سه جنس آتش دوزخ روحانی

وقت آن است که معنى دوزخ روحانى را شرح دهیم (مراد ما از روحانى آن است که خاص روح باشد) و تن در میان نباشد. مانند «نار الله الموقدة* التی تطلع على الأفئدة؛ آتش برافروخته الهى است. آتشى که بر دل ها افتد و زبانه کشد.» (همزه/ 6- 7) و این آتشى است که بر دلها استیلا دارد. و اما آن آتشی که در تن آویزد آن را جسمانى می گویند. در دوزخ روحانى سه جنس آتش وجود دارد: یکى آتش فراق شهوات دنیا، و دوم آتش شرم و تشویر و خجلتها و رسواییها، و سوم آتش محروم ماندن از جمال حضرت الهیت و نومید گشتن از وى. و کار این سه آتش با جان و دل است نه با تن. و لابد است شرح سبب این هر سه آتش دادن که از این جاى با خویشتن برده اند؛ و معنى وى به مثالى که از این عالم به عاریت خواهیم نمودن معلوم شود.
اما صفت اول آتش فراق شهوات دنیاست، و سببش این است که عشق حقیقى لازمه و خواستگاه بهشت دل است و دوزخ دل، بهشت است اگر با معشوق باشد، و دوزخ است چون بى معشوق باشد. پس عاشق دنیا در دنیا در بهشت است: «الدنیا جنة الکافر؛ دنیا بهشت کافر است.» و در آخرت در دوزخ است، زیرا که معشوق وى را از او باز ستانده اند. پس یک چیز، هم سبب لذت است و هم سبب رنج، ولکن در دو حال مختلف. و مثال این آتش در دنیا این است که مثلا پادشاهى باشد که تمام زمین در طاعت و فرمان وى باشد و همیشه به تمتع کنیزکان و غلامان و زنان و زیبارویان مشغول باشد و تماشاگه وی همیشه باغها و کوشکهاى زیبا باشد، پس ناگهان دشمنى بیاید و وى را بگیرد و به بندگى ببرد و در پیش اهل مملکت، وى را به سگبانى بگمارد و در پیش وى، اهل و کنیزکانش را به کار وادارد و غلامانش را دستور دهد تا هرچه در خزانه ی او برایش عزیزتر باشد به دشمنان وى دهند: حال این مرد در چه رنج و عذابی به سر می برد؟ و آتش فراق ولایت و زن و فرزند و کنیزک و نعمت و خزانه در جان وى افتاده باشد و او را هموراه خواهند سوزاند، و در چنین حالی یقینا وی حاضر است که او را به یک راهی هلاک کنند تا از این همه عذاب و رنج رهایی یابد. این مثال یک آتش است. و هر چند یک شخص نعمت بیشتری داشته باشد و ولایتش باصفاتر و گوارا و شیرین تر بوده باشد، این آتش تیزتر خواهد بود.
پس هرکه را در دنیا تمتع بیشتر باشد و دنیا وى را مساعدت بیشتری کرده بود، عشق وى صعب تر بوده و آتش فراق در دلش جانسوزتر خواهد بود. و ممکن نیست که مثل آن آتش را در این جهان بتوان یافت، که رنج دلی که در این جهان هست، کاملا در دل و جان متمکن نمی شود، که حواس و شغلهاى این جهان دل را مشغول مى دارد و آن شغل همچون حجابى در دل باشد که در نتیجه عذاب در وى متمکن نشود.
از این روست که این شخص چون چشم و گوشش را به چیزى مشغول کند رنجش کمتر شود، و چون فارغ گردد زیاد بشود. اما هرگز در این جهان تمام صافى نگردد. وقتی که بمیرد از اثر محسوسات مجرد و صاف گردد، آنگاه رنج و راحتی وى عظیم و متمکن باشد در وى. اما نباید گمان کرد که آن آتش چون این آتشی است که در دنیاست، بلکه این آتش را به هفتاد آب شسته اند، آنگاه به دنیا فرستاده اند. و بدین سبب است که کسی که مصیبت و غم و اندوه بسیاری دارد وقتی از خواب برمی خیزد، زخم مصیبت بر دل او سنگین تر است. زیرا که جان و روح انسان وقتی در خواب است به خاطر اینکه با محسوسات و مادیات در ارتباط نبوده است باصفاتر است. و از این جهت است که وقتی شخصی آواز و موسیقی خوشی بشنود و از خواب برخیزد، آن صدا و آواز خوش در او اثر بیشتری می گذارد.
صفت آتش دوم و آن آتش شرم و تشویر بود از رسواییها. و مثال آن این است که پادشاهى مردى حقیر و خسیس انتخاب کرده و نیابت و وزارت مملکت خویش را به وى بدهد و وى را در حرم خویش راه دهد (به طوری که هیچ کس و هیچ چیز از دید او پنهان و مخفی نباشد) و خزانه هاى خویش را به وى بسپارد و در همه ی کارها بر وى اعتماد کند، آنگاه آن شخص که به وزارت اعظم و به این اعتماد خاص رسیده است، تا آن نعمتها و امکانات و فرصتها را می ببیند، طاغى و یاغى بشود و در خزانه ی آن پادشاه تصرف کند و با اهل و حرم وى خیانت و فساد کند و به ظاهر امانتدار و امین پادشاه باشد. سپس روزی اتفاق بزرگی بیفتد؛ در میان آن فساد که با حرم وى مى کند، نگاه کند: پادشاه را بیند که از روزنى مى نگرد. روزی وقتی که با ناموس و حرم پادشاه در خلوت است متوجه بشود که پادشاه از گوشه ای ناظر کار و خیانت وی است، سپس به خودش بیاید که ای دل غافل در تمام این مدتی که او خیانت می کرده پادشاه از آن روزنه او را مشاهده می کرده است. علت تأخیر و سکوت پادشاه براى آن بوده است که خیانت وى عظیمتر شود تا وى را به هلاکت برساند.
حال مجسم کن که در این حال چه آتش تشویر از این رسوایى در دل و جان این مرد می افتد، و تن وى به و در حالی تنش سالم است و اتفاقی برایش نیفتاده است آرزو می کند در همان لحظه زمین دهن باز کرده و او را ببلعد تا از این آتش خجالت و تشویر و رسوایی رهایی یابد. پس همچنین تو در این عالم از روی عادت کارهایی مى کنى که ظاهر آن خوب و زیبا به نظر می آید در حالی که روح و حقیقت آن زشت و رسواست. چون روح و حقیقت آن چیز در قیامت برای تو مکشوف شود و رسوایى تو آشکارا گردد، تو به آتش تشویر خواهی سوخت. مثلا امروز غیبت کسی را مى کنى، و فردا در قیامت خویشتن را چنان خواهی دید که در این جهان کسى گوشت برادر خویش را مى خورد و مى پندارد که مرغ بریان مى خورد، وقتی خوب دقت کند، متوجه شود که گوشت برادر مرده وى باشد که مى خورد.
به هوش باش که این حالت چگونه خواهد بود و این شخص چگونه رسوا شود و چه آتش به دل وى برسد!؟ و روح و حقیقت غیبت این است در حالی که این روح از تو پوشیده است و فردا آشکارا می شود. به عنوان مثال اگر تو سنگى از روی دیوارى بیاندازى و کسى به تو بگوید که این سنگ از دیوار به خانه تو مى افتد و چشم فرزند تو را کور مى کند، آنگاه وقتی به خانه رفتی ببینی که چشم فرزند عزیزت با آن سنگ کور شده، در این موقع چه آتشی در دل تو می افتد و چگونه رسوا می شوی؟ کسى که در این جهان حسودی مسلمانى بکند، در قیامت خویشتن را بدین صورت ببیند؛ که حقیقت حسد و روح آن این است که تو تصمیم مى گیری به آن شخص زیان برسانی، اما کارت به نتیجه نمی رسد که هیچ، بلکه زیان و آسیب به خود تو باز می گرد و این زیان هم دقیقا به دین تو وارد شده و صدمه می رساند؛ تا آنجا که طاعتها و ثوابهای تو را (که نور چشم تو در آن جهان خواهد بود) به دیوان محاسبات و کارنامه ی اعمال آن شخص منتقل مى کنند در نتیجه تو بى طاعت می مانى. در حالی که یقینا طاعت و عبادات و ثواب، در فردای قیامت از چشم فرزند دلبندت در امروز بیشتر به کارت خواهد آمد. زیرا که آن سبب سعادت توست نه فرزندانت.
پس، فضیحت و تشویر آنجا خواهد بود که، فردای قیامت صورتها تبع ارواح و حقایق شود و هر چیزى که ببینند به صورتى ببینند که در خور معنى وى می باشد. و اگر بخواهیم به موردی تشبیه کنیم می توانیم بگوییم که این دقیقا مانند خواب است؛ که خواب بدان عالم نزدیک است، کارها در خواب به صورتى باشد موافق معنى، چنانکه یکى به نزدیک ابن سیرین آمد و گفت: «در خواب دیدم که در دست من انگشتریى بود، و با آن بر فرج زنان و دهان مردان مهر مى نهادم.» گفت: «تو مؤذنى، در رمضان پیش از صبح اذان نماز می گویی؟» گفت: «آری، چنین است.» اکنون نگاه کن که در خواب چگونه روح و حقیقت معاملت وى را بر وى عرضه کردند که بانگ نماز، که به صورت آوازى است و ذکرى است، در رمضان، روح و حقیقت وى منع کردن است از خوردن و مباشرت کردن. و عجب آنکه در خواب این همه نمودگار از قیامت به تو نموده اند، و تو خود از این معانى هیچ آگاهى نداری؛ که در خبر چنین است که روز قیامت دنیا را در صورت پیرزنى زشت بیاورند، چنین و چنین، که هر که وى را ببیند گوید: «نعوذ بالله منک؛ از تو به خدا پناه مى بریم.» گویند: «این آن دنیاست که خویشتن را در طلب وى هلاک مى کردى!» هر آنکه وى را ببیند، چندان تشویر خورند که حاضر خواهند بود که ایشان را به دوزخ برند تا از آن شرم برهند.
مثال این رسواییها چنان است که حکایت می کنند که «یکى از ملوک پسر خویش را زن داده بود. پس پسر ملک آن شب بیشتر شراب خورد، و چون مست شد به طلب عروس بیرون آمد، چون قصد حجره کرد، راه غلط کرد، و از سراى بیرون افتاد. همانطور می رفت تا به جایى رسید که خانه اى و چراغى پیدا شد. پنداشت که خانه عروس را یافته است. چون وارد شد، عده ای را دید که خوابیده اند. هر چند صدا کرد، کسی جواب نداد: پنداشت که در خوابند. یکى را دید چادرى نو بر رویش کشیده. گفت: «این عروس است.» در کنار وى خوابی و چادر از روی او باز کشید، بوى خوش به بینى وى رسید، گفت: «بى شک این عروس است که بوى خوش به کار داشته است.» تا روز با وى مباشرت مى کرد، و زبان در دهان وى مى نهاد، و رطوبتهاى او به وى مى رسید؛ مى پنداشت که وى مردمى مى کند و گلاب بر وى مى زند. چون روز شد و از خواب بیدار شد، نگاه کرد و دید که: آن دخمه گبران بوده است، و اینها که خواب بوده اند مرده بودند، و آن که چادر نو داشت (که پنداشته بود که عروس است) پیرزنى بود زشت که در آن نزدیکى مرده بود، و آن بوى خوش از حنوط وى بود، و آن رطوبتها که بر وى مى رسید همه نجاستهاى وى بود. چون نگاه کرد، هفت اندام خویش در نجاست دید، و در دهان و گلوى خویش از آب دهان وى تلخى و ناخوشى یافت، خواست که از تشویر و رسوایى آن هلاک شود، و ترسید که پدر وى بیاید و لشکر وى، وى را بینند. در این فکر بود که پادشاه و محتشمان لشکر که در طلب وى آمده بودند، وى را در میان فضیحت دیدند، و او آرزو کرد که ای کاش از این خجالت در زمین فرو می رفت و آنها او را در این حال نمی دیدند.»
پس، فردا اهل دنیا و همه لذتها و شهوتهاى دنیا را همه بر این صفت ببینند، و اثرى که بازمانده باشد از ملابسه شهوات در دل ایشان همچون اثر آن نجاستها و تلخیها باشد که در گلو و زبان و اندام وى مانده بود، و مطمئنا رسواتر و عظیمتر از آن شخص خواهند بود. در این جهان برای توضیح معنى کار آن جهان نمی توان مثالى دقیق پیدا کرد، ولکن این نمونه اى اندک است برای شرح آتشی که در دل و جان می افتد که آن را آتش شرم و تشویر گویند. و البته جسم و کالبد از آن بى خبر است.
صفت آتش سوم آتش حسرت، و این محروم ماندن از جمال حضرت الهیت و نومید شدن از یافتن آن سعادت است. و سبب آن نابینایى و جهل باشد که از این جهان با خود برده بود؛ زیرا که به تعلم و مجاهده معرفت حاصل نکرده بود، و نیز دل را صاف نکرده باشد تا پس از مرگ جمال حضرت الهیت در وى جلوه نماید، چنانکه در آئینه روشن نماید؛ که زنگار معصیت و شهوات دنیا دل وى را تاریک گردانیده باشد تا در نابینایى بماند. و مثال این آتش اینگونه است که فرض کنی که تو در شبی تاریک، با قومى، جایى می رسی که آنجا سنگریزه های بسیاری می باشد که رنگ آن را نمی توانی دید. یاران تو گویند: «چندان که توانى از این سنگریزه ها بردار، که ما شنیده ایم که اندر این منفعت بسیار است.» و هر کسى از ایشان چندان که توانند برگیرند، و تو هیچ برنگیرى، و گویى که «این حماقتى تمام باشد که به نقد رنج بر خویشتن نهم و بار گران مى کشم و خود ندانم که فردا این به کار آید یا نه.» پس ایشان آن بار گران مى کشند و از آنجا بروند، و تو دست تهى از آنجا با ایشان مى روى و بر ایشان مى خندى و ایشان را به تمسخر گرفته و بر ایشان ریشخند مى زنی و مى گویى که «هر کسی عقل داشته باشد و زیرکى کند، آسان و آسوده مى رود چنانکه من مى روم؛ و هر که احمق باشد، از خود بارکشی می سازد که از روی طمع فقط با خود بار اضافی می برد.» چون روز شود و به روشنایى رسند نگاه کنند، ببینند آن سنگریزه ها همه گوهر و یاقوت سرخ است و قیمت هر یکى از آن، صد هزار دینار می باشد. آن قوم حسرت مى خورند که چرا بیشتر برنگرفتیم، و تو از غبن آنکه هیچ برنگرفتى هلاک مى شوى و آتش آن حسرت در جان تو افتد. پس ایشان آنها را بفروشند و به وسیله ی آن سرمایه سود بسیار ببرند و صاحب زمین ها و خانه ها شوند و نعمتها چنانکه مى خواهند مى خورند و هرجایی که مى خواهند مى روند و تو را که گرسنه و برهنه هستی به بندگی می شکند و به کارهای سخت وادارت می کنند. و هرچند تو گویى: «از این نعمت خویش مرا نیز نصیبى کنید. گویند: تو بر ما مى خندیدى، ما امروز بر تو بخندیم.» «أن أفیضوا علینا من الماء أو مما رزقکم الله قالوا إن الله حرمهما على الکافرین* الذین اتخذوا دینهم لهوا و لعبا و غرتهم الحیوة الدنیا؛ از آب یا از آنچه خدا روزیتان کرده بر ما فرو ریزید. گویند: خدا آنها را بر کافران حرام کرده است. همان کسانى که دین خویش را سرگرمى و بازیچه گرفتند.» (اعراف/ 50- 51)
پس مثال حسرت فوت شدن نعمت بهشت و دیدار حق تعالى این است؛ و این جواهر مثال طاعتهاست؛ و این تاریکى مثال دنیاست؛ و کسانى که جواهر طاعت برنداشتند و گفتند: «در حال، رنج نقد چرا کشیم براى نعمت نسیه، که در شک است» فردا فریاد مى کنند که "أفیضوا علینا من الماء..." و چرا حسرت نخورند، که فردا ایزد تعالى آنچنان انواع سعادت و نعمت بر اهل معرفت و طاعت بریزاند که همه نعمتهاى دنیا در مقابله یک ساعت آن نباشد؛ بلکه چندان به آخرین کسى که از دوزخ در می آورند، بدهند که ده برابر مثل این دنیا باشد. و این مماثلت نه به مساحت و مقدار، بلکه در نمعمتهای روحی و معنوی می باشد، و آن شادى و لذت است. چنانکه گویند گوهرى مثل ده دینار است در قیمت و ارزش معنویش، نه در مالیت و وزن و مساحت.

آتش روحانى عظیمتر از آتش جسمانى است
این سه نوع از آتش روحانى را شناختیم. نکته ای که می خواهیم به آن اشاره کنیم این است که این آتش از آن آتشی که بر جسم و کالبد وارد می شود عظیمتر است، زیرا که تا اثرى به جان نرسد جسم از درد آگاهى نمی یابد. پس درد از کالبد به جان می رسد و بدان عظیم می گردد. پس آتش و دردى که از میان جان بیرون می آید، یقینا عظیمتر است؛ و این آتش از میان جان بر می خیزد، و از بیرون در نمی آید. و علت همه دردها از آن بود که چیزى بر آن شخص مستولی شد که برخلاف مقتضاى طبعش بود. مقتضاى طبع جسم انسان آن است که این ترکیب بدن همیشه با اوست و در همه جا با وى می ماند. و چون به خاطر زخم و جراحتی از یکدیگر جدا شود، ضد طبیعت او پدید می آید و این دردمند است.
اما جراحت در واقع فقط یک جاى بدن او را از یک جاى دیگر جدا کرده اما آتش نه یک جزء کالبد را از جزئى دیگر بلکه همه اجزاى آن را از همدیگر جدا مى کند. آنگاه در میان همه اجزا رسوخ می کند و تمام اعضای بدن اسنان را به درد آورد، از این روی آتش با مقتضاى طبع کالبد مخالفت شدیدترى دارد. بدین سبب درد آتش صعبتر بود. پس آن چیز که مقتضاى طبع دل بود، چون ضد وى متمکن شود، درد آن در میان جان عظیمتر باشد. و مقتضاى طبع دل، معرفت خداست و دیدار وى؛ و چون نابینایى (عدم معرفت خدا) که خلاف مقتضاى طبع دل است، بر وى متمکن شود، درد آن را نهایتی نباشد. و سبب آنکه شریعت، دوزخ و بهشت جسمانى را بیشتر شرح کرده است، این است که دوزخ و بهشت جسمانى را همه خلق بشناسند. و اما این سخن در هر جایی بیان شود آن را حقیر شمرده و سختی و صعوبت آن را درک نخواهند نمود. چنانکه اگر به کودکی بگویی: «چیزى بیاموز، که اگر نیاموزى ولایت و ریاست پدر تو بر تو نماند و از آن سعادت دور مانى» آن را نفهمد، و اهمیتی برای این سخن قائل نمی شود. اما اگر گویى: «استاد گوش تو را بمالد.» از این می ترسد، فلذا آن را خوب خواهد فهمید. و چنانکه گوشمالی استاد حق است و آتش بازماندن از ریاست پدر حق کودکى است که ادب نیاموزد، همچنین دوزخ جسمانى حق است و آتش محروم ماندن از جمال حضرت الهیت حق است. و دوزخ جسمانى در پیش دوزخ محروم ماندن چون گوشمالى بیش نیست در جنب بازماندن از ولایت و ریاست.


Sources :

  1. ابوعلی سینا- ترجمه رساله اضحویه- صفحه 138

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/115110