زن در آینه شعر مولانا (بدخلقی)

نظریات مولانا درباره روابط زناشویی

مولانا چون به اینجا می رسد، به اظهار نظریات خویش در روابط زناشویی می پردازد و با اشاره به آیه قرآن مجید که فرموده: «زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین؛ دوستى خواستنيهاى گوناگون از زنان و پسران و اموال فراوان.» (آل عمران/ 14) می گوید: چون خدا چنین آفریده، سنت الهی را نمی توان تغییر داد. لذا آدم نمی تواند از حوا ببرد. به عبارت دیگر، علاقه و دلبستگی زن و شوهر به یکدیگر امری فطری و اجتناب ناپذیر است. این دلبستگی به حدی است که مردانی چون رستم، زال و حمزه عموی پیامبر هم که مثل اعلای نیرومندی و جنگاوری هستند، در فرمانبرداری اسیر زنان خویش بوده اند. حتی از اینها فراتر، خود پیامبر اکرم (ص) که همه عالمیان زیر فرمان کلام او بودند، خطاب به عایشه می گفت: «کلمینی یا حمیرا؛ ای حمیرا با من سخن بگو.»
آنکه عالم پیش او زانو زدی *** کلمینی یا حمیرا می زدی
مولانا سپس خطاب به مردان می گوید تو ظاهرا بر زن غالب هستی، اما باطنا مغلوب زن و طالب اویی. این خصیصه ناشی از مهر و محبت و مختص به آدمی است. حیوان که از ارزش وجودی پایین تری برخوردار است، از مهر و محبت بهره ای ندارد و لذا چنین نیست. با این نگرش، مولانا حکایت را بدانجا ختم می کند که مرد در برابر زن اظهار پشیمانی می کند و خود را تسلیم خواسته او کرده، اعتراض وی را به فقر، اشارت حق می داند و سرانجام از زن پوزش می خواهد:
مرد گفـت ای زن پشیمان می شوم *** گر بدم کافر مسلمان می شوم
من گنهـکار تـوام رحمـی بکن ** بر مکن یکبارگیـم از بیخ و بن
کافر پیر ار پشیمـان می شود *** چونکه عذر آرد مسلمان می شـود

تحمل زنان بدخو راهی برای تهذیب

مـولانا از زنـانی هم خبر داده است که مایه رنج و عذاب شوهـران خـود بوده اند مانند آن زن «سخت طناز و پلید و راهزن» که هر چه را شوهرش با صد زحمت و کوشش می آورد، تلف می کرد و شوهر چاره ای در تن زدن و سرکشیدن نداشت، گوشتی را که برای مهمان می خرید، زن با کباب و شراب می خورد و چون شوهرش می آمد، می گفت گوشت را گربه خورده است. یا زن ناهنجار شیخ حسن خرقانی، عارف مشهور، که چون درویشی از راه دراز به زیارت شیخ آمد و در کوفت، بر ریش وی خندید که آیا:
خود تو را کاری نبود آن جایـگاه *** که بـه بیهوده کنی این عزم راه
اشتهـای گول گـردی آمدت *** یا ملـولی وطن غالب شدت
یا مگر دیوت دو شاخه بر نهاد *** بـر تو وسواس سفـر را در گشاد
درویش بیچاره چون از محل شیخ پرسید، زن گفت: صد هزاران ابله مانند تو توسط وی به گمراهی افتاده اند و اگر تو او را نبینی و سلامت برگردی به صلاح توست. او مانند گوساله سامری است که معلوم نیست مردم برای چه بر او دست می مالند … درویش به انتظار نشست و با خود اندیشید:
کاین چنین زن را چرا این شیخ دین *** دارد اندر خانه یار و همنشین
در همین حال شیخ را دید که بر شیری هیزم نهاده است و خود بر روی هیزم ها نشسته، ماری را به جای تازیانه در دست گرفته است و شیر را می راند. شیخ چون نزدیک شد، سؤال ذهن درویش را به فراست دریافت و گفت: تحمل آن زن از سر هوای نفس و شهوت نیست. اگر من بر آزار او صبر نمی کردم، شیر نر رام من نمی شد و برای من بیگاری نمی کرد، انبیاء نیز «از چنین ماران بسی پیچیده اند.»
مولانا درباره اینگونه زنان ناهنجار به مردان توصیه می کند که جور ایشان را بکشند و خود را به خواسته ها ی آنان (ولو ناصواب) تسلیم کنند تا زمینه مجاهده و تهذیب خود را فراهم آورند. لذا می گوید حتی اگر به او تمایل قلبی نداری، حداقل فرض کن که معشوقه ای است خراباتی که هرگاه شهوت بر تو غالب می شود، پیش او می روی و صفات مذموم خود را چون حمیت، حسد و غیرت تخلیه می کنی. شاید این تلقی مولانا در وهله اول برای خوانندگان ناخوشایند باشد، اما با اندکی تأمل روشن می شود که وی نهایت مدارا را در حق زنان غیر قابل تحمل توصیه می کند، چه هر کیش و آیینی در چنین وضعی، رهایی مرد را از یوغ ایشان مجاز می داند، اما مولانا با توجه به تبعات رهاشدن زنان بی سرپرست در جامعه ترجیح می دهد که مرد با تغییر دادن انگیزه های زندگی، وجود چنین زنی را تحمل کند و او را وسیله ای برای تکامل خویش بداند.

رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن

مولانا معتقد است که در زندگی باید به یک زن اکتفا کرد. وی این مسأله را از سه منظر می نگرد:
1- از منظر نظام آفرینش و رابطه انسان و پروردگار که زندگی زناشویی نمادی از آن است. خداوند مشتری جان بندگان است و دوست ندارد که بنده به مشتریان متعدد میل کند. از این رو بندگان نباید پذیرای دیگری باشند:
مشتـری ماست الله اشتری *** از غم هر مشتری هین بـرتری
مشتریی جو که جویان تو است *** عالم آغـاز و پایان تو است
هین مکش هر مشتری را تو به دست *** عشقبـازی با دو معشوقه بد است
عشاق واقعی در عالم انسانی هم شاهد این حقیقت اند که رسم توحید، پرداختن به معشوقی یگانه است:
چو وحـدت است عزبخانه یکی گـویان (موحدان) *** تو روح را ز جز حق چرا عزب نکنی
تو هیچ مجنون دیدی که با دو لیلی ساخت؟ *** چرا هوای یکی روی و یک غبب نکنی؟
2- از منظر خود مردان نیز معمولا، رفتن در پی زنان متعدد، ناشی از حرص و شهوت ایشان است که صفتی مذموم و ناپسند است:
جانی است تو را ساده، نقش تـو از آن زاده *** در ساده آن بنگر کان ساده چه تن دارد
آیینه جان را بین هم ساده و هم نقشین *** هر دم بت نو سازد گویی که شمن دارد
گه جانب دل باشد، گه در غم گل باشـد *** ماننده آن مردی کز حرص دو زن دارد
3- از منظر آزار روحی و رنجش زنانی که شوهرانشان به زنان دیگر میل می کنند، زیرا همچنانکه خداوند در قرآن مجید یاد کرده است، مرد به سختی می تواند میان زنان خود عدالت را برقرار سازد و طبعا به یکی ار زنها تمایل بیشتری خواهد داشت:
هر آنکو صبر کرد ای دل ز شهوت ها درین منزل *** عوض دیدست او حاصل به جان زان سوی آب و گل
چو شخصی کو دو زن دارد یکی را دل شکن دارد *** بدان دیگر وطن دارد که او خوشتر بـدش در دل
به خصوص اگر زنی، مادر فرزندان مرد باشد، به لحاظ زحماتی که در مقام مادری کشیده است، از دیدگاه مولانا سزاوار چنین آزاری نیست:
مادر فرزند را بس حق هاست *** او نه در خورد چنین جور و جفاست

غیرت

یکی از مسائل مهم که در ارتباط با زن و در شبکه رفتارهای خانوادگی می توان مطرح کرد، مسأله غیرت ورزیدن مرد در حق همسر خویش است. این مسأله در روزگار فعلی و در خانواده های امروزی هم مورد توجه قرار می گیرد و از دیدگاه های مختلف، موضوع مباحث حقوقی و اجتماعی واقع می شود. «غیرت» عدم تحمل دیگران در حق خویش است. این خصیصه به طور طبیعی و غریزی در سرشت مرد نهاده شده است و نمونه های ابتدایی آن را در نظام زیستی حیوانات نیز می توان مشاهده کرد. عرصه زندگی انسان ها هماره شاهد ظهور و بروز غیرت بوده است. لکن گاهی مفهوم غیرت با مفهوم تعصب خشک و بدگمانی در هم آمیخته و مشکل ایجاد کرده است. در مثنوی معنوی نمونه جالبی از این قضیه دیده می شود؛ حکایت کودکان مکتب که با شیطنت و تبانی قبلی، بیماری را به استاد تلقین کرده او را وا می دارند که مکتب را تعطیل کرده به خانه برود و در بستر استراحت کند. استاد ساده لوح که اثری از بیماری در وجودش نیست، فریب شاگردان خود را می خورد و روانه خانه می شود. توهم بیماری بر او غالب شده و توهمی مضاعف جان وی را می خورد: توهم اینکه زنش به عمد او را در حال بیماری به مکتب فرستاده تا از شرش وارهد و با دیگری بسازد. لذا وقتی به خانه می رسد، با او تندی و پرخاش می کند که من از شدت تب می سوزم و تو مزورانه مرا از خانه بیرون می کنی.
دعوای مفصلی به راه می اندازد و زن بیچاره هرچه سعی می کند به او بقبولاند که بیمار نیست، موفق نمی شود. سرانجام جامه خواب می گستراند و مرد در بستر بیماری می خوابد. زن با خود می گوید: درونم از این کار مرد پر از آتش است، اما امکان سخن گفتن ندارم. اگر چیزی بگویم مرا متهم می سازد که خیالاتی دارم، اگر نگویم، ماجرا بیخ پیدا می کند و جدی می شود …. ادامه حکایت به موضوع بحث حاضر مربوط نمی شود و از آن صرف نظر می کنیم. اما آنچه آمد، نشان می دهد که چگونه ممکن است غیرت به بیراهه برود و بلای خانمان سوز انسان گردد.
صرف نظر از اینکه غیرت از مباحث نظری عرفان و تصوف است و از لوازم رابطه محب و محبوبی به شمار می رود، باید گفت صوفیه بنا به روش کلی رفتار و سلوک خود با خلق الله به تسامح و تساهل قائلند و با سختگیری موافق نیستند. زیرا کسی که با سختگیری و تحمیل امری مواجه شود، معمولا در برابر آن مقاومت می کند و نمی پذیرد. مولانا به پیروی از آموزه های صوفیانه معتقد است که «الإنسان حریص علی ما منع». زنان نیز بنا به طبع بشری بر آنچه که از آن منع شوند، راغب تر می گردند، لذا می گوید: هرچند زن را امر کنی که پنهان شو، او را دغدغه خودنمایی بیشتر می شود و خلق هم از نهان شدن او رغبت بیشتری به وی پیدا می کنند. تو رغبت را از هر دو طرف زیادتر می کنی و نشسته ای و می پنداری که اصلاح می کنی، در حالی که این عین فساد است.
سپس می گوید اگر زن ذاتا پاک باشد و نخواهد مرتکب کار زشت شود، چه منع بکنی و چه نکنی، او بر طبع نیک و سرشت پاک خود خواهد رفت، و اگر عکس این باشد، باز هم منع تو اثری نخواهد داشت و او به راه خود ادامه خواهد داد. پس از ابتدا دقت کن تا زنی نیک نهاد پسند کنی. بدین ترتیب مولانا در زندگی عملی، قائل بدان است که زن را برای رفتار درست باید آزاد گذاشت. البته این نکته که نه تنها برای زن، بلکه برای تمام انسان ها زمینه ها ی تربیتی و ارشادی باید مقدم بر اعطای آزادی باشد، در مبحث غیرت و تعصب، مسکوت می ماند، اما از آنجا که مولوی همچون تمام عرفا هماره بر مجاهدت و تهذیب نفس تأکید می ورزد و معتقد است که نفس اژدهایی است که هرگز به خواب مرگ نمی رود، گرچه افسرده و بی حال باشد، به قرینه می توان دریافت که منظور وی از تعصب نشان ندادن به امور زن، این نیست که وی را در منجلاب گمراهی رها کنند و بی غیرتی پیشه سازند. چنانکه مولانا حتی در مقام رد و انکار مردان بی غیرت که بر انحرافات زنان چشم می پوشند، می گوید گاه بردباری مخنث وار مرد موجب روسیاه شدن زن و کنیز او می شود.
اما با وجود این معتقد است که در تهذیب اخلاق زن، به زور جنگ و دعوا نباید غیرت (در معنای تعصب بیجا) ورزید: «روز و شب جنگ می کنی و طالب تهذیب اخلاق زن می باشی … غیرت را ترک کن که گرچه وصف رجال است، ولیکن بدین وصف نیکو، وصف های بد در تو می آید.» وی حتی در تأیید این مطلب، شاهدی از سنت پیامبر نقل می کند که البته نمی توان به راحتی آن را پذیرفت، زیرا با آموزه های دینی منافات دارد. از شیوه های عملی صوفیه که بگذریم، «غیرت» از موضوعات بسیار شیرین و دلنشین در عرفان و معرفت است. غیرت از لوازم محبت است و هیچ محب و دوستداری را نمی توان یافت که در حق محبوب غیرت نورزد. محبوب نیز در حق محب غیرت می ورزد. عرفا به حدیثی از پیامبر استناد می کنند که نشان می دهد خداوند از همه موجودات، که پیامبر سرآمد آنهاست، غیورتر است و نشانه غیرت وی آن است که فواحش و زشتی ها را اعم از ظاهر و باطن حرام گردانیده است. زیرا میل به حرام یعنی میل به غیر آنچه خدا خواسته است. مولانا در تفسیر حدیث مزبور می گوید: خداوند در غیرت، بر همه عالم پیشی گرفته است و از غیرت اوست که مردم غیور گشته اند، به عبارت دیگر اصل همه غیرت های مردم، غیرت خداوند است:
جملـه عالم ز آن غیـور آمـد که حق *** بـرد در غیرت بـرین عالم سبق
غیرت حق بر مثـل گنـدم بـود *** کـاه خرمـن غیرت مردم بود
اصل غیـرت ها بدانید از اله *** آن خلقان فرع حق بی اشتباه
مولانا در مواضع مختلف به غیرت اشاره کرده و فی الجمله معتقد است که هرچه غیر حق است، استدراج بنده است لذا توصیه می کند که:
دور کن ادراک غیر اندیش را *** پس هماره روی معشوقه نگر
از سوی دیگر، عشق ایجاب می کند که عاشق معشوقه را در اختصاص خود داشته باشد و به دیگری ننمایدش. مولانا در این زمینه می گوید: «تو را اگر شاهدی یا معشوقه ای به دست آید و در خانه تو پنهان شود که مرا به کس منمای که من از آن توام، هرگز روا باشد و سزد که او را در بازارها گردانی و هر کس را گویی که بیا این خوب را ببین، آن معشوقه را هرگز این خوش آید؟ بر ایشان رود و از تو خشم گیرد.» او در جای دیگری با نگرش تأویلی به غیرت در عوالم انسانی می گوید هر چقدر انسان زیباتر باشد، غیرت برانگیزتر می شود و لذا پیرزنان که از زشتی و پیری خود آگاهند به شوهرانشان غیرت نمی ورزند و غیرت ایشان را هم برنمی انگیزانند. در همانجا نقل می کند که روزی سائلی نابینا از در خانه پیامبر (ص) وارد شد و عایشه چون او را دید، با آنکه نابینا بود بشتاب از بهر پوشیدن حجاب بگریخت، زیرا از غیوری پیامبر خبر داشت و می دانست بر زیبایی او غیرت می ورزد.
در بررسی دیدگاه های مولانا و جامعه او درباره غیرت، راه دیگری هم پیش روی ما گشاده است؛ یکی از مداخلی که در شناخت فرهنگ هر شخص یا جامعه می توان بدان تمسک جست، دشنام هایی است که بر زبان آن شخص یا افراد جامعه جاری می شود. دشنام ها مانند لطیفه ها و فکاهیات حاصل لحظه های بیخودی و بی پردگی فرهنگی است که چون نقاب آداب از چهره مردم کنار رود، لایه های زیرین افکار آنها را نشان می دهد. در چنین حالتی خوبی ها و زشتی ها روی می نماید و نقطه های ضعف و قوت در اندیشه ها و پندارهای اجتماعی بی پرده قابل رؤیت می گردد. در آثار مولانا به دشنام هایی برخورد می کنیم که نشان می دهد عیب مردان و نقطه ضعف ایشان چه بوده است. با تأمل در اینگونه دشنام ها پی می بریم که مردان مطرود و منفور در جامعه مولانا و در نظر خود وی چه کسانی بوده اند: مردان پست و فرومایه ای که فاقد غیرت بودند و در برابر زنان خاندان خود حساسیتی نداشتند. در واقع این دشنام ها نگاتیو نظام ارزشی مورد قبول مولانا و جامعه اوست که با تحلیل آنها می توان به معیارهای ارزشی ایشان که همانا ستایش غیرت و حمیت مرد است، پی برد.


Sources :

  1. پروین اعتصامی- دیوان- تدوین احمد کریمی- تهران- انتشارات یادگار- 1369- چاپ اول

  2. ابوبکر سورآبادی (عتیق نیشابوری)- قصص قرآن مجید- به اهتمام یحیی مهدوی- تهران- انتشارات خوارزمی- 1365- چاپ دوم

  3. جلال الدین محمد مولوی- فیه ما فیه- تصحیح بدیع الزمان فروزانفر- تهران- امیرکبیر- 1362- چاپ پنجم

  4. جلال الدین محمد مولوی- کلیات شمس یا دیوان کبیر- تصحیح بدیع الزمان فروزانفر- تهران- امیر کبیر- 1362- چاپ سوم- دوره 10 جلدی

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/114820