مسایل معنوی و اخلاقی در آثار سعدی (آرمانشهر)

اندیشه فراگیر سعدی

سعدی عالی ترین مباحث توحید و عرفان را در موجزترین و زیباترین صورتی بیان فرموده است و در همین حال هیچ عارف و حکیمی را هم دعوی اندیشه برتر از آن نرسد یعنی اندیشه ی پی بردن به راز هستی و حقیقت مطلق و سرچشمه ی وجود.
خوب است به گذشته ی سعدی بیندیشیم زمانی که پس از مطالعه ی آثار و کتب مدون، قصد قرائت آیات کتاب تکوینی را فرمود و با تمام طبقات جامعه ی خویش درآمیخت و به قدم سیاحت و با چشم باز و بصیرت کم نظیر به نواحی عالم سفر کرد و آن گاه با چشم تیزبین و ژرف نگر به زوایای باطن افراد جهان نگریست و به علل و انگیزه های اعمال آدمیان توجه کرد و یافته ها را در خزینه ی ذهن خود اندوخت و برای وقت نگارش گلستان و نظم بوستان نگاه داشت. در این مدت، وی با صوفیان و عالمان و عارفان و وزرا و امرا معاشرت کرد و گاهی نیز خادم معبد و واعظ مسجد شد.

علل تنوع آثار سعدی

یکی از جمله تمایزات سعدی، تنوع آثار و کارهای وی در نثر و نظم است که این امر معلول عللی است که از آن جمله است: وسعت اطلاعات و معارف شیخ، کثرت تجارب و آزمایش های محققانه ی وی در حیات افراد و مجتمع بشری و عرفان او به حقیقت وجود و در نتیجه عشق بی پایان به ساحت پاک آفریدگار و محبت به خلق. وی عارفی است که به جای اعتکاف در خانقاه و مطالعه ی کتاب تدوینی، به کاوش و پژوهش در آثار آفریدگاری، در جهان وسیع و گسترده پرداخته و مطالعات خویش را با تفسیر آیات صنع و حکمت الهی در کتاب تکوینی همراه ساخته است چنان که خود در مقدمه ی بوستان فرموده است:
در اقصای عالم بگشتم بسی *** به سر بردم ایام با هر کسی
تمتع ز هر گوشه ای یافتم *** ز هر خرمنی خوشه ای یافتم
آن گاه محبت و علاقه ی وی به نوع انسانی به خصوص ستم دیدگان و بیچارگان با نبوغ رفیع و قریحه ی سرشار شاعری همراه شده و به راهنمایی زبردستان برای زندگانی بهتر و سرشار از بهجت و سرور آمیخته با محبت و عدالت پرداخته است. وی از قدرت ادبی خود صرفا ارشاد و رهبری خلق را در نظر داشته و از آن رو که وی نوع انسانی را به خوبی شناخته و با بینشی کم نظیر به انگیزه های اعمال و افعال ایشان پی برده، در وصف اخلاقیات و تمنیات آدمیان به نوعی سخن گفته که کاملا با ذات انسان منطبق می نماید.

ساده اما عمیق

عرفان شیخ شیراز، بسیار ساده و روشن و خالی از ابهام است. چه به نظر او همه ی افراد انسانی در اصل فطرت، نیک هستند و می توانند به ذروه ی فضیلت نایل آیند به شرطی که ارج خود بشناسند و در صدد تکمیل نفس خویش باشند و نفس خود را از بدی ها بپیرایند و به نیکی ها بیارایند. وی برای بیان این مطلب به تمثیلی نغز توسل جسته:
وجود تو شهری است پر نیک و بد *** تو سلطان و دستور دانا، خرد
رضا و ورع، نیک نامان حر *** هوی و هوس، رهزن و کیسه بر
تو را شهوت و حرص و کین و حسد *** چو خون در رگان اند و جان در جسد
گر این دشمنان تربیت یافتند *** سر از حکم و رأی تو برتافتند
هوی و هوس را نماند ستیز *** چو بینند سرپنجه ی عقل تیز
امیری که دشمن سیاست نکرد *** هم از دست دشمن ریاست نکرد
«بوستان، باب7، ص342»
پس شیخ اجل قرن ها پیش از این، ما را برای بهره مندی از موهبت های طبیعی و باطنی خود آگاه ساخته و راه و شرط نخستین آن را، دانش و بینش دانسته تا به اثر آن بر حقیقت حق، عشق ورزیم و هوی و هوس و غرض ها را که حجاب معرفت است از خود دور سازیم.
مترس از محبت که خاکت کند *** که باقی شوی گر هلاکت کند
تو را با حق آ آشنایی دهد *** که از دست خویشت رهایی دهد
تعلق حجاب است و بی حاصلی *** چو پیوندها بگسلی واصلی
«بوستان، باب3، ص292»
و برای کسی که می خواهد به مشاهده ی جمال حقیقت نایل گردد چه هشدار و تنبیهی برتر از این می توان یافت؟
حقیقت سرایی است آراسته *** هوی و هوس گرد برخاسته
نبینی به جایی که برخاست گرد *** نبیند نظر گر چه بیناست مرد؟
«بوستان، باب3، ص298»
و حجاب ضخیم تر از هر چیز که مانع رؤیت حقیقت و شاهد مقصود می گردد خودبینی و پندار است که در گلستان بدان اشارت فرموده است:
نبیند مدعی جز خویشتن را *** که دارد پرده ی پندار در پیش
گرش چشم خدابینی ببخشند *** نبیند هیچ کس عاجزتر از خویش
«بوستان، باب2، ص74»

سعدی و دعوت به دوری از عجب

به همین سبب هر چیزی را که مایه ی پندار و عجب است و در نتیجه بر دیده ی حقیقت بین پرده می کشد رد کرده و دانش آموز تهی از بینش را به سختی نکوهیده و در صورت طنز فرموده است:
نه محقق بود نه دانشمند *** چارپایی بر او کتابی چند
آن تهی مغز را چه علم و خبر *** که بر او هیزم است یا دفتر
پس بر طالب علم و سالک راه حق واجب است که از آن چه وی را به عجب و پندار می آورد بپرهیزد و پرده های گوناگون را کنار زند که در این صورت، آفتاب حقیقت را از هر سو تابان می بیند و در می یابد که هر برگی دفتر معرفتی و هر ذره ای، آسمانی است پر از راز سرمدی و همه به حمد و تسبیح پروردگار خویش زبان گشاده اند و در این معنی چه نیکو فرموده است:
دوش مرغی به صبح می نالید *** عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص را *** مگر آواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که تو را *** بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیت نیست *** مرغ تسبیح خوان و من خاموش
«بوستان، باب2، ص84»

سعدی عاشق بشریت

از آن رو که سعدی دلی پر از عشق به بشریت داشته و وجود عزیزش آکنده از مهر و محبت بنی نوع انسانی بوده، همواره بدین نکته اشاره کرده که هر فردی باید خود را در برابر جامعه مسئول بداند و با کار و کوشش، گرهی از گره های اجتماعی را بگشاید و بداند که فقط از به کنجی نشستن و به ریاضت و ذکر اوراد و ادعیه، بسنده کردن کاری از پیش نمی رود و ذات انسانی تکاملی و صیقل نمی یابد.
به ایثار، مردان سبق برده اند *** نه شب زنده داران دل مرده اند
همین دیدم از پاسبان تتار *** دل مرده و چشم شب زنده دار
کرامت جوان مردی و نان دهی است *** مقالات بیهوده، طبل تهی است
قیامت کسی بینی اندر بهشت *** که معنی طلب کرد و دعوی بهشت
بزرگی به ناموس و گفتار نیست *** بلندی به دعوی و پندار نیست
نخورد از عبادت بر آن بی خرد *** که با حق نکو بود و با خلق بد
طریقت به جز خدمت خلق نیست *** به تسبیح و سجاده و دلق نیست
چو مردان ببر رنج و راحت رسان *** مخنث خورد دست رنج کسان
بگیر ای جوان دست درویش پیر *** نه خود را بیفکن که دستم بگیر
خدا را بر آن بنده بخشایش است *** که خلق از وجودش در آسایش است
کسی نیک بیند به هر دو سرای *** که نیکی رساند به خلق خدای

سعدی و آرمانشهر

پسندها و آرزوهای سعدی در بوستان بیش از دیگر آثار او جلوه گر است. به عبارت دیگر سعدی مدینه ی فاضله ای را که می جسته در بوستان تصویر کرده است. در این کتاب پر مغز از دنیای واقعی (که آکنده است از زشتی و زیبایی، تاریکی و روشنی، و بیشتر اسیر تباهی و شقاوت) کمتر سخن می رود بلکه جهان بوستان همه نیکی است و پاکی و دادگری و انسانیت یعنی عالم چنان که باید باشد. سعدی در تصویر این مدینه ی فاضله دایم از تجربه ها، سرگشت ها و روایات گذشتگان یاد می کند. در نظر او در ورای هر چیز نکته ای نهفته است و عبرتی. هیچ موضوعی نیست که فکر تیزبین و روشن او را به تأمل برنینگیزد. از زبان پیری خردمند می شنویم: توجه به گذشت فصول سال می تواند ما را از فرارسیدن زمستان عمر (مرگ) آگاه کند و این که گلستان ما را طراوت گذشته است و«دگر تکیه بر زندگانی خطاست.» گربه ی پیر زالی در مهمان سرای امیر به تیر غلامان دچار می شود و کنج ویرانه ی پیرزن را آرزو می کند و شاعر از گرفتاری او پند می دهد که:
نیرزد عسل، جان من، زخم نیش *** قناعت نکوتر به دوشاب خویش
نه تنها سرگشت انسان و حیوان نکته آموز است بلکه هرچیز دیگر با سعدی رازی در میان می نهد؛ مثلا قطره بارانی از ابری می چکد و در برابر دریا خجل می شود و با خود می گوید: «که جایی که دریاست من کیستم؟!» دیری نمی گذرد که صدف او را در کنار می گیرد و لؤلؤ گرانبها می شود.
بلندی از آن یافت کاو پست شد *** در نیستی کوفت تا هست شد
در عالمی که هر موجود جاندار و بی جان با سعدی در همدلی و جوشش است و رازگویی اشیا و احوال و حرکات آن ها از نظر پوشیده نمی ماند، دریافتن اندیشه ها و تخیلات و پیام سعدی محتاج است به فکری آماده و ذهنی حساس و بیدار.
در ادامه این نوشتار ودر بخش دوم به مطالبی مناجات و نیایش ازدیگاه سعدی و عبادت، اخلاص، و اخلاقیات در کلام سعدی خواهیم پرداخت.


Sources :

  1. محمد دبیرسیاقی- بوستان سعدی- انتشارات امیرکبیر- تهران- 1380

  2. محمد دبیرسیاقی- گلستان سعدی- انتشارات امیرکبیر- تهران- 1380

  3. محمد غفوری- اندیشه جامع سعدی- حافظ نو- تهران- 1365

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/115488