها و تنها در چارچوب قانون معنا پیدا مى کند. آدمى خارج از این قانون هیچ گونه ارتباطى با خدا یا درکى از او ندارد.
از آنجا که این قانون یک حکم بیرونى است و نه درونى، رابطه انسان با خدا رابطه اى است خشک، سرد، خالى از عشق و عاطفه، و آمیخته با ترس و اکراه; رابطه اى که در سایه سار آن، آدمى هیچگاه به احساس آرامش نمى رسد; احساس آرامشى که بى تردید یکى از انگیزه هاى اصلى گرایش آدمیان به دین به شمار مى آید. در چنین پیوندى میان بنده و خدا، انسان موجودى مکره است; موجودى که بر خلاف میل خود و تنها به دلیل این که حاکم، فرمان رانده است باید مطیع باشد; مطیع فرمانى که از بالا آمده است و او نمى داند و نباید بداند که این حکم چرا و براى چه بر وى رانده شده است. روشن است که در چنین تعاملى بنده با رغبت و شوق به انجام فرمان تن نمى دهد و تلاش مى کند به هر شکل ممکن خود را از زیر بار فرمان برهاند.
گاه تظاهر به نشنیدن یا ندانستن و نفهمیدن مى کند و گاه در اجراى حکم اهمال کرده، آن را به تأخیر مى اندازد و در یک کلام مى کوشد تا از آن بگریزد و شانه خالى کند و در نهایت اگر هیچ راه فرارى نیافت به میزان رفع تکلیف به آن تن مى دهد و به اندازه اى فرمانبردار مى شود که مولا نتواند به بهانه ترک فرمان، او را مجازات کند و با انجام این اندک، گمان مى کند به تمام آنچه باید انجام دهد، عمل کرده، بیش از این وظیفه اى ندارد. در مقابل، مولا مى کوشد تا اجازه ندهد بنده گریز پایش به مقصود خود برسد و از زیر بار حکم بگریزد. به همین دلیل بر فرمان خود اصرار مى کند، بر سختى هاى آن مى افزاید، مراقبت خود را بیشتر مى کند تا ساده تر بتواند مچ گیرى کند. آنقدر این گریز و تأکید ادامه پیدا مى کند که در نهایت، بنده تسلیم شده، به قانون تن مى دهد; البته تن دادنى از سنخ اجبار و اکراه.
گفتگوى میان خدا و بنى اسرائیل که شرح آن در آیاتى از دومین سوره قرآن (بقره) آمده است به خوبى نمایش گر این ارتباط است. در این آیات مى خوانیم موسى قوم خویش را مخاطب قرار داده، مى گوید، «پروردگارتان شما را فرمان رانده است تا گاوى را سر ببرید.» بنى اسرائیل (در حالى که به شگفتى انگشت مى گزند) مى پرسند «ما را به مسخره گرفته اى؟» و موسى در جواب مى گوید «به خدا پناه مى برم تا از نابخردان نباشم.» بنى اسرائیل به بهانه مى پرسند: «این گاو چگونه گاوى باشد؟» پاسخ مى آید: «نه پیر و از کارافتاده و نه جوان و کارناکرده، گاوى باشد در این میانه» سپس تأکید مى کند: «آنچه فرمان گرفته اید، انجام دهید.» بنى اسرائیل باز درنگ کرده و مى پرسند: «گاو داراى چه رنگى باشد؟» باز در پاسخ به ایشان گفته مى شود: «زرد زرین شادى بخش.»
با این همه فرزندان اسرائیل بر این نکته پا مى فشارند که امر همچنان نامعلوم و مشتبه است. اگر خدا بیشتر توضیح دهد آنان از ابهام بیرون مى آیند و اگر خدا بخواهد هدایت خواهند شد. در پاسخ گفته مى شود: «گاو باید بى عیب و یک رنگ باشد» و مى گویند: «اینک به درستى سخن راندى.» و در پایان این گفتگو خدا مى گوید «چیزى نمانده بود که سر باز زده و فرمان نبرند.»
این گفتگو به خوبى از تصویرى که یهودیان از خدا براى خود برساخته اند و چگونگى ارتباطشان با او پرده برمى دارد. لجاجتى که آنان در انجام فرمان خود دارند، از ارتباطى پدید مى آید که آنان بین خود و خداوند برقرارساخته اند; یعنى همان ارتباط مولا با بنده، معبود با عبد، فرمانروا با فرمانبردار. در این گفتگو بهانه گیرى، اهمال، خود را به ندانستن و نفهمیدن زدن، از طرف بنى اسرائیل و اصرار و تأکید از طرف خدا سیماى مشهودى دارد. بر اساس عهد جدید، نقطه آغاز پیوند آدمى با خدا بلکه اساسا نقطه آغاز دیانت یهود ترس از خداست. خداى عهد عتیق، خدایى است خشن و سخت گیر; خدایى که زود برمى آشوبد، چندان که با کمترین لغزش بندگانش چنان خشمگین مى شود که سخت ترین کیفرها را بر آنان وارد مى سازد; خدایى که خطا را فراموش نمى کند و انسان گردن کش را در زیر قدرت نامتناهى خود له مى کند و خطاى هیچ کس را بدون پاسخ نمى گذارد: «خدایى که انتقام گناه پدران را تا پشت سوم و چهارم باز مى ستاند.»
خداى اطاعت طلب عهد عتیق، حتى در مقایسه با دیگر خدایان آن دوران، مهربانى کمترى دارد و خشونتش از خدایانى چون خداى «روح کائنات» که مورد پرستش "ایختانون" فرعون مصر بود و نیز "خداى آفتاب" بابلى ها که قانون حمورابى را به وى نسبت مى دهند، بس فزون تر و فراوان تر است. در تمام سفر پیدایش، این خداى خشن همانند طوفانى سهمگین، توفنده و کوبنده و با حالتى متغیر، نمود یافته است. این خدا در برخورد با آنچه او را خوش آیند نیست، چنان توان فرسا و ویران گر و خشمگین مى شود که گاه کارى مى کند که بعد پشیمان مى شود. خدایى با این هیبت و شکوه که ترس بندگانش براى او خوش آیند است، ملت یهود را چنان به وحشت انداخته است که به خود اجازه نمى دهند، نامش را نیز بر زبان جارى کنند و به دلیل همین هراس، هر گاه مجبور مى شوند به خدایشان اشاره کنند، از کلماتى چون «ادوناى» مدد مى جویند.
البته گرچه در عهد عتیق، خشم، خشونت، تنبیه، ترس و اطاعت چهره نمایان خدا در تعاملش با بنى اسرائیل است، ولى چنان نیست که عشق به خدا و دوست داشتنش براى یهودیان بى معنا باشد، بلکه در این کتاب گاهى هم از خداى مهربان سخن گفته مى شود، خدایى که به بنده اش رحمت مى کند «رحمت مى کنم تا هزار پشت، بر آنانى که مرا دوست دارند و احکام مرا نگاه مى دارند.»
نکته دیگرى که در خداشناسى عهد عتیق، مهم است و بر درک بنى اسرائیل از خدا و تعاملشان با وى تأثیر گذاشته است، این است که بر اساس عهد قدیم، یهوه خدایى است کاملا ملى و شخصى. بنى اسرائیل در تعاملشان با خدا با تکیه بر این باور که آن ها قوم برگزیده خدایند و البته تنها قومى که چنین ویژگى اى دارد و با تکیه بر این باور، که وجه و اعتبار هر خدایى بستگى به رفاه حال پیروانش دارد، معتقد بودند که خدا در هنگام مشکلات و سختى ها به یاریشان خواهد شتافت. به همین دلیل، آنان در گفتگوهاى بى شمارشان با یهوه در هنگام مشکلات این نکته را به وى یادآورى مى کردند که آنان قوم خدایند و پسندیده نیست که اعتبار یهوه با دست و پنجه نرم کردن قومش با مشکلات و سختى ها به خطر بیافتد، در جریان ساختن گوساله و پرستش آن که به وسیله قوم یهود و در غیاب موسى صورت گرفته بود، آنجا که خدا خشم مى گیرد و اراده هلاک بنى اسرائیل را مى کند، موسى به تضرع و زارى، خدا را به این نکته یادآورى مى کند که این قوم، قوم اویند: «موسى نزد یهوه، خداى خود تضرع کرده، گفت: اى خداوند، چرا خشم تو بر قوم خود که با قوت عظیم دست زورآور از زمین مصر بیرون آورده اى، مشتعل شده است، چرا مصریان این سخن گویند که ایشان را براى بدى بیرون آورد... پس خدا از آن بدى که گفته بود به قوم خود برساند، رجوع فرمود.»
نکته دیگرى که در شکل گرفتن تعامل خدا با یهودیان نقش غیر قابل انکارى داشت، این است که خدایى که عهد عتیق از آن سخن مى گوید، خدایى است که معمولا رفتار خویش را با بندگانش بر اساس پیمان و معاهده پى ریزى مى کند و معمولا آنان خدا را تنها در قالب پیمان مى شناسد و این پیمان است که چگونگى تعامل خدا و بشر را مشخص مى کنند. این پیمان ها اگرچه مخصوص بنى اسرائیل هستند، ولى در موسى و تاریخ آیین موسوى انحصار نیافته اند. در تورات، دست کم از چهار پیمان که بیان گر رفتار خدا با آدمیان است، سخن به میان مى آید; پیمان نخست، پیمان خداوند است با حضرت نوح مبنى بر این که دگرباره دنیا هرگز با طوفان نابود نگردد. نشان این پیمان بدون قید و شرط به وجود آمدن رنگین کمان بود.


Sources :

  1. مهراب صادق نیا- مقاله خداى عهد عتیق- فصلنامه هفت آسمان- شماره پانزدهم

  2. شیوا همتی- مقاله خدا در ادیان- سایت آفتاب

  3. جلال الدین آشتیانی- تحقیقی در دین یهود- صفحه ۲۲۴-۲۰۳

  4. کدارناث تیواری- دین‌شناسی تطبیقی- ترجمه سید ابوطالب فنایی و محمد ابراهیمیان

  5. بوبر- کسوف خداوند- ترجمه عباس کاشف- صفحه 53-54، 102

  6. پارکز- خدایان و آدمیان- ترجمه محمد بقایى- صفحه 98-102 و 113

  7. ویل دورانت- تاریخ تمدن- جلد 1 صفحه 273 و 362-366

  8. مریم شنکایى- بررسى تطبیقى اسماء و صفات الهى- صفحه 161

  9. آلن آنترمن- باورها و آیین های یهودی- مترجم رضا فرزین- صفحه 39-47

  10. رابرت ا. هیوم- ادیان زنده جهان- ترجمه عبدالرحیم گواهی- صفحه 291-292

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/114675