به هر روی، بر برهان وجودی آنسلم، اشکالاتی وارد ساخته اند و کسانی مانند توماس آکویناس و کانت آن را رد کرده اند. برخی از انتقادات عبارتند از:
انتقادات گونیلو
نخستین نقادى را یک راهب معاصر آنسلم به نام گونیلو براى او فرستاد که همین انتقاد را هم دو فیلسوف فرانسوى به نام مرسن و گاسندى بر برهان دکارت وارد کرده اند. او انتقادات چندى را به برهان آنسلم وارد مى کند:
1. ما نمى توانیم از وجود چیزى در ذهن، وجود خارجى آن را نتیجه بگیریم، زیرا اگر این امر صحیح باشد ما مى توانیم با چنین استدلال، ثابت کنیم که اشیاء غیر واقعى وجود دارند. مثلا مى توان شبیه برهان وجودى آنسلم را براى وجود جزیره اى که کاملتر از آن وجود ندارد فرض کرد. چنین جزیره اى باید وجود داشته باشد در غیر این صورت کاملترین جزیره نخواهد بود. و گونیلو مى گوید آنسلم نشان نداده است که چگونه مفهوم «موجودى که از آن بزرگتر نتوان تصور کرد» از مفاهیم اشیاء غیر واقعى متمایز است.
2. گونیلو مى گوید که آنسلم به اشتباه فرض کرده است که ما قادریم خدا را تصور کنیم یا بفهمیم. آنسلم در برابر این اعتراضات پاسخ مى دهد. در جواب اشکال اول مى گوید: فقط در مورد مفهوم خداست که از تصور آن وجود آن ناشى مى شود و نه مفاهیم دیگر; زیرا فقط خدا واجب الوجود است. در جواب اشکال دوم مى گوید ما معناى کلمه خدا را مى فهمیم و مفاهیم را نباید بر حسب تصورات حسى فهمید. تصور مفاهیم مجرد، امکان دارد.
انتقاد توماس آکویناس بر برهان وجود شناختى
او براهین را به دو دسته تقسیم مى کند: برهان لمى و برهان انى. و مى گوید براهینى را که براى خدا به کار مى بریم همه براهین انیند یعنى مخلوقات و آثار خدا ابتدا در تجربه حسى به ما عرضه مى شوند و ما با آغاز از آنها و بررسى و تحقیق در منشا ممکن آنها مى توانیم دریابیم که خدا وجود دارد. او معتقد است که خطاى برهان وجود شناختى این است که مبتنى بر این فرض است که ما مى توانیم صفات خدا را که موجودى کامل است پیش از آن که بدانیم او وجود دارد، بشناسیم، ولى در واقع صفات خدا را فقط پیش از آن که کسى وجود او را شناخت مى تواند بیاموزد نه بر عکس. اشکالات توماس آکویناس و دیگران بر این برهان باعث شد که این برهان مدتها مورد غفلت قرار گیرد. اما دکارت بار دیگر آن را در قرن هفدهم مورد توجه قرار داد، و بیشتر بحثهاى دوره بعد بر تدوین دکارتى این برهان مبتنى است.
کانت در کتاب «یگانه مبناى اثبات وجود خدا» یک برهان وجود شناختى که کاملا متفاوت از شکل دکارتى است، مطرح کرده است. او در قسمت دوم کتاب، این برهان را با برهان غایى تکمیل مى کند. کانت در کتاب «نقد عقل محض» برهان وجود شناختى دکارت را مورد نقد و بررسى قرار مى دهد و آن را نمى پذیرد و حتى بعدها آن نوع برهان وجود شناختى را که خود اختراع کرده بود در نظر نمى گیرد. بلکه با نفى مابعدالطبیعه عقلى گرایانه نظرى، آن برهان نیز از بین مى رود; زیرا او از نقص بنیادى همه براهین وجود شناختى که ممکن نیست وجود چیزى را از صرف مفاهیم آن به دست آوریم، رنج مى برد.
نقادى کانت بر برهان وجود شناختى
انتقاد کانت بر برهان وجود شناختى بر دو پایه استوار است:
اولا: کانت مى گوید، اساس این برهان این است که اگر ما ایده کمال مطلق را در ذهن داریم، متناقض خواهد بود که بگوییم چنین موجودى وجود ندارد، زیرا مفهوم کمال مطلق ضرورتا شامل محمول هستى و وجود است. همچنین مى گوید این استدلال در هیچ جایى اشاره ندارد که چرا ضرورى است که موضوع خدا را در ذهن داشته باشیم. درست است که اگر موضوع را در ذهن داشته باشیم و وجود آن را نفى کنیم گرفتار تناقض مى شویم ولى بدون تناقض مى توانیم تصمیم بگیریم که از اثبات موضوع و محمول هر دو خوددارى کنیم. به عبارتى، انکار این امر که خدا وجود دارد صرفا انکار یک محمول نیست بلکه انکار موضوع و بدان جهت انکار همه محمول هاى آن است. پس اگر ما موضوع و محمول را به نحو یکسان نپذیریم هیچ تناقضى وجود ندارد، زیرا چیزى باقى نیست تا تناقض باشد.
ثانیا: کانت انکار مى کند که وجود یک محمول واقعى باشد پس کانت در حقیقت انکار مى کند که وجود، صفتى یا کمالى از کمالات کمال مطلق باشد، بلکه وظیفه وجود، قرار دادن یک متعلق در برابر مفهوم است نه افزایش محتواى یک مفهوم. پس یک شیى ء واقعى و بالفعل از نظر محتوا چیزى بیشتر از یک شیى ء ممکن و خیالى ندارد مقدار صد دلار واقعى برابر با صد دلار خیالى است. کانت در «نقادى عقل محض» مى گوید: «هر تعداد و هر نوع محمولى که ممکن است در مورد یک شیى ء تصور کرد ولى هنگامى که مى گوییم که این شیى ء هست، کمترین اضافه اى به آن شیى ء نشده است و الا دقیقا همان چیزى که وجود دارد نخواهد بود، بلکه چیزى بیشتر از مفهومى که تصور کرده بودیم خواهد بود. بنابراین ما نمى توانیم بگوییم که دقیقا متعلق مفهوم ما وجود دارد. اگر ما شیى ء ناقصى را تصور کنیم، شیى ء ناقص با گفتن این که وجود دارد، نقص آن برطرف نمى شود، بلکه بر عکس آن شیى ء با همان نقصى که من آن را تصور کرده ام وجود دارد، زیرا در غیر این صورت آنچه وجود دارد با آنچه من تصور کرده ام متفاوت است. بنابر این، هنگامى که من یک موجودى را به عنوان واقعیت متعالى و بى نقص تصور کنم این سؤال هنوز باقى است که آیا چنین تصورى در واقع هم وجود دارد یا نه؟» همچنین او مى گوید: «قضایاى وجودى تحلیلى نیستند که وجود را از صرف تحلیل موضوع به دست آوریم، بلکه ترکیبى یا تالیفیند و تنها راه اثبات وجود یا عدم شیى ء خاص تجربه است.»
صفت وجود با سایر صفات تفاوت دارد، تفاوت بین این که x صفات خاصى دارد و این که x وجود دارد مى تواند به صورت زیر مطرح شود: جانور افسانه اى یک شاخ دارد معناى آن چنین است: اگر شیى ء که جانور افسانه اى است وجود دارد، بنابراین یک شاخ دارد، و همچنین براى هر صفت دیگر جانور افسانه اى وضع به همین صورت است. مطابق همان تحلیل هنگامى که مى گوییم جانور افسانه اى وجود دارد معناى آن چنین است: اگر چیزى وجود دارد که جانور افسانه اى است پس وجود دارد و این یک همانگویى و توتولوژى آشکار است. مسلما هنگامى که مى گوییم جانور افسانه اى وجود دارد منظور ما آن توتولوژى آشکار نیست. از این بدتر، این مطلب است که «جانور افسانه اى وجود ندارد» معناى آن چنین است اگر جانور افسانه اى وجود دارد پس آن وجود ندارد که این تناقض ذاتى است.
اما این قضیه که جانور افسانه اى وجود ندارد مسلما تناقض ذاتى ندارد به این طریق ما مى بینیم گرچه از نظر دستورى این دو قضیه (جانور افسانه اى یک شاخ دارد، و جانور افسانه اى وجود دارد) یکسان هستند، ولى در نوع کاملا با هم اختلاف دارند چون تحلیلى که در مورد قضیه اول به کار مى رود در مورد قضیه دوم به کار نمى رود. شاخ دار بودن، چهارپا داشتن، سفید بودن و غیره هر یک از اینها یک صفتند اما وجود داشتن یک صفت نیست. گفتن این که چیزى وجود دارد مانند این است که بگوییم چیزى وجود دارد که این صفات را دارد. بنابراین برهان وجود شناختى اثبات نمى کند که بزرگترین موجود قابل تصور (بزرگترین موجودى که از آن بزرگتر نتوان تصور کرد) وجود دارد. زیرا در آن صورت به نحو صحیحى مى توانیم بگوییم که اگر بزرگترین موجود قابل تصور وجود داشته باشد او وجود دارد. اما این قضیه یک همانگویى است و به هیچ طریق اثبات نمى کند که چنین موجودى وجود دارد.
انتقاد راسل از برهان وجودى در تئورى تعاریف او نهفته است، این تئورى مشتمل بر تحلیلى از قضایاى وجودى موجبه و سالبه است. بر طبق آن هنگامى که مى گوییم «x ها» وجود دارند مثل این است که گفته باشیم اشیایى وجود دارند که ما به ازاى تعریف «x ها» هستند و همچنین انکار این که «x هایى» وجود دارند، بدین معناست که هیچ شیى ء که تعریف x بر آن صادق باشد وجود ندارد. بنابراین وظیفه «وجود داشتن» اثبات کردن متعلقاتى براى یک مفهوم خاص است. بنابراین بحث صحیح کلامى این طور نیست که یک موجود کامل براى کامل بودن همراه با دیگر صفات، باید صفت وجود را هم داشته باشد بلکه به این معناست که مفهوم موجود کامل یک نمونه و ما به ازاء دارد یا نه. و این مسئله نمى تواند به صورت ماتقدم و قبل از تجربه مشخص شود. همان گونه که برهان وجود شناختى اظهار مى کند که توسط بررسى مفهوم خدا چنین انجام داده است. طبیعت فکر از طرفى و طبیعت جهان خارج از طرف دیگر و نحوه اختلاف بین آنها، آن چنان است که نمى توان هیچ استنتاج معتبرى از تصور نوع خاصى از موجود این نتیجه را گرفت که یک ما به ازایى هم در خارج دارد. و این اعتراض منطقى به برهان وجودى است.
دیگرانی همچون دکارت، هارتشورن و مالکوم از آن دفاع کرده و کوشیده اند تقریری پذیرفتن از آن ارائه دهند. برای مثال، دکارت می گوید درست همان طور که مثل باید سه زاویه داشته باشد، مفهوم موجود کامل مطلق نیز بالضروره متضمن صفت وجود است. عده ای در برابر این استدال می گویند سه زوایه داشتن برای مثلث، امری ضروری است ولی این نتیجه نمی دهد که مثلث واقعا در خارج وجود دارد؛ همین طور درباره مفهوم کمال مطلق از اینکه وجود برای آن ضروری است، وجود خارجی آن لازم نمی آید. دکارت در پاسخ اینان می گوید مفهوم یا ماهیت مثلث، شامل صفت وجود نیست، ولی مفهوم کمال مطلق، شامل صفت وجود می باشد و فقط در این مورد خاص است که ما می توانیم وجود را از مفهوم استنتاج کنیم.
1- تدوین دکارت از برهان وجود شناختى
دکارت ادعا کرده است که دقیقا همان طور که تصور یک مثلث بالضروره متضمن خواص مشخص آن از جمله تساوى مجموع زوایاى داخلى آن با دو قائمه است، همچنین تصور موجود کامل مطلق بالضروره متضمن صفت وجود است. تناقض تصور موجود کامل بدون وجود کمتر از تناقض تصور مثلث بدون سه زاویه نیست. دکارت در برابر این اعتراض که مى گوید: «براى این که شکلى مثلث باشد، داشتن سه زاویه امرى ضرورى است ولى این نتیجه نمى دهد که مثلث واقعا در خارج تحقق دارد و همچنین در مورد مفهوم کمال مطلق از این که وجود براى آن ضرورى است وجود خارجى آن لازم نمى آید. چنین پاسخ مى دهد که مفهوم یا ماهیت مثلث، شامل صفت وجود نیست ولى تصور و مفهوم کمال مطلق شامل صفت وجود است، و فقط در این مورد خاص است که ما محق هستیم وجود را از مفهوم استنتاج کنیم.»
2- برهان وجود شناختى از دیدگاه هارتشورن و مالکولم
بعضى از فیلسوفان معاصر مخصوصا «چارلز هارتشورن» و «نورمن مالکولم» دومین شکل از برهان وجود شناختى را که در پروسلوگیون سوم آنسلم و در پاسخ او به گونیلو یافت مى شود احیا کرده اند. این برهان بر طبق بازسازى آنان از این مقدمه شروع مى شود که مفهوم خدا به عنوان وجود سرمدى و قائم بالذات، آن چنان است که این سؤال که آیا خدا وجود دارد، نمى تواند به صورت یک مسئله امکانى مطرح شود، بلکه باید به صورت ضرورت منطقى یا امتناع منطقى باشد. موجودى که وجود دارد و تصور عدم آن هم ممکن باشد، رتبه اى فروتر از خدا خواهد داشت، زیرا فقط وجودى که ضرورى الوجود است، مى تواند آن وجودى باشد که از آن بزرگتر نتوان تصور کرد، اما اگر چنین موجود ضرورى وجود ندارد، وجود نداشتن آن باید ضرورى باشد، نه این که وجود نداشتن آن ممکن باشد. پس وجود خدا یا منطقا ضرورى است یا منطقا ممتنع، ولى محالیت آن اثبات نشده است، یعنى تناقض فى نفسه مفهوم چنین وجودى اثبات نشده است، بنابراین ما باید نتیجه بگیریم که خدا ضرورتا وجود دارد. به نظر مى رسد که آقاى هارتشورن و مالکولم میان دو معناى ضرورت خلط کرده اند که آن ضرورت منطقى و ضرورت وجودى است.
3- تقریر آلوین پلانتینجا از برهان وجود شناختى (1932)
آلوین پلانتیجا ابتدا اعتراضات گونیلو به برهان آنسلم را مورد تجدید نظر قرار داد و سپس رد مى کند. طبق نظر پلانتینجا ممکن است موجودى، کمال مطلق داشته باشد. اما اگر موجودى داراى این خصیصه است، بنابراین آن موجود آن خصیصه را در هر جهان ممکنى دارد. او چنین استدلال مى کند: اگر ممکن است که خدا با این خصیصه وجود داشته باشد، ضرورى است که خدا وجود دارد البته او این برهان را مفصلا به صورت قضایاى منطقى در آورده و بعد از آن نتیجه گیرى مى کند.
مقایسه بین برهان صدیقین فلاسفه اسلامى و وجود شناختى فلاسفه غرب
همیشه در مقایسه دو تفکر است که اتقان و ظرافت تفکرى بر تفکر دیگر معلوم مى شود. در این مقایسه اتقان و عمق تفکر فیلسوفان اسلامى بر فیلسوفان مغرب زمین معلوم می شود. برهان صدیقین دو مزیت بر برهان وجود شناختى دارد:
1- ضرورتى که در برهان وجود شناختى اثبات مى شود، ضرورت ذاتیه است، یعنى مادامى که ذات موضوع یا تصور بزرگترین موجود کامل مطلق در ذهن باشد، حکم بر ضرورت وجود آن مى کنیم. اگر کسى چنین تصورى از موجود کامل مطلق در ذهن نداشته باشد حکم به ضرورت آن هم دیگر وجود ندارد. ولى ضرورتى را که در برهان صدیقین اثبات مى شود، ضرورت ازلیه است که حتى از فرض عدم موضوع، باز وجود آن لازم مى آید و محمول در هر صورت براى موضوع ضرورت دارد که این تفاوت اساسى بین دو برهان است. بنابراین اشکالاتى را که کانت بر برهان وجود شناختى وارد کرده است بر برهان صدیقین فلاسفه اسلامى وارد نیست و اگر کانت با برهان صدیقین فلاسفه اسلامى آشنا بود، آن اشکالات را بر برهان صدیقین وارد نمى کرد.
2- در برهان وجود شناختى هنگامى که مى گوییم خدا بالضروره موجود است، ضرورت براى خدا به حمل اولى است. و به حمل شایع خدا ممکن الوجود است چون یکى از مخلوقات ذهنى ماست، پس وجود تصور خدا در ذهن به حمل شایع ممکن الوجود است. و ما براى این که وجود خدا را در خارج اثبات کنیم باید به حمل شایع، ضرورت وجود را براى خدا اثبات کنیم. حمل اولى و مفهومى ضرورت وجود خارجى را براى خدا اثبات نمى کند. اما در برهان صدیقین حمل محمول یعنى ضرورت وجود بر موضوع به حمل شایع است، هر چند در برهان صدیقین موضوع مفهوم وجود و یا حقیقت وجود است ولى آن مفاهیم حکایت از خارج مى کنند و عنوان حاکى و مشیر دارد، زیرا ابتدا وجود در خارج (آن چیزى که سوفسطى انکار مى کند) اثبات مى شود، سپس مفهومى از آن در ذهن حاصل مى شود که از آن حکایت مى کند و بعد ضرورت ازلیه را بر آن حمل مى کنیم و مى گوییم «حقیقت وجود ضرورى الوجود است به حمل شایع» بنابراین واجب الوجود در خارج اثبات مى شود.
اما ضرورت وجود در برهان وجود شناختى به حمل اولى است; زیرا خدا یا کمال مطلق که قبلا در خارج اثبات نشده است که مفهوم کمال مطلق در ذهن عنوان حاکى و مشیر داشته باشد پس در این برهان خدا به حمل اولى ضرورى الوجود است و به حمل شایع ممکن الوجود و حمل اولى و ضرورت مفهومى موضوع را در خارج اثبات نمى کند در نتیجه در برهان وجود شناختى نمى توان از ذهن به خارج آمد مثل این که مفهوم وجود را در نظر مى گیریم و مى گوییم وجود داشتن براى مفهوم وجود ضرورى است و این ضرورت وجود خارجى را اثبات مى کند. و این تفاوت اساسى میان دو برهان است.