شخصیت و اندیشه های الهیاتی توماس آکوئیناس (زندگینامه)

گونه ای دیگر از زندگی در جهانی دیگر

بدون الاهیات قدیس اورلیوس آگوستین، الاهیات توماس آکوئیناس هم وجود نداشت. الاهیدان بزرگ کاتولیک، هاینریش فریس، به درستی به نقش مهم و تاریخی الاهیات آگوستین که الاهیات قرون وسطا و پس از آن را عمیقا تحت تأثیر قرار داد، اشاره می کند و می گوید: «الاهیات آگوستین، کل مسیحیت غربی پس از خود را تحت تأثیر قرار داد. او بزرگ ترین الاهیدان غرب مسیحی است.» می توان گفت محتوا و روش فلسفه و الاهیات تا هنگام فلسفه مدرسی قرن سیزدهم تحت تأثیر وی بود. کتاب احکام پیتر لومبارد که قرن ها کتاب درسی و کتاب راهنمای الاهیات به شمار می آمد، در اصل، برگرفته از آثار آگوستین بود. طرح فلسفه مدرسی که با عبارت «ایمان می آورم تا بفهمم» آنسلم اهل کانتربری تبیین شد، به آگوستین باز می گردد. حتی هنگامی که آلبرت کبیر و توماس آکوئیناس، فلسفه ارسطو را پذیرفتند و الاهیات به لحاظ روش، به عنوان یک علم، شکل جدیدی به خود گرفت، در تفکیک معرفت و ایمان، فلسفه و الاهیات، و در تمایز بین طبیعت و فیض، اهمیت آگوستین، آن گونه که از آثار توماس آکوئیناس پیداست، به مثابه معیاری برای الاهیات قرون وسطا، درست به اندازه اهمیت ارسطو به قدرت خود باقی ماند. در کنار آگوستین، ارسطو دومین شخصیت برجسته ای است که الاهیات توماس آکوئیناس بدون او غیر قابل تصور است. فلسفه ارسطو که در قرون وسطای مسیحی بار دیگر مورد توجه قرار گرفته بود، نقشی اساسی در شکل گیری فلسفه توماس ایفا نمود. این فیلسوف مشرک خصوصا در قرن سیزدهم یعنی عصر توماس، هنگامی که دانشگاه ها با علوم خویش به عنوان مراکز آموزشی جای گزین صومعه ها شدند، تأثیر دوران سازی داشت.

شروع زندگی توماس
توماس خردسال ترین پسر لندولف شوالیه اهل آکوئینو بود که در قصر خانوادگی رکاسکا، دقیقا میان رم و ناپل، در سال 1225 (و یا اواخر 1224) متولد شد. وی را در اوایل پنج سالگی به عنوان بچه پیشکشی به صومعه بزرگ مونته کاسینو بردند. به منظور خدمت به خدا و یادگیری مسائل دینی و فکری. اما، به علت جنگ میان پاپ و امپراتور فردریک دوم، (که در آن خاندان قدرتمند آکوئینی ها در جناح طرفداران امپراتور بودند) پدر توماس ناچار شد که پسرش را به ناپل بفرستد، یعنی به کتابخانه ی عمومی که فردریک تأسیس کرده بود، تا در آنجا در علوم مقدماتی دانشکده ادبیات و علوم انسانی، شامل علوم مقدماتی هفت گانه، یعنی دستور زبان، خطابه، جدل (معروف به علوم سه گانه) و حساب، هندسه، موسیقی و نجوم (معروف به علوم چهارگانه) دوره آموزشی خود را طی کند.

علت گرایش توماس به چنین مطالعاتی

او می خواست رسالتی معنوی را در پیش گیرد; به بیان دیگر او صرفا در صدد مطالعه فلسفه ارسطو نبود، اگرچه در ناپل موفق به شناخت فلسفه طبیعی او، و به احتمال زیاد، مابعدالطبیعه او شد; و این زمانی بود که هنوز این مطالب برای دانشجویان پاریس حوزه ممنوعه محسوب می شد. توماس با این آمادگی در نوزده سالگی تصمیمی گرفت که پیامدهای عظیمی در زندگیش داشت. وی در سال 1244 وارد فرقه دومینیکی شد و بدین طریق زندگی بر طبق انجیل را برگزید. او به علت این انتخاب مجبور بود همچون فرانسیس آسیزی در برابر مخالفت شدید خانواده مقتدرش ایستادگی کند. آنها ترجیح می دادند که اگر او قصد داشت راهب شود، رئیس دیر ثروتمند مونته کاسینو شود. حتی برادرانش وی را در سفر به پاریس ربودند و به قصری خانوادگی بردند. توماس حدود یک سال نه تنها در برابر اغوای یک روسپی درباری، بلکه در برابر فشار مداوم نزدیکانش مقاومت کرد.
او موفق شد. اما نمی خواست زندگیش را با تهذیب نفس در صومعه ای فئودال و دورافتاده سپری کند; مکانی که فرد از طریق سوگند ماندگار شدن در دیر، مجبور به ماندن در آن می شد و تحت مرجعیت قیم مآبانه رئیس دیر محدود می شد; و نیز نمی خواست که در سایه یک کلیسای جامع، به عنوان کشیش، زندگی راحت و مرفهی مطابق با قوانین خاص داشته باشد. اگرچه وی در خانواده ای اشرافی و زمیندار متولد شده بود، اما مجذوب زندگی رسولی سائلان، به خصوص فرقه فرانسیسی ها و دومینیکی ها شده بود. «سائلان» نام مشترک تمام فرقه های سائل (برگرفته از کلمه لاتین mendicare به معنای گدا) است. آنها جامعه ای کاملا مردمی و بین المللی متشکل از افراد هم عقیده تشکیل داده بودند، و البته روشن بود که توماس دقیقا در جستجوی این گونه زندگی بود: یعنی گونه ای دیگر از زندگی در جهانی دیگر.

مشخصات جهان دیگر توماس
گذار از وفاداری فئودالی که در آن، وظیفه و سوگند وفاداری موجب می شد تا افراد شخصا به ارباب و زمین دارشان متعهد شوند، به نوعی زندگی اشتراکی، یعنی نوعی جامعه همسو، که در آن شهروندان در چارچوب صنوف و انجمن های خود از حقوق و آزادی های خویش برخوردار بودند. در چنین موقعیتی، مسلک های ضدفئودالی که به تبع نهضت سائلان پدید آمده بودند، می توانستند مقدورات و امکانات کاملا متفاوتی، حتی برای نجیب زاده جوانی چون توماس، فراهم آورند. فرد می توانست به شهرهای بزرگ و مراکز اقتصادی و علمی تازه تأسیس برود و خود را به لحاظ معنوی در آنجا مشغول سازد. این امر خصوصا در مورد مراکز دارای روح اروپایی، که بین قرن هفتم و اواسط قرن سیزدهم از مدارس شهری (نه مدارس سنتی، رهبانی و فئودال دور از شهر) سر برآوردند، یعنی دانشگاه ها، صدق می کرد. در این مدارس خصوصی، محققان گرد هم می آمدند و دانش پژوهان مناطق مختلف برای استماع سخنرانی استادان مشهور اجتماع می کردند.
برای اولین بار مجمع آزاد معلمان و دانش آموخته ها به وجود آمد که در آن، گاه حتی افراد محصل حق انتخاب رئیس را داشتند. علاوه بر این، به زودی چنین دانشگاه هایی در بسیاری از شهرهای اروپایی پدیدار شدند، از جمله در شهرهای بولونیا، پاریس، آکسفورد، کمبریج، پادوا، ناپل و سالامانکا، که کادر آموزشی آنها الگوی دانشگاه هایی شدند که به تازگی در امپراتوری آلمان از جمله در پراگ، کراکوف، وین، هایدلبرگ، کلن و لایپزیک تأسیس شده بودند. آنها موقعیت قانونی نیرومندی داشتند. به علت وجود امتیازات سلطنتی و پاپی، دانشگاه ها به عنوان مؤسساتی مستقل، دارای مقرراتی مستقل بودند; از جمله حق اعطای بورس های تحصیلی، معافیت از مالیات، اختیارات قانونی و قضایی خاص خود، مدیریت سالم، آزادی تدریس. تمام این موارد مشروط به آن بود که با اصول اعتقادی کلیسا در تضاد نباشند. پاریس، کلن، مجددا پاریس، مقر پاپ رم، پاریس برای بار سوم و در نهایت، بار دیگر ناپل مکان هایی بودند که مراحل زندگی و تدریس توماس در آنها رخ داد.

ورود توماس به فرقه سائلان

توماس تصمیم گرفت به فرقه سائلان، که آن را فرقه واعظان نیز می نامیدند، بپیوندد. دومینیک اسپانیایی (1221ـ1170) با موافقت پاپ، این فرقه را پایه گذاری کرد. این فرقه خطابه هایی به سبک بدعت گذاران (آلبیگاییان، کاتارها) ایراد می کردند تا هم این بدعت گذاران را مورد حمله قرار دهند و هم به طور کلی به وضع فلاکت بار موعظه در کلیسا بپردازند. علاوه بر این، مریدان دومینیک از ابتدا به مطالعات منسجم دانشگاهی توجه و علاقه داشتند; توماس نیز همین هدف را داشت. وی اگرچه فقر مطلق را پیشنهاد نمی کرد، مجذوب زندگی ساده و فقیرانه شده بود; زیرا همان گونه که بعدها مطرح کرد، «کمال اساسا مبتنی بر فقر نیست، بلکه مبتنی بر پیروی از مسیح است.» بدین ترتیب، گستره ای از شیوه های گوناگون پیروی از مسیح، پیش رو بود که شیوه زاهدانه- رهبانی فقط یکی از آنها بود.

توجه به کتاب مقدس
یکی از موارد مهم در نزد فرقه واعظان، توجه آنها به کتاب مقدس، ویرایش های تجدیدنظرشده کتاب مقدس، کشف الآیات کتاب مقدس و تفاسیر کتاب مقدس بود. توماس آکوئیناس نیز در صدد بود تا فعالیت های آموزشی خویش را با تفاسیر کتاب مقدس تلفیق کند و مجموعه ای کامل از تفاسیر عهد عتیق و عهد جدید را به نگارش درآورد. وی در تمام دوران زندگیش، خود را عمدتا آموزگار کتاب مقدس می دانست و علاوه بر این مرتبا در خطابه هایش این مطلب را عنوان می کرد. این مطلب روشن می سازد که مبنای معنوی و روحانی زندگی او مطالعه ارسطو نبود، بلکه پیروی از مسیح بود. این مسئله باعث شد تا توماس حقیقتا به خاطر ایمان مسیحی، کاملا در افکار فلسفه باستان غور کند. او همچون پیشینیان بزرگ خود، اوریگن و آگوستین، در صدد بود تا ایمان مسیحی را نه تنها با افکار نوافلاطونی، بلکه با افکار ارسطو که چندان «دیندار» نبود، سازگار کند. به همین علت، توماس بعدها مورد انتقاد لوتر و سپس برخی لوتریان قرار گرفت که توماس را بر اساس سخنرانی های اصلی و اولیه او نمی شناختند.

ارسطو، یگانه خطر

توماس که استعدادی درخشان داشت، تقریبا خود به خود به سمت رنسانس دوم اوج قرون وسطا، که به دنبال رنسانس کارولنژی اوایل قرون وسطا به وقوع پیوست، کشیده شد. از اینجا می توان آن نهضت تجدید حیات را که ملهم از حال و هوای عهد باستان بود، درک نمود، نهضتی که در قرن دوازدهم نه تنها ادبیات (اووید و ویرژیل)، بلکه بالاتر از همه، حقوق و سیاست رومی را نیز شامل می شد. در آن زمان، یعنی در ثلث دوم قرن سیزدهم، این نهضت در پاریس («شهرفیلسوفان» و مرکز حیات فرهنگی اروپا) با احیای علوم مقدماتی، فلسفه و الاهیات، به اوج خود رسید. این امر، بیش از همه، به واسطه پذیرش همه جانبه ارسطو ممکن گشت. پیش از آن، محققان قرون وسطا، ارسطو را فقط یک منطق دان می دانستند و این شناخت نیز تا حد زیادی غیر مستقیم بود. ولی در آن زمان، تفکر اصیل او نیروی فوق العاده ای به وجود آورد. ترجمه هایی که ابتدا از زبان عربی و سپس از زبان یونانی، از آثار ارسطو به عمل آمد، و نیز شناخت حاصل از فلسفه میانجی یهودیان عرب (که اسپانیا و جزیره سیسیل مهمترین نقاط انتقال آن بودند) ارسطو را به سرعت معروف ساخت. اگرچه کلیسا خواندن آثار ارسطو را ممنوع کرده بود، او خیلی زود مهمترین فیلسوف دانسته شد. زیرا محققان اروپایی با کشف تفکر حقیقتا دانش نامه ای وی، به گستره وسیعی از معرفت، خصوصا در قلمرو علوم طبیعی، طب، انسان شناسی و مابعدالطبیعه، دست یافتند; و این خود عطش بیشتری را برای معرفت، یعنی فضای معنوی دیگری، در پی داشت: مجموعه ای تازه از علایق، استقلالی نو در اندیشه، اشتغالی جدید به علوم طبیعی.

آشنایی توماس با آلبرت کبیر
توماس هنگامی که در بیست سالگی به مرکز پژوهشی فرقه خویش در پاریس رفت، این بخت بسیار نیک را داشت که با استادی بسیار فرهیخته که 25 سال بزرگ تر از خودش بود، ملاقات کند; کسی که به حق، ملقب به استاد کل بود. سه سال بعد، توماس به همراه استاد خویش، برای مدت چهار سال در کلن اقامت کرد و در آنجا به مقام کشیشی منصوب شد (لقب استهزا آمیز وی «گاو گنگ» بود). توماس در طول دوران زندگی خویش چنان با معلمش صمیمی شده بود که وقتی کلیسا، پس از مرگ توماس، او را محکوم کرد، این انسان پیر برای دفاع از شاگردش سریعا به پاریس رفت. او آلبرت کبیر اشوربنی اهل لاویئنگن در نزدیکی شهر اولم (1200ـ1280) بود. آلبرت شخصی بود که بیش از بیست سال از عمرش را صرف ارائه دایرة المعارفی از اندیشه ارسطو کرده بود.
او جسورانه در پی آن بود که به اشاعه و ارزیابی نوشته های یهودی و عربی ارسطویی، که به تازگی در قرن دوازدهم کشف شده بودند، بپردازد. از آنجا که برخی از این نوشته ها هنوز ممنوع بودند، آلبرت به گسترش بیشتر آنها نپرداخت، اما آنها را به بیان دیگر بازگو می کرد. او جسور بود; در آن زمان، اساسا درباره آنچه امروزه بدیهی و مسلم دانسته می شود، نظر متفاوتی وجود داشت; زیرا بسیاری از مردم تصور می کردند که فیلسوف مشرکی همچون ارسطو فوق العاده خطرناک و آشوبگر است; و برای این تصور دلیل خوبی داشتند: آیا ارسطو از قدم و ازلیت جهان به جای آفرینش، و در نتیجه زمانمند بودن آن طرفداری نکرد؟ آیا از جبر کور تاریخ به جای مشیت الاهی و نیز از فناپذیری روح در پیوند با بدن، به جای فناناپذیری آن دفاع نکرد؟ به طور کلی، آیا این فیلسوف نظر خود را آن چنان بر واقعیت تجربی و محسوس متمرکز نساخت که بهشت، خدا و وحی و انکشاف او مورد غفلت قرار گرفت؟ در اواخر سال 1263، پاپ اوربان چهارم بار دیگر مطالعه نوشته های ارسطو را ممنوع کرد; اما این کار بی ثمر بود; زیرا افکار ارسطو از طریق محققان عرب (ابن رشد) به اسپانیا و همچنین به مراکز علمی فرانسه و آلمان راه یافته بود.

مکتب ارسطویی و مکتب عربی به عنوان چالش فکری در مقابل توماس
در زمانی که توماس 27 ساله در سال 1252 از کلن به پاریس بازگشت تا به عنوان دستیار در مرکز مطالعات دومینیکی به تدریس الاهیات بپردازد، هم مکتب ارسطویی و هم مکتب عربی چالش فکری بسیار جدی در مقابل توماس جوان بوده اند. نقطه آغاز کار وی چه بود؟ وی قبلا در کلن بر آن شد تا مقدمه ای بر انجیل بنویسد و اکنون در پاریس به عنوان پژوهشگر کتاب احکام می بایست به تفسیر کتاب درسی الاهیاتی قرون وسطا، یعنی چهار کتاب احکام پیتر لومبارد بپردازد. این استاد و سپس اسقف پاریس (متوفای 1160) مجموعه ای از متون آبای کلیسا و بالاتر از همه، آثار آگوستین را فراهم آورد و مطالب را به طور منظم، با الگو قرار دادن یوحنای دمشقی، تحت عناوین آموزه خدا، آموزه خلقت، مسیح شناسی و آموزه نجات، آموزه آیین های مقدس و فرجام شناسی تقسیم نمود. این ساختار و ترتیب مطالب، تا به امروز، در برنامه های آموزشی الاهیاتی محفوظ مانده است. بعد از چهار سال، در سال 1256، توماس و بوناونتورای فرانسیسی در دانشگاه پاریس استاد الاهیات شدند.

آشنایی توماس با فلسفه ارسطو

اکنون توماس استاد رسمی دانشگاه بود و وظیفه وی سخنرانی، مباحثه و موعظه بود. اکنون این استاد فوق العاده جوان با وظیفه عظیم ترکیب معرفت جدید حاصل از فلسفه باستان با کتاب مقدس و الاهیات سنتی مواجه بود. اما توماس نه به خاطر عهد باستان، یا به اصطلاح بنا به علایق فقه اللغوی و باستان شناسی، بلکه به خاطر مردم زمان خود، یعنی با مقاصد الاهیاتی و کشیشی، فلسفه عهد باستان را از نو مطرح کرد; زیرا همان طور که اتین ژیلسون و یوزف پیئپر نشان داده اند، توماس به همان اندازه که یک فیلسوف بود، یک فیلسوف مسیحی بود. او به آنچه ارسطو و دیگر متفکران عهد باستان می بایست به آتنیان و رومیان روزگار خود بگویند علاقه مند نبود، بلکه علاقه او به آن چیزی بود که آنان می باید به اهالی پاریس زمان او (و آن هم با این فرض که مردم پاریس ایمان مسیحی را پذیرفته اند) بگویند.
شاید در این گستره نتوان معیار تاریخی- انتقادی امروزی را در تفسیر توماس از ارسطو به کار گرفت. توماس فیلسوف، الاهیدان پرشور مسیحی بود، و تا آخر نیز چنین بود. مسلما او می خواست ارسطو را به درستی بفهمد و در تمام دوران زندگی، مشقت خواندن ترجمه ها و تفاسیر را تحمل کرد. اما او در عین حال، با در هم آمیختن ترتیب زمانی دیدگاه ها در صدد بود تا ارسطو را در بستر ایمان مسیحی، بهتر از خودش در 1500 سال قبل، بفهمد. بنابراین آکوئیناس قصد احیای فلسفه ارسطو را نداشت، بلکه هدفش دگرگون کردن آن بود. اما (به رغم نظر ژیلسون و پیئپر) او به یک چیز اعتقاد بسیار داشت: اندیشه علمی و فلسفی (و در مراحل بعد، اندیشه تجربی) به بهترین نحو از آثار خود ارسطو قابل حصول بود. توماس، به همین دلیل، علاوه بر آثار برجسته الاهیاتی خویش، مشقت فراوانی را برای نوشتن تفاسیر گسترده بر مهمترین آثار ارسطو متحمل شد. در اینجا یعنی در تفاسیر او بر ارسطو، بسی بیشتر از براهین به اصطلاح «فلسفی» آثار الاهیاتی او، می توان به اندیشه فلسفی وی پی برد. به ویژه تمایز روشنی که وی میان اندیشه فلسفی ارسطو و اندیشه الاهیاتی آگوستین قائل می شود، او را قادر می سازد تا مبنای نوینی برای الاهیات ارائه کند.


Sources :

  1. محمد ایلخانی- تاریخ فلسفه در قرون وسطی- تهران- سمت- 1382

  2. فردریک کاپلستون- دیباچه ای بر فلسفه قرون وسطی- تهران- ققنوس- 1383

  3. کانون پژوهشگران حکمت و فلسفه

  4. دیدید لاسکم- تفکر در قرون وسطی- ترجمه محمدسعید خیامی کاشانی- تهران- قصیده- 1382

  5. هانس کونگ- متفکران بزرگ مسیحی- گروه مترجمان- قم- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1386

  6. تونى لین- تاریخ تفکر مسیحى- ترجمه روبرت آسریان- نشر و پژوهش فرزان روز- 1380 ش

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/115403