حوادث قوم یهود در دوره نفوذ و سلطه یونانیان (هلنیسم)

اسکندر

از زمانی که کوروش کبیر بابل را فتح کرد و بنی اسرائیل را آزاد ساخت (سال 538 قبل از میلاد)، کشور یهودا زیر سلطه ایرانیان بود و کاهنان نیز دست نشانده حکومت ایران بودند. این سلطه نزدیک به دو قرن طول کشید، تا اینکه امپراطوری قدرتمند جدیدی به نام یونان به وجود آمد. در سال 332 ق. م اسکندر مقدونی کشور یهودا را از سلطنه ایرانیان خارج کرده، آن را جزئی از قلمرو پهناور حکومت خود قرار داد.

برخورد هلنیسم با یهودیت
در آغاز هجوم اسکندر مقدونی به امپراتوری ایران، یهودیه یکی از ایالت های کوچک و کم اهمیت تحت فرماندهی داریوش بود. مانند دیگر ایالات ایران یهودیه در اداره امور فرهنگی و مذهبی خویش مختار بود اما این آرامش دیری نپایید. اسکندر و مقدونیان همراهش همچون گردبادی از داردانل گذشتند، ارتش داریوش را در ایسوس شکست داده و از سواحل جنوبی مدیترانه وارد مصر شدند. در طول مسیر شهرهایی که خود را به فاتحین تسلیم نکردند محاصره و نابود شدند. پس از انهدام صور و غزه تمام شهرها من جمله اورشلیم هیأت هایی را به سوی پادشاه جوان گسیل داشتند. این نخستین مواجهه رسمی بین یهودیان و یونانیان، (بین یهودیت و هلنیسم) بود.
در نتیجه این برخورد جریان تمدن غربی دگرگون شد. اسکندر هرگز به اورشلیم نرفت و زمان زیادی نیز در یهودیه درنگ نکرد. اما این فاتح جوان چنان در هاله ای از افسانه پیچیده شد که یهودیان نیز یک افسانه که تنها خود ایشان آن را نقل می کنند، در مورد وی ساختند. بنابر این قصه، اسکندر به اورشلیم رفته به قدرت خدای یکتا اعتراف نموده و در مقابل وی تعظیم کرده است. از این داستان که توسط یوسف فلاوی نقل شده است چنین استنباط می شود که برخوردهای اولیه بین یهودیان و مقدونیان کم حادثه بوده است. اسکندر به راهش ادامه داد. در ممفیس وی آپیس گاو مقدس مصریان را تکریم کرد و رقابت های قهرمانی را به سبک یونانی برگزار نمود در حالی که به اهمیت معرفی چنین ورزش های یونانی در یک فرهنگ بیگانه آگاه نبود. بدین ترتیب برای نخستین بار شرق در معرض آمیزش با مراسم یونانی قرار گرفت. قبل از ترک مصر اسکندر شهر جدیدی بنا نهاد که مقدر بود یکی از بزرگ ترین شهرهای دنیای باستان شود و آن را «اسکندریه مصر» نامید. بنابر روایات، یهودیان برای اقامت در شهر جدید دعوت شدند.

نحوه برخورد اسکندر مقدونی با یهودیان

گفته می شود که اسکندر مقدونی با یهودیان با مهربانی و احترام برخورد می کرده است. حتی برخی نقل می کنند که هنگامی که کاهن اعظم اورشلیم به استقبال این شاه جوان از شهر بیرون شتافت، اسکندر از اسب پیاده شده، او را احترام کرده است. وقتی سربازان او علت این کار را جویا شدند، در پاسخ گفته بود: «این کاهن (بدون اینکه او را دیده باشم) بارها مرا در خواب راهنمایی کرده، در فتوحات یاریم داده است.» سپس اسکندر به معبد اورشلیم وارد شده، برای خداوند قربانی می دهد. او به یهودیانی که به لشکریان او پیوسته بودند، اجازه می داد که شنبه ها را تعطیل کرده، به اعمال دینی خود بپردازند. بنابراین نخستین برخورد یهودیان با یونانیان بسیار دوستانه بوده است.
این امر باعث شد که یهودیان نیز احترام زیادی برای اسکندر قایل شوند؛ تا آنجا که حتی داستانهای شگفتی درباره او نقل کنند که برخی از آنها در متون دینی یهود (تلمود) نیز ذکر شده است. به گفته برخی، اسکندر (بر خلاف ایرانیان) در پی آن نبود که فتوحات خود را به صورت امپراطوری بزرگی در آورد، بلکه آرمان او ایجاد یک نظام فرهنگی بزرگ بود. او از یک سو، شیفته فلسفه و ادبیات یونان بود و از سوی دیگر، زندگی آسوده و مرفه ایرانی را دوست می داشت. او ایجاد ملتی بزرگ با ویژگی هر دو فرهنگ را ممکن می دانست و برای رسیدن به آن تلاش می کرد.

نفوذ فرهنگ یونانی یا هلنیسم به یهودیت

هنگامی که اسکندر ایرانیان را در گیل گمش شکست داد فرمانروای بلامنازع امپراتوری ایران گردید. با انهدام پادشاهی ایران، اسکندر مرز بین شرق و غرب را از میان برداشت. این گونه، با گشوده شدن کشورهای شرقی به روی یونانیان سواحل مدیترانه، شرق و غرب در فرهنگ یگانه ای ادغام شدند. این اختلاط فرهنگی هلنیسم نام گرفت و دوران جدیدی در تاریخ آغاز شد. در تپه های دورافتاده یهودیه، هلنیسم رو در رو با سنت های عمیقا ریشه دار یهودی قرار گرفت. دو فرهنگ ناگزیر با یکدیگر برخورد نمودند. با اینکه اسکندر هرگز با یهودیان بدرفتاری نکرد و یهودیان چنان او را دوست داشتند که نام او را بر فرزندانشان می گذاشتند، با ورود او فرهنگ یونانی نیز در میان یهودیان راه یافت و دین یهود را مورد تهدید قرار داد.
سرانجام اسکندر مقدونی در سال 313 ق. م زندگی را بدرود گفت. فرماندهان سپاهش پس از او بر سر به دست گرفتن قدرت به نزاع پرداختند و در نهایت دو فرمانده قدرتمند او بطلمیوس مصری و دیگری سلوکوس سوریه ای، در مصر و سوریه به قدرت رسیدند، اما سالها با یکدیگر در جنگ بودند. کشور کوچک یهودا که بین این دو کشور قرار داشت، میدان جنگ این دو قدرت بود؛ به گونه ای که این امر به ناامنی و ویرانی این سرزمین انجامید سرانجام بطلمیوس اورشلیم را فتح کرد و بطالسه مصر به مدت صد سال بر ای سرزمین حکومت کردند. در دوره حکومت بطالسه صلح در سرزمین یهودا برقرار بود و هر چند نفوذ فرهنگ یونانی به آرامی ادامه داشت، حاکمان مصری یهودیان را در دینشان آزاد گذاشتند و متعرض شئون دینی یهود نمی شدند.
در همین مقطع بود که کتاب عهد قدیم به دستور بطلمیوس دوم به زبان یونانی ترجمه شد که امروز به ترجمه «سبعینیه» معروف است. یونانیان با خود فرهنگ یونانی را به سرزمین یهود آوردند؛ فرهنگی که از جذابیت خاصی برخوردار بود، چرا که در میان تمدنهای قدیم، تمدنی بسیار پیشرفته به شمار می آمد. یهودیان (به خصوص جوانان و طبقات فرهیخته) مجذوب این فرهنگ شده، آن را در گستره زندگی خود به کار بستند. پس از طی سه نسل طبقات عالیه آن قوم کلمات یونانی را به روانی در کلمات روزانه خود استعمال کردند و اسامی یونانی بر اطفال خود گذاشتند، بدیهی است افراد تربیت شده و تعلیم یافته یهودی، مخصوصا کاتبان و کاهنان، در اورشلیم بیش از دیگران تحت تأثیر هلنیزم قرار گرفتند و بدون اینکه مبادی دینی و اصول مذهب اجدادی خود را از دست بدهند از تمدن یونان اقتباسات فراوان کردند تا کار به جایی رسید که حتی تشریفات قربانی حیوانی یومیه را که در مذبح معبد اورشلی به عمل می آورند نیمه تمام می گذاشتند و کاهنان بیرون می شتافتند تا در استادیوم شهر اعمال پهلوانی ورزشکاران و پهلوانان یونانی را تماشا کنند.
متأسفانه روح تازه و غریبی در میان شهرهای یهودیان نفوذ می کرد. مردم به هنگام انجام مشاغل و معاملات روزانه خود با یکدیگر به زبان یونانی گفتگو می کردند آگهی هایی درباره بازی ها و مسابقات ورزشی در شهرها منتشر می شد، جوانان گروه گروه به کشتی گیری و پرتاب دیسک مشغول بودند. آداب و رسوم یونانیان به آهستگی در میان یهودیان شایع می شد. یهودیان از اجداد خود ایمان به خدای یکتا را به ارث برده بودند، ایشان مصرانه به پیامبران و شریعت دشوار تورات چنگ انداخته و اندیشه های نو و آیین جدید با اعتقادات کهن ایشان کاملا بیگانه بود. تن دادن به شیوه زندگی موفق و جذاب تر، ساده تر بود و بسیاری از یهودیان نیز چنین کردند. اما عده ای تسلیم نشدند و در مقابل هرگونه تلاش برای تحول ایستادگی نمودند.
از زمان نابودی مسجد اول توسط بابلی ها (586 قبل از میلاد) و اخراج سکنه اورشلیم، یهودیان در سراسر امپراتوری ایران پراکنده شدند. زندگی آنها رونق داشت و نه تنها در کشاورزی بلکه در کسب وتجارت بین الملل نیز مردمان موفقی بودند. راههای بازرگانی بابل ایشان را به تمام نقاط خاور نزدیک رسانیده بود. کوروش پس از شکست بابلی ها در سال 539 قبل از میلاد به یهودیان اجازه داد که به یهودیه بازگشته و معبد را در اورشلیم بازسازی نمایند. بسیاری از یهودیان به وطن باز نگشتند. پاپیروس هایی که نزدیک اسوان (مصر) یافته شده است از وجود قرارگاه های نظامی یهودی در قرن پنجم و ششم قبل از میلاد خبر می دهد. در دوران پراکندگی یهودیان توسط بابلی ها دین یهود دچار تحول شد. بنابر شریعت معبد وابسته به اورشلیم بود و مراسم قربانی تنها بنابر قواعد و مناسک غیر قابل تغییر صورت می گرفت. چون دیگر معبدی برای قربانی در اورشلیم وجود نداشت، یهودیان برای تجمعات مذهبی کنیسه ها را ساختند و به جای مناسک در پیشگاه خداوند تنها دعا می کردند.
ایمان دیگر متصل به روحانیت، معبد و مخصوص کشوری خاص نبود. یهودیان می توانستند همه جا آداب دینی به جا آورند و همچنان در ارتباط با خداوند باشند. دین یهود تبدیل به «متاعی قابل صدور» شد و از قید زمان و مکان رهایی یافت. بدین ترتیب بقای یهودیت در اسارت و پراکندگی تضمین شد. حتی در تبعید، معبد جایگاهی خاص در قلوب یهودیان داشت. عده ای از مردم بازمانده همچنان نزدیک ویرانه ها زندگی می کردند و با کمک یهودیانی که به یهودیه بازگشتند حرم را بنا کردند. مجددا روحانی (ربانی) اعظم مهم ترین مقام رسمی اورشلیم شد. هر چند گروهی به کسب و تجارت بازگشتند ولی اکثریت جمعیت به کشاورزی پرداخته و اهالی (یهودیه) کامیاب و فراوان شدند. در آغاز یهودیان همچنان به سنت هایشان پایبند ماندند و چندان تحت تأثیر تمدن هلنیستی واقع نشدند. قبل از اسکندر تماس بسیاری بین دو فرهنگ وجود نداشت. هیچ نشانی از یهودیان در ادبیات یونانی دیده نشده است. تنها نشانه، یک ملاحظه اتفاقی از سوی هردوت در مورد اعمال ختنه در میان سوری هاست که اشاره به یک سنت یهودی دارد اما در عین حال ممکن است مصریان مورد نظر بوده باشند. قطعا یهودیان به تبع تجارت با یونانی ها تماس داشتند اما همسانی زبان آرامی با یونانی اختلافات ملی را مخفی می کرد.
باید توجه داشت که یونانی ها هر کس را که به زبان ایشان تکلم نمی کرد فاقد مدنیت می پنداشتند و اصولا «بربر» به معنای «غیر یونانی زبان» می باشد. از نظر یک مسافر یونانی یهودیان و ایرانیان آسیای صغیر به یک اندازه بابلی بودند. تنها پس از پیروزی بود که یونانی ها از حضور یهودیان آگاه شدند. زمانی که اسکندر سپاه خود را به صور علیه داریوش گسیل داشت در میان نیروهایش دسته جات یهودی موجود بود. پس از شکست داریوش در گیل گمش اسکندر عنوان شاه شاهان را از آن خود ساخت و دستور احیای معبد بت پرستان بابل را صادر کرد. در آنجا بود که برای نخستین بار یونانیان به تنفر یهود از بت پرستی پی بردند. تنبیه بدنی و جریمه های سنگین نتوانست سربازان یهودی اسکندر را وادار به شرکت در ساختن یک معبد برای مشرکان نماید.
اکثر یهودیان ساکن یهودا سعی می کردند در مقابل هلنیسم مقاومت نمایند و به آن گرویده نشوند. معبد همیقداش (بیت المقدس)، کنیسه ها و مدارس تورات الهام بخش ایشان در این مبارزه بودند. ولی بسیاری از یهودیان ثروتمند، شروع به تقلید کردن از یونانیان نمودند. ایشان نامهای عبری خود را به اسامی یونانی تغییر دادند. به موسیقی و رقصهای یونانی عادت کردن و از آن لذت می بردند. آنان ضیافتهای باشکوهی به سبک یونانیان ترتیب می دادند، و ورزش و مسابقات قهرمانی را قسمت مهمی از تربیت فرزندان خود می دانستند. از آنجایی که ایشان خیلی مشتاق بودند و کوشش می کردند که مانند هلنی ها یعنی یونانیها باشند، ایشان را «هلنیست» یعنی پیرو و مقلد هلنی ها می خواندند.

توجه نویسندگان یونانی به یهودیان

در قرن سوم قبل از میلاد نویسندگان یونانی متوجه یهودیان شدند. تئوفراستوس شاگرد «ارسطو» یهودیان را در زمره فلاسفه می انگاشت. مورخی دیگر به نام «کلیرچس» اعتقاد داشت که فلاسفه در سوریه "Ioudaoi" نامیده می شدند چون در سرزمینی به همین نام زندگی می کردند. «هکاتائوس» اهل «آبدرا» یکی از مشاوران بطلمیوس اول تاریخ جامعی از یهودیان نوشت که می تواند جزیی از تاریخی مفصل تر در مورد مصر محسوب شود. این کتاب تا سه قرن به عنوان کتاب مرجع در مورد یهودیان استفاده شد تا اینکه در کتاب تاریخ جهان «دیودروس» ادغام گردید.
«هکاتائوس» در مورد مبدأ یهودیان به نقل از کاهنان مصری معتقد بود که ایشان مهاجرینی از مصر بودند. وی می گوید: «طاعونی مصر را فراگرفت و مردم این فاجعه را به بیگانگانی که در بینشان بودند و مناسک مذهبی گوناگون به جا می آوردند نسبت داده و آنها را از کشور خود بیرون راندند.» وی می افزاید: «کوچ نشینان را مردی به نام موسی هدایت می کرد. وی به دلیل عقل و شجاعت از سایرین ممتاز بود. پس از تملک سرزمین شهرهایی را بنا نهاد که مهمترین آنها اورشلیم است. به علاوه وی معبدی را تأسیس کرد که بیش از هر چیز نزد ایشان حرمت داشت. آداب عبادت و مناسک را تعیین، شریعت را مدون و سیاست را نهادینه نمود.»
این نخستین ذکر از تورات در ادبیات یونانی است. هکاتائوس جمعیت اورشلیم را 120000 ذکر می کند که احتمالا این رقم مبالغه آمیز است. اما جمعیت یهودیان زیاد و مرزهای کشورشان برای ایشان کوچک بود. کمی پس از 300 ق. م. روشنفکران یونانی علاقه به اهالی یهودیه را از دست دادند تا اینکه پس از شورش «مکابیان» یهودیان دوباره مورد توجه قرار گرفتند. البته یهودیان قبل از هجوم مقدونی ها از وجود یونانیان اطلاع داشتند. در سفر پیدایش از آنها در فهرست امت های «یاوان» نام برده شده است که معنای «یونیان» می دهد. این واژه ای است که تمام «بربرها» به یونانیان اطلاق می نمودند. سفال های یونانی در هر دو جانب رود اردن یافت شده است. بنابر کتاب «شموئیل دوم» داود نبی مزدورانی را از جزیره کرت اجیر کرده بوده است. همچنین مزدوران یونانی به سود فراعنه مصر در فلسطین می جنگیدند. پاپیروس های یافته شده در مصر و غارهای بحرمیت نکات بسیاری را در این مورد آشکار نموده است.

آغاز نامحسوس هلنی شدن یهودیان پس از اسکندر

پس از مرگ اسکندر امپراتوری وی بین سردارانش از جمله «بطلمیوس» و «سلوکوس» تقسیم شد. فلسطین که راه تجاری مهمی بین مصر و آسیای صغیر بود به شدت مورد منازعه قرار گرفت. نهایتا «بطلمیوس» حاکم مصر و فلسطین و «سلوکوس» فرمانروای سوریه شد. در دوره سلاطین «بطالسه» زندگی نسبتا آرام بود. بطلمیوس اول و وارثانش سنت ایرانیان را دنبال نموده و به هر استان اجازه دادند که امور فرهنگی و مذهبی خویش را اداره نماید با این شرط که تمام مالیات ها به جای انطاکیه به اسکندریه پرداخت گردد. بنابر روایت هکتائوس اورشلیم توسط روحانیت اشرافی اداره می شد که انتصاب ایشان موروثی و مادام العمر بود.
در طول یکصد سال صلح و آرامش نسبی یهودیان در یهودیه و بیرون آن زندگی سعادتمندانه ای داشتند. از 321 تا 30 قبل از میلاد آسیا و مصر از فرمانروایان متفاوتی تبعیت کردند. برای یهودیان پراکنده (خارج از یهودیه) این به معنای چندگانگی سیاسی و فرهنگی بود. در خاور نزدیک زبان تکلم و تفکر «آرامی» بود. اما زبان امپراتوری ایران در دوره «بطالسه» از مصر رخت بربست. در این کشور غیر مصری ها باید به یونانی صحبت می کردند بدین ترتیب هر بیگانه ای که در شهری از مصر سکونت می گزید از درون یونانی می شد. شهر جدید اسکندریه نیاز به نیروی کار داشت و از سراسر امپراتوری مهاجرین سرازیر شدند. اسکندر تا آن مقطع تعدادی یهودی را از سامریه به مصر انتقال داده بود و بطلمیوس اول در لشکرکشی هایش تعداد بیشتری یهودی را به عنوان برده و اسیر از فلسطین به این شهر آورد.
مورخین جمعیت یهودی اسکندریه را در قرن اول قبل از میلاد بیش از یک میلیون نفر ذکر می کند. این رقم از جمعیت یهودیه بیشتر است و به نظر مبالغه آمیز می رسد. مورخین جدید کل جمعیت شهر را سیصدهزار تخمین می زنند که در زمان سلطه رومی ها تا یک میلیون افزایش یافت. شگفت آور است که یهودیان مصر بطلمیوسی با چنین سرعتی زبان آشنای آرامی را کنار گذاشته و زبان یونانی را اتخاذ کردند. هلنی شدن یهودیان به شکلی نامحسوس آغاز شد. ابتدا زبانشان، سپس رفتار و عاداتشان و نتیجتا اخلاقیات ایشان تغییر یافت. بازی های یونانی مورد پسند یهودیان واقع شد و کشتی با بدن برهنه در بین جوانانشان رواج یافت. در باب مکابیان آمده است: «در اورشلیم یک استادیوم به سبک بت پرستان ساختند.»


Sources :

  1. یهودیت- عبدالرحیم سلیمانی اردستانی- انجمن معارف اسلامی ایران- انتشارات آیت عشق

  2. Clare Goldfarb- مقاله برخـــورد هلنیســـم با یهودیـــت (Hellenism and Judaism: The Encounter)- پایگاه رصد- مترجم سیدحسین هاشمی

  3. حسین کلباسی- مقاله یهودیت یونانی مآب- پایگاه اطلاع رسانی زمانه- مجله زمانه- شماره 39

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/114749