مراحل تکوین سه جلوه خدا در قرون اولیه مسیحیت (پسر)

خدا تنها نیست

عناوین حکمت، کلمه و پسر که در کتاب مقدس آمده اند، در ارتباط با شرح حال عیسی به روایت اناجیل، تفسیر شده اند. عهد جدید مسیح را در حکم انسان متولد شده از زن نشان می دهد که همچون دیگر کودکان زندگی کرد و بزرگ شد، در روستاها و شهرک های منطقه جلیل مردم را تعلیم داد و معجزه آورد، در اورشلیم به صلیب کشیده شد، و سه روز بعد از مردن، زندگی دوباره یافت. این وصف، همیشه بخشی از اندیشه و تجربه مسیحیت بوده است. از این رو، وقتی مسیحیان عباراتی چون «حکمت خدا» یا «کلمه خدا» را به کار می بردند، یا می گفتند که در مسیح «کمال خدا به طور کامل سکنا گزید» به شخصی اشاره داشتند که علاوه بر واقعی و تاریخی بودن، موجودی الهی نیز هست; موجودی که در مصاحبتی نزدیک با خدا می زیست. اطلاعاتی که آنان درباره حکمت یا کلمه خدا داشتند، نه تنها از طریق کتاب مقدس بلکه همچنین توسط زندگی مسیح، یعنی آنچه در تاریخ رخ داد، بر آنها روشن گردید. این عناوین مختلف مکمل هم بودند ولی باید در ارتباط با یکدیگر تفسیر شوند. با مطالعه ترجمه سبعینیه، می توان حکمت خدا را شناخت، اما بدون شناخت اولیه پسر در زندگی زمینیش، از روی ترجمه سبعینیه او را نمی توان شناخت; آنچنان که ایرینیوس قدیس این مطلب را در پایان قرن دوم بیان کرد: «بر اساس طرحی که برای نجات در نظر گرفته شده است، یک پدر و یک پسر داریم.»

اهمیت طرح نجات و رستاخیز عیسی در شکل گیری ایمان به تثلیث
ایرینیوس اصطلاح «طرح نجات» را به کار می برد که برای خوانندگان جدید، معماگونه است; اما این عنوان برای فهم نظریه تثلیث در مسیحیت ضروری است. در الهیات مسیحی، عنوان «طرح نجات» به خود آشکارسازی منظم خدا در آفرینش و در تاریخ قوم اسرائیل، و عمدتا به زندگی، مرگ و دوباره زنده شدن مسیح اشاره دارد. از این رو، این اصطلاح مانند علامتی اختصاری است که به تجسد و وقایعی اشاره دارد که نتیجه نزول خدا در امور آدمیان یعنی در تاریخ انجیلی است. این اصطلاح بیش از هر اصطلاح دیگری ویژگی های خاص مسیحیت، و به قول ایگناتیوس اهل انطاکیه (اوایل قرن دوم) رنج و مرگ مسیح را در خود داشت: «اینک انجیل ویژگی خاصی دارد; آمدن منجی، پروردگار ما عیسی مسیح; رنج کشیدن و دوباره زنده شدن مسیح.»
مهمترین دلیل ترتولیان در برابر «مونارکیان ها» این است که وقتی آنها مدعی محافظت از عقیده به خدای واحد می شوند، از طرح نجات یعنی تاریخ انجیلی غفلت می کنند. آنها نمی فهمند که، در عین این که باید تنها به خدای واحد اعتقاد داشته باشند، باید در کنار اعتقاد به خدا، معتقد به طرح نجات او نیز باشند. به نظر او، و به نظر تمام متفکران اولیه مسیحی، اندیشیدن در مورد خدا، به خصوص در مورد حضور خدا در شخص مسیح، باید با تاریخ شروع شود. تعقل در مورد خدا در این زمان، با زمان قبل از آمدن مسیح می باید متفاوت باشد. توده مردم، یعنی کسانی که ترتولیان از روی تحقیر آنها را «مردم ساده» می نامد، این مطلب را نمی فهمند و از طرح نجات واهمه دارند. مشکل مونارکیان ها این است که به مفاهیمی از خدا، که قبل از آمدن مسیح شکل گرفته بود، سخت دلبسته بودند. البته، باید اذعان داشت که منتقدان مونارکیانیزم نیز دچار نوعی جمود الهیاتی بودند.
آنها در موضوعات خاصی مثل مفاهیم تغییر ناپذیری و فنا ناپذیری خدا، به مفاهیم قدیمی تر مربوط به الوهیت مبتلا بودند. برای مثال، اوریگن گفت که در نتیجه «نزول خدا در امور انسانی» یعنی طرح نجات، ما توانسته ایم به روشنی، مفهوم حقیقی ذات خدا را بفهمیم; اما با این حال او در بیان آموخته های خود، مقوله های متعارف یونانی را به کار می برد مثل: خدا «زوال ناپذیر، بسیط، غیر مرکب و تجزیه ناپذیر است. ترتولیان متفکری است که دریافت که «طرح نجات»، در مقایسه با مفاهیم اولیه مربوط به خدا به نقدی اساسی تر، بیش از آنچه معاصران وی انجام داده اند، نیازمندند. اما همه پذیرفته بودند که اندیشیدن در مورد خدا باید باطرح نجات یعنی خود آشکارسازی منظم خدا در تاریخ شروع شود. گریگوری نیصی می نویسد که «ذهن آدمی تنها می تواند از خدا سخن بگوید که آن را از افعال خدا فراگرفته باشد»; یعنی آثاری که در طرح نجات آشکار شده است. طرح نجات، موتور محرک تفکر تثلیثی است.

عبارات هیلاری پوئیترسی

میزان اهمیت «طرح نجات» را در وادار کردن مسیحیان به بازبینی عقایدشان در مورد خدا می توان از عبارات هیلاری پوئیترسی، الهیدان لاتینی قرن چهارم، فهمید. وی را گاهی آتاناسیوس غرب نامیده اند. زیرا هیلاری مانند متفکر معاصرش، آتاناسیوس، بیشتر عمر خود یعنی تقریبا سراسر قرن چهارم را در دفاع از فرمان های شورای نیقیه (325 م) گذراند. (او حدود سال 300 م. متولد و در سال 367 فوت کرد.) او همچنین مفسر کتاب مقدس بود. ما از او تفسیری بر انجیل متی و تفسیری دیگر بر مزامیر (روی هم رفته حدود پنجاه مزمور) در دست داریم. اما بزرگترین محصول او کتاب حجیم درباره تثلیث است که در اوج مناقشه آریوسی نوشته شده است.
هیلاری در این اثر، نه تنها نشان می دهد که بر استدلال های نویسندگان نخستین تسلط دارد، بلکه توانسته است آنها را با نوآوری های قابل توجهی باز نویسی کند. او می نویسد: «ما به عنوان معتقدان واقعی، نمی توانیم اظهار کنیم که خدا یکی است، اگر منظور ما از یکی بودن این باشد که او تنهاست.» اگر خدا تک و تنهاست، در این صورت جایی برای کلمه او باقی نمی ماند. از سوی دیگر، اگر ما صرفا ادعا کنیم که پسر، خدای دومی است در کنار خدای متعال، در این صورت ما انکار کرده ایم که خدا یکی است. هیلاری می گوید: ما باید تصدیق کنیم که «خدا یکی است اما تنها نیست.» این که هیلاری این موضوع را به این شیوه مطرح می کرد مهم است. آریوس گفته بود: الوهیت پسر کامل نیست. برای مثال، کتاب مقدس پسر را «اولین مولود قبل از همه مخلوقات» نامید. (کولسیان 1: 15) در عبارت های دیگر (امثال 8: 22) آمده است که باید او را به عنوان بلند مرتبه ترین موجود آفریده شده دانست.
در پاسخ به این مطالب، آتاناسیوس و دیگر مدافعان عبارت شورای نیقیه (هم جوهر با پدر) سعی کردند با تاویل متون مورد مناقشه کتاب مقدس نشان دهند که مسیح کاملا خداست. سؤال مطرح شده از سوی پیروان آریوس درباره شان پسر بود، نه ذات خدا. البته هیلاری در دفاع از الوهیت کامل پسر، به دیگر متفکران نیقیه پیوست; اما در عبارتی که کمی پیش از این آوردم، او با تبدیل کردن بحث به گفت وگویی در مورد ذات خدا، موضوع را وارد گستره های جدیدی کرد. استدلال او به شرح زیر است: اولین مسیحیان یهودی بودند و به همین جهت، هر روز دعای قدیمی یهود، یعنی شمع را می خواندند: «بشنو، ای اسرائیل! خداوند خدای تو یکی است.» سؤالی که از سوی هیلاری مطرح می شود این است که در این صورت از این اعتراف توماس: «پروردگار من و خدای من» چه باید فهمید؟ چگونه توماس می توانست در مورد عیسی با این که «یک موجود انسانی» است، با تعبیر «خدای من» اظهار عقیده کند و در عین حال دعای شمع را بخواند؟ چگونه یک یهودی و حواری مؤمن می تواند فرمان الهی آمده در شمع را فراموش کند و ایمانی جدید را آشکار سازد که مسیح خداست، در حالی که می دانست که اصل زندگیش منوط به اعتراف به یگانگی خدا بود؟
توماس بارها شنیده بود که عیسی چیزهایی می گفت، از قبیل: «من و پدر یکی هستیم» و «تمام چیزهایی که پدر داراست، من هم دارم»; نظیر آنچه از انجیل یوحنا می فهمیم. آنچه در مورد استدلال هیلاری بسیار جالب است، این است که استدلال او به گونه ای بسیار حساب شده، مبتنی بر تاریخ است. او بیان می کند که واقعیتی تاریخی یعنی «طرح نجات» موجب شده که شیوه سنتی درک خدا بازاندیشی شود. هیلاری ابتدای مسیحیت را در نظر دارد; زمانی که تمام مسیحیان، یهودیانی بودند که هنوز سنت های یهودی را رعایت می کردند. تفسیرهای او نشان می دهند که او خود این دغدغه را داشت که «من مطمئنم افراد زیادی، به خصوص وقتی نوشته های پولس قدیس را می خواندند، از خود می پرسیدند، چگونه پولس به عنوان یک مؤمن یهودی، که در سنت یهودی پرورش یافته و به آیین ها و دعاهای یهودی خو گرفته است و اساسی ترین عقیده در نظر او یکی بودن خدا بود.» می توانست چنین بیان مبالغه آمیزی را در مورد مسیح به کار ببرد و گاه عباراتی را از قبیل آنچه می آید در تعارفات به کار گیرد که مسیح را با خدا پیوند می زنند: «فیض پروردگارمان، عیسی مسیح، محبت خدا و همراهی روح القدس با همه شما باد.» (قرنتیان 13: 13)
جواب هیلاری این است که همه چیز با برخاستن مسیح (میان مردگان) دگرگون شد، و توماس اولین کسی بود که ماهیت این تغییر را درک کرد. از آن زمانی که عیسی بر انگیخته شد، توماس «تمام رازهای ایمان را به وسیله قدرت رستاخیز مسیح درک کرد»; زیرا «هیچ کس نمی تواند با قدرت خود از میان مردگان برخاسته و دوباره حیات یابد مگر ذات خدا.» توماس اینک در پرتو زنده شدن مسیح می توانست شهادت دهد که مسیح خداست، «بدون این که وفاداری خود را به خدای یکتا از دست بدهد»، زیرا او می دید که اظهار ایمانش نه «به رسمیت شناختن خدای دوم» بود نه «نادیده گرفتن وحدانیت ذات الهی»; هیلاری می گوید: «رستاخیز مسیح به ما می آموزد که خدا» و «خدایی تک» یا «تنها» نیست، با این وجود به ما نمی آموزد که دو خدا وجود دارد. از دید هیلاری، زنده شدن مسیح پایه ای است برای رد هر نظریه ای که در مورد خدا عمیقا تک گرا باشد. نمی توان در مورد اهمیت این استدلال در ظهور نظریه تثلیث مسیحی مبالغه کرد. طرح نجات نه تنها اهداف خدا برای بشریت را آشکار می کند بلکه حیات باطنی خدا را نیز ظاهر می سازد.
به قول ولفهارت پننبرگ، الهیدان معاصر، «خدا همان گونه که خود را ظاهر ساخته است، در الوهیت ازلی خود نیز وجود دارد.» گرچه خدا غیر قابل وصف است و راه های رسیدن به او فراتر از فهم است، اما کتاب مقدس می آموزد که ما در مسیح نه تنها «صورت» خدا را می بینیم بلکه می توانیم به درون خدا نیز بنگریم. در این خصوص، متن کولسیان 1: 19 بسیار جالب است: «پسندیده آمد که تمام کمال خدا در (مسیح) جای گیرد.» اوریگن با شجاعتی مخصوص به خود، این عبارت را این چنین معنا کرد: در نتیجه ظهور خدا در مسیح، ما «تماشاگران» «ژرفای خدا» می شویم. بدین ترتیب، موجه است که هیلاری بگوید به وسیله برخاستن مسیح از قبر، حواریان چیزهایی در مورد خدا یاد گرفتند که قبل از «طرح نجات» روشن نبود. او آنچه را که در گفتگوهای مسیحیت آغازین در مورد تثلیث، پنهان بود آشکار می سازد و استدلالی را که در تفکر مسیحیت آغازین در مورد خدا وجود داشت، بیان می کند. از امور تعیین کننده در مساله خود آشکارسازی خدا، برخاستن مسیح از مردگان بود که در زندگی او رخ داد و رسالت او را تایید و تکمیل کرد. ارتباط منحصر به فرد مسیح با خدا از طریق این رستاخیز آشکار می شد. به قول پولس قدیس، «با برخاستن از میان مردگان بی تردید معلوم شد که (مسیح)، از جهت روح قدوسیت، پسر خداست.» (رومیان 1: 3)

نقش حیات مناسک مسیحی در شکل گیری ایمان به تثلیث

آنچه در طرح نجات آشکارا آمده بود، به متفکران نخستین مسیحیت اعتماد به نفس داد تا با هدایت کتاب مقدس بار دیگر ذات خدا را مطالعه و بررسی کنند. اندیشیدن در مورد خدا دیگر نمی توانست جدای از آنچه در تاریخ انجیلی رخ داده بود، دنبال شود. البته، به صورت روشن، این اصطلاح (خدا یک «خدای تنها» نیست) نظریه تثلیث را بیان نمی کند. این بحث بر شان پسر متمرکز بود و این که آیا پسر یا کلمه از پدر صادر شده است یا این که دارای هویتی مخصوص به خود است. اما تعابیر مسیحی صراحتا سه بخشی است. این نکته در ذکری که در غسل تعمید به زبان می آورند، از همه جا واضح تر است: به نام پدر، به نام پسر و به نام روح القدس; اما عبارات دیگری نیز در کتاب مقدس وجود دارد، مثل: تعارفات موجود در رساله دوم پولس رسول به قرنتیان 13: 13 یا کلمات آغازین رساله اول پطرس: «به آوارگانی... که توسط خدای پدر، برگزیده و در نظر گرفته شده اند، و توسط روح القدس تقدیس یافته اند تا فرمانبر عیسی مسیح باشند و با خون او آب پاشی شوند.» (رساله اول پطرس 1: 2)
جی. ان. دی کلی در مورد این عبارات در کتاب اعتقادنامه های نخستین مسیحی آورده است: «تا آنجا که به نحوه بیان این عبارات مربوط است، در هیچ یک از آنها اثری از تثبیت شدگی وجود ندارد، و به هیچ یک از معانی رایج کلمه، اعتقادنامه ای فراهم نیامده است. با وجود، این همه جا طرح ابتدائی تثلیث سرسختانه خودنمایی می کند، و از آنجا که غالبا در سیاق آن، چیزی وجود ندارد که مستلزم تثلیت باشد حضوری بیش از اندازه می یابد. تصوری که به ناچار حاصل می شود این است که مفهوم ظهور سه گانه خدا از آغاز در عمق تفکر مسیحی حضور داشته است.»


Sources :

  1. رابرت ویلکن- مقاله مسیحیت سه بخشی- مترجم الیاس عارف زاده- فصل نامه هفت آسمان- شماره 14

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/115369