دیدگاه ابن میمون و اسپینوزا در مساله صفات خدا (تفاوت ساختاری)

تفاوت ساختاری اندیشه اسپینوزا با ابن میمون

به نظر اسپینوزا هم صفات را می توان به خدا نسبت داد و هم این ویژگی ها را. اما احکام و ویژگی ها نمی توانند به ما بگویند که خدا چیست. با بیان فوق، اسپینوزا، ضمنا می خواهد بگوید شناخت راستین از خدا، صرفا از طریق شناخت صفات به دست می آید، صفاتی که مقوم ذاتند و بنابراین این بحث گویای تفاوت ساختاری اندیشه وی با ابن میمون است. در جدول صفاتی که اسپینوزا نسبت آن ها را به خدا مسلم می دارد، صفتی به نام «بعد» به چشم می خورد. صفتی که در هیچ قرائت سنتی از خدا نمی توان آن را یافت، حتی به تعبیر اسپینوزائیش، و این فقره چیزی است که او خود، در نامه ای به «الدنبورگ» متذکر آن گردیده است: «برای اینکه بدانی در این کتاب چه چیزهایی هست که ممکن است موجب خشم متکلمان شود، به تو می گویم که بسیاری از چیزهایی را که آنها و همگان، لا اقل کسانی که من می شناسم، صفات خدا دانسته اند، من مخلوق (خدا) می دانم، و به عکس، چیزهای دیگری که آنها، به سبب قضاوت قبلی، مخلوق (خدا) می دانند، من صفات خدا می دانم. همچنین (بدان) که من، به شیوه کسانی که با آثارشان آشنایی دارم، خدا را از طبیعت جدا نمی کنم.»
اعتراف مذکور ضمن بازنمایی توجه اسپینوزا به تعارض موجود در اعتقاد او با نظریه متکلمان در باب صفات، ضمنا، نشانگر موضع مخالف او با موسی بن میمون نیز می باشد. زیرا همانطور که قبلا به آن اشاره شد، ابن میمون به شدت از نسبت جسمانیت به خداوند احتراز می جوید: «کما فعلنا فی نفی التجسیم و… کما تأولنا النصوص و نفینا کونه تعالی جسما.»
همچنین است اختیار مفهوم «طبیعت» برای خدا، که اسپینوزا تحت تأثیر فلاسفه عهد رنسانس و خصوصا «جیوردانو برونو» مبادرت به آن نموده، که نه تنها موسی بن میمون، بلکه جمهور حکمای متأله، اجازه چنین نسبتی را به خدا نداده اند. توماس اکوئینی نیز از اصطلاح طبیعت خلاق و طبیعت مخلوق در تمایز خدا و خلق استفاده نموده است. بنابراین کاربرد او از لفظ «طبیعت» به استفاده توماس آکوئینی از این واژه نزدیکتر است تا آن چه بعضی از مفسران خواسته اند به او نسبت دهند. او خود، در نتیجه قضیه 14 و نتیجه دوم قضیه 17 از بخش اول «اخلاق» می گوید: «مقصود از طبیعت خلاق چیزی است که در خودش است و به وسیله خود متصور است، یا آن صفاتی است که مظهر ذات سرمدی و نامتناهی یعنی خداست. از این حیث که او علت آزاد اعتبار شده است، اما مقصودم از طبیعت مخلوق همه اشیایی است که از ضرورت طبیعت خدا، یا صفتی از صفات او ناشی می شوند.»
زیرا از نظر ایشان طبیعت مرتبه ای از مراتب هستی است که به زعم ابن میمون قطعا حادث نیز می باشد. گرچه مراد اسپینوزا هم از «طبیعت» آن چیزی نیست که متبادر به ذهن ماست. زیرا او میان دو مفهوم از طبیعت، یعنی «طبیعت خلاق» و «طبیعت مخلوق» قائل به فرق بود و آن معنای از طبیعت که معادل «طبیعت خلاق» است را به خدا نسبت داده است. ولی در هر حال، نظر به این که او خدا را علت داخلی اشیا دانسته و نه علت خارجی آن ها این شبهه را در ذهن ایجاد می کند که طبیعت به معنای مصطلح نیز به وجهی در دل آن مفهوم قرار می گیرد، که در هر صورت ابن میمون به چنین نسبتی هرگز راضی نبوده است. خدای اسپینوزا، بر خلاف خدای ابن میمون، علاوه به اینکه ظهور در صفات دارد و آن صفات نیز نامتناهیند، دارای احکام و ویژگیهای دیگری نیز هست که ابن میمون را در پاره ای از آنها، با اسپینوزا مخالفتی نیست.

ویژگیها و صفات خدا از نظر اسپینوزا

ویژگیها و صفات خدا از نظر اسپینوزا عبارتند از:
1- خدا جوهر است.
2- خدا، موجود است.
3- خدا یا جوهر، بالضروره موجود است.
4- خدا یا جوهر، مطلقا نامتناهی است.
5- خدا یا جوهر، موجودی سرمدی است.
6- خدا یا جوهر، واحد است.
7- خدا یا جوهر، علت خود است.
8- خدا یا جوهر، مطلقا نامتناهی، تجزیه ناپذیر است.
9- خدا، علت فاعلی همه اشیا است.
10- خدا، علت بالذات است نه علت بالعرض.
11- خدا، علت نخستین مطلق است.
12- خدا، علت مختار است.
13- خدا هم علت ذات اشیا است و هم علت وجود آنها.
14- خدا، علت داخلی اشیا است نه علت خارجی آنها.
15- وجود و ماهیت در خدا یکی است.
16- خدا و صفاتش تغییر ناپذیرند.
17- خدا، هم علت وجود حالات است و هم علت فعل آنها.
18- خدا، میل ندارد.
19- خدا، عشق ندارد.
20- نسبت عقل به خداوند صحیح نیست.
21- نسبت اراده به خداوند صحیح نیست.
22- خدا، فاعل بالقصد نیست.
23- نسبت سمع به خدا صحیح نیست.
24- خداوند، قادر است.
25- خداوند، حی است.
26- خدا مانند انسان مرکب از تن و نفس نیست.
27- خدا منفعل از چیزی نیست.

وحدت نظر ابن میمون و اسپینوزا در عینیت وجود و ماهیت خداوند

خدای واحدی که با ویژگیهای مذکور در اندیشه اسپینوزا صورت بسته است با وصف «عینیت وجود و ماهیت» موجب تقرب اندیشه او با ابن میمون نیز گشته است. عینیت وجود و ماهیت که یک سر دیگر مسأله بساطت است از جمله اساسی ترین اعتقاد قرون وسطائیان و همچنین حکیمان مسلمان بوده است، هر چند از دقت نظر فلاسفه مسلمان در تقسیم انحاء کثرت و نفی آنها از ساحت خداوندی، در مجموعه تفکرات اسپینوزا خبری نیست، اما از خودداری او در نسبت تقسیم و تجزیه به جوهر، که دیدگاهی مقابل بساطت است، مشخص می گردد که او نیز قائل به بساطت واجب بوده است. این مسئله در حکم هشتم و پانزدهم از جدول مذکور با صراحت بیان شده است. با وجود این، اسپینوزا با ادله جداگانه و به تفکیک مشخص نکرده است که کدامیک از انحاء کثرت را با استدلال خود نفی کرده است، بلکه این خواننده است که از مجموع بحث او بیشتر متمایل به درک نفی کثرت صفاتی است تا کثرت مقداری و یا انحاء دیگر آن. معلوم است که اگر اسپینوزا می خواست دقیقا وارد جزئیات این مسأله شود، در آن صورت در توجیه پاره ای از عقاید خویش به زحمت می افتاد.
گرچه این اتفاق پیشاپیش افتاده است. خصوصا در آنجا که او خدا را «علت داخلی» دانسته و یا در جایی که «طبیعت» را معادلی برای خدا قرار داده است. و یا در آنجایی که او «بعد» را به عنوان یکی از صفات خدا معرفی می نماید. شارح و مفسر بزرگ اسپینوزا، جناب «ولفسن»، نیز به ضرورت تفکیک بحث در موضوع بساطت رسیده است و به همین دلیل نیز در بخش بررسی مسأله بساطت، که بخش پنجم کتاب او را تشکیل می دهد، یک بار با عنوان «بساطت و صفات» و بار دیگر با عنوان «وجود و ماهیت» و بالاخره با توضیح «ارتباط صفت و جوهر» و مسئله «نامتناهی»، به طور جداگانه هر کدام را مورد بررسی قرار داده است. وی در این بحثها به باور قرون وسطائیان اشاره نموده، می گوید: «تمایز متافیزیکی یا منطقی میان اجناس و انواع در طبیعت الهی یا آنچه به عنوان صفات ذاتی از صفات عرضی باز شناخته می شود، در بساطت واجب مورد انکار قرار می گرفت.»
به گفته او فیلسوفان عرب همچون فلاسفه یهود در انکار تمایز جنس و نوع در ذات باری صریح بودند. یعنی برای خدا قائل به جنسیت یا نوعیت نبودند تا او را تعریف پذیر بدانند. با این بیان، «ولفسن» در صدد ذکر این مطلب است که فیلسوفان عرب همچون فلاسفه یهود قائل به اجزاء حدی برای واجب نبودند. او برای این امر استناد به قول «ابن میمون» می نماید که گفته است، آنگونه که انسان را می توان تعریف نمود، یعنی تعریفی که در آن جنس و فصل یا صرفا جنس، یا صرفا فصل در آن ذکر گردد، خدا بدانگونه، شایسته تعریف نیست. زیرا اگر ما بخواهیم بخشی از ماهیت او را در تعریف او اخذ کنیم، این امر به منزله پذیرش ماهیت مرکب برای اوست. «ولفسن» در مورد تمایز وجود و ماهیت نیز به عقیده «ابن میمون» که گفته است «وجود عارض بر همه اشیاست» اشاره می نماید تا نشان دهد که هر موجودی که وجودش عارض بر ماهیت اوست، در آن توهم ترکیب می رود: اما در مورد خداوند که وجود عین ماهیت اوست یا وجود صرف است و دارای علتی نیست، توهم ترکیب از وجود و ماهیت نمی رود.
خدا جوهری نیست که وجود به عنوان امری زائد به آن ملحق شده باشد. بساطت به این معنا، که هر نوع کثرت داخلی را اعم از فیزیکی، متافیزیکی و یا منطقی در ذات واجب نفی می کند، به گمان ولفسن توسط اسپینوزا، نسبت به جوهر، مورد توجه بوده است. او در واقع، در قضیه هفتم از بخش اول کتاب «اخلاق»، ترکیب از وجود و ماهیت را نفی کرده است. وی همچنین شاهد مثالهای دیگری را نیز از گفته های اسپینوزا نقل می کند تا نشان دهد که اسپینوزا به انحاء دیگر ترکیب نیز عنایت داشته است. فی المثل اشاره می کند که اسپینوزا در یکی از نامه هایش که به جناب «یلیس» نوشته است، در آنجا گفته است که «ما هیچ مفهوم عامی را نمی توانیم از ماهیت یا ذات خدا صورت ببندیم.»
که این مطلب ناظر بر انکار ترکیب از جنس و فصل و اجزاء حدی است. و سرانجام در تبصره دومی که او بر قضیه هشتم از بخش اول کتاب «اخلاق» آورده است، لوازم ذاتی را از کیفیات عرضی جدا می سازد و تعریض به کسانی می نماید که میان حالات جواهر و خود جواهر فرقی نمی نهند و در واقع طبیعت انسانی را با طبیعت الهی اشتباه می گیرند. بدینوسیله، «ولفسن» می خواهد نشان دهد که از این بخش سخن اسپینوزا انکار ترکیب از اعراض در ذات خداوندی مستفاد می گردد. یعنی همه انحاء ترکیبی که قرون وسطائیان و از جمله ابن میمون و فیلسوفان عرب (مسلمان) آن را از ذات خداوندی به دور می دانستند، در کلام اسپینوزا نیز به شکلی وارد گشته است.

اختلاف نظر ابن میمون و اسپینوزا در مسئله خلقت عالم

از مشخصه های دیگر تفکر اسپینوزایی، ظهور دومین صفات در حالات است که بدان وسیله پیدایی عالم توجیه می شود، در حالیکه ابن میمون با تصریح به قول خلقت از عدم، که از نظر او قول حق می باشد، مجرای تفسیر اسپینوزایی را پیشاپیش مسدود کرده است. در واقع موضع ابن میمون در این خصوص بسیار شبیه به مواضع متکلمان مسلمان و دور از موضع اسپینوزاست، او در «دلاله الحائرین» صراحتا به مسأله حدوث عالم اشاره کرده، می گوید: «العالم کله مرکب من جوهر و عرض و لا ینفک جوهر من الجواهر عن عرض او اعراض. و الاعراض کلها حادثه فیلزم ان یکون الجوهر الحاصل لها حادثا. لان کل مقارن للحوادث و لا ینفک عنها فهو حادث. فالعالم بجملته حادث.»

اختلاف ابن میمون با اسپینوزا در مسأله نسبت «عقل» و «اراده» به خدا
در جدول احکام و صفات، مواردی تصریح شده است که در آن اسپینوزا، نسبت عقل و اراده به خداوند را صحیح ندانسته است، البته او پیشاپیش منظور خود را از عقل و اراده چنین توضیح می دهد که اگر قرار است عقل و یا اراده به خدا نسبت داده شود باید از آن چیزی کاملا متفاوت با عقل و اراده انسانی فهمیده شود. زیرا عقل و اراده ای که ماهیت خدا را می سازند، با عقل و اراده انسانی فقط در نام مشترک اند. زیرا عقل در خدا بعد از درک اشیاء معقول یا همزمان با آنها نخواهد بود. اما اینکه اراده یا عقل را نمی توان به خدا نسبت داد، بدان جهت است که او اراده را مانند عقل فقط یک حالت معینی از فکر می داند. بنابراین ممکن نیست اراده ای موجود شود یا به فعلی تعلق گیرد، مگر آنکه آن را علتی باشد که به واسطه آن موجب شده و آن علت هم با علتی دیگر و همین طور تا بی نهایت.
ولفسن می گوید: «دیدگاه اسپینوزا در خصوص عدم صحت نسبت عقل و اراده به خدا در مقابل اندیشمندان قرون وسطی و حتی ابن میمونی است که با اسپینوزا تبار دینی واحد دارند.» همچنین وجود طرح یا قصد در افعال الهی که مورد انکار اسپینوزاست، خصوصا در فعل خلقت ضرورتی بوده که قرون وسطائیان متوجه آن شده و اندیشمندانی نظیر «سادیا» و «یوداهالوی» دقیقا از واقعیت خلقت به این نتیجه رسیده بودند که خداوند باید «حیات»، «قدرت» و «علم» داشته باشد و ابن میمون نیز تأکید داشت که «خلقت» باید فعلی برخاسته از «اراده» و «قصد» باشد که ضمنا «حیات»، «قدرت» و «علم» را هم در بر دارد و با ملاحظه این چهار صفت است که فعل خدا، از نظر قرون وسطائیان، از یک جریان مکانیکی فراتر رفته و علیت او را می توان نتیجه اراده، عقل و قصد او دانست.
اما اسپینوزا برای اینکه نشان دهد، علیت خداوند یک جریان ضروری است، به ناچار می باید نگاهی نو به این قبیل مفاهیم می انداخت. ولفسن می گوید: «اسپینوزا فقط سه صفت از چهار صفت مورد نظر قرون وسطائیان را مورد بحث قرار داده و یکی از آنها را مسکوت گذاشته است، یعنی صفت حیات را. و در هر حال انکار نسبت عقل و اراده به خدا و قبول نسبت قدرت به او به این جهت کلی بازگشت دارد که وی دو وصف اول را از حالات دانسته که خود دارای مبادی می باشند، اما قدرت که با ماهیت خداوندی عینیت دارد، نسبتش به خدا منعی ندارد. اینکه وی در جدول صفاتی که برای خدا بر می شمارد از "قدرت" به عنوان صفتی در عرض دو صفت دیگر، یعنی "فکر" و "بعد" نام نمی برد، دقیقا به همین دلیل است که او از نسبت دادن "میل" و "عشق" نیز به خدا، علاوه بر "اراده" و "عقل" پرهیز می کند. زیرا میل و عشق نیز از حالات اراده و فکر تلقی شده اند.»
با این که مواضع اختلافی و اتفاقی دو فیلسوف به خوبی نشانگر تأثیر سلبی و ایجابی ابن میمون بر اسپینوزا است، اما ناگفته نماند که وجود اصطلاحات مدرسی بسیار در آثار اسپینوزا نیز بیانگر خوبی برای تأثر او از فیلسوفان قرون وسطی، عموما، و شخص ابن میمون، خصوصا، است.


Sources :

  1. غلامحسین ابراهیمی دینانی- ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام- جلد 1- انتشارات طرح نو- 1376

  2. زهره توازیانی- مقاله ابن میمون و تأثیر بر اسپینوزا در مسأله صفات خدا

  3. موسی ابن میمون- دلاله الحائرین- حسین آقای- آنکارا- دانشگاه آنکارا- 1972

  4. باروخ اسپینوزا- اخلاق- ترجمه دکتر محسن جهانگیری- مرکز نشر دانشگاهی- 1364

  5. پل استراترن- آشنایی با اسپینوزا- ترجمه شهرام حمزه ای- نشر مرکز- 1379

  6. باروخ اسپینوزا- رساله در اصلاح فاهمه و بهترین راه برای رسیدن به شناخت حقیقی چیزها- ترجمه اسماعیل سعادت- مرکز نشر دانشگاهی- 1374

  7. یوسف نوظهور- عقل و وحی و دین و دولت در فلسفه اسپینوزا- انتشارات پایا- چاپ اول- 1379

  8. کارل یاسپرس- اسپینوزا، فلسفه، الهیات و سیاست- ترجمه محمد حسن لطفی- طرح نو1378

  9. پی .ایچ نیدیچ- اسپینوزا- ترجمه خشایار دیهیمی- نشر کوچک- 1378

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/115166