آغاز دعوتهای عمومی

آورده اند تا سه سال پس از بعثت؛ پیامبر اکرم (ص) نبوت خود را اظهار نکرده و کسی را به اسلام دعوت نکرد مگر برخی از نزدیکان خود را. بعد از این سه سال خداوند به او وحی کرد تا امر رسالت را آشکار کرده و دعوت های عمومی را آغاز نماید.
در تفسیر عیاشی حدیثی از امام صادق (ع) آمده است که مضمون آن چنین است: رسول الله (ص) سالها در مکه دعوت خویش را مخفی نگاه داشت و تنها برای علی (ع) و خدیجه (س)، امر خود را آشکار نمود. پس از آن، نزد قبایل عرب رفته و دین خدا را بر آنها عرضه می کرد (اما) آنها به محض اینکه او را می دیدند می گفتند: دروغگو! از ما دور شود (تفسیر عیاشی- ج 2 ص 353).
در مورد کسانی که رسول اکرم (ص) را مسخره کرده و او را به باد استهزاء می گرفتند گفته شده ایشان پنج نفر بودند، یکی ولید ابن مغیره مخزونی، عاص ابن وائل سهمی، اسود ابن عبد یعوث زهری، اسود ابن مطلب و حارث ابن طلاطله ثقفی.
در مورد چگونگی اعلان دعوت عمومی، در تفسیر قمی (ج 1- ص 379) این چنین می خوانیم: پیامبر (ص) در روز دوشنبه به مقام نبوت رسید و علی (ع) در روز سه شنبه به وی ایمان آورد، سپس خدیجه (س) همسر پیامبر (ص) مسلمان شد و سپس ابوطالب بر پیامبر (ص) داخل شد و دید نماز می خواند و علی (ع) در کنارش ایستاده (و همراه او نماز می خواند) ابوطالب که جعفر همراهش بود به جعفر گفت: برو کنار پسر عمویت بایست و جعفر در سمت چپ رسول الله (ص) ایستاده و آن حضرت از میانشان کمی جلوتر رفت. پس آن حضرت نماز می خواند و علی و جعفر و زید ابن حارثه و خدیجه به او اقتدا می کردند. (این بود تا اینکه) پس از سه سال خداوند دستور داد: «فاصدع بما تومر و اعرض عن المشرکین انا کفیناک المستهزئین» (حجر/ 94 و 95)، «آنچه را ماموریت داری آشکارا ابلاغ کن و از مشرکان روی بگردان. ما شر مسخره کنندگان را از تو دفع خواهیم کرد».
مسخره کنندگان رسول الله (ص) پنج نفر بودند که عبارتند از: ولید ابن مغیره، عاص ابن وائل سهمی، اسود ابن مطلب، اسود ابن عبدیغوث و حرث ابن طلاطله خزاعی.

اما ولید، مورد نفرین رسول الله (ص) قرار گرفت، زیرا رسول الله (ص) را بسیار مسخره و اذیت می کرد. آن حضرت درباره اش فرمود: خدایا چشمانش را کور گردان و داغش را بر دل فرزندانش بگذار! پس از مدتی بینائی اش را از دست داد تا اینکه روزی از کنار مردی از خزاعه می گذشت که مشغول تیرسازی بود، در این حال یکی از تیرها به پاشنه او اصابت کرد و باعث خون ریزی شد. پس ولید از کنار رسو ل خدا گذشت. جبرئیل فرمود: ای محمد! این همان ولید ابن مغیره است که تو را مسخره می کرد. پیامبر فرمود: بله. پس هنگامی که ولید از کنار آنها گذشت، جبرئیل به جایگاه تیر اشاره کرد، ولید به منزلش بازگشت و بر تخت خود خوابید. خون از او جاری شد تا آن که به رختخواب دخترش رسید، دخترش متوجه شد و گفت: مگر گردنه مشک آب باز شده؟ ولید گفت: این آب مشک نیست، بلکه خون پدرت است. زودتر فرزندان و برادر زاده هایم را حاضر کن که مشرف به مرگ هستم دخترش نیز آنها را جمع کرد. او به عبدالله ابن ربیعه گفت: عماره ابن ربیعه در سرزمین حبشه و در جای گمشده ای می باشد پس نامه ای را از محمد به نجاشی بگیر که او را برگرداند و سپس جان داد.
در مورد ربیعه نیز در تفسیر مذکور آمده است: ربیعه ابن اسود بر رسول خدا می گذشت که جبرئیل به چشمش اشاره کرد و او کور شد و فوت کرد. اسود ابن یغوث نیز از کنار آن حضرت می گذشت که جبرئیل به شکمش اشاره کرد و او آن قدر آب نوشید تا شکمش ورم کرده و ترکید. در مورد عاص ابن وائل آورده اند، از کنار آن حضرت می گذشت که جبرئیل به پاهایش اشاره کرد و چوبی در گودی پایش فرو رفت و از پشت پایش در آمد و همین باعث مرگ او شد. حارث ابن طلاطله، نیز سرنوشتش چنین رقم خورد که هنگام گذشتن از کنار آن حضرت، جبرئیل به صورتش اشاره کرد. او به کوه های تهامه رفته بود که بارانی پیاپی شروع به باریدن کرد، آنقدر از آب آن باران نوشید تا شکمش ترکید. این معنای قول خداوند است که «انا کفیناک المستهزئین»؛ «ما تو را از شهر مستهزئین حفظ می کنیم».
پس رسول خدا (ص) روزی بر سنگی ایستاد و فرمود: «ای جماعت قریش از جماعت عرب! شما را دعوت می کنم به این که شهادت بدهید لا اله الا الله و محمد رسول الله و به شما نصیحت می کنم بت ها و شرکیان خدا را کنار بگذارید. اگر به سخنان من گوش فرا دهید، بر عرب ها فرمانروایی می یابید و عجم ها تحت حکومت شما قرار می گیرند و پادشاهان بهشت خواهید بود» قریشیان او را مسخره کرده و گفتند: محمد ابن عبدالله دیوانه شده است؛ اما بخاطر شأن و مقام ابوطالب به او جسارت نکردند. انتهای کلام قمی (ره)
ترتیب کلام مرحوم قمی در تفسیرشان دلالت بر این دارد که دعوت عمومی بعد از هلاکت مسخره کنندگان رخ داده اما بنظر می رسد قول بهتر تقدم آن بر هلاکت تمسخر کنندگان است. کما اینکه در روایتی که مرحوم قمی آورده اند نیز به این مطلب اشاره شده است آنجا که ولید بن مغیره به عبدالله ابن ربیعه می گوید «نامه ای را از محمد به نجاشی بگیر...» پس هلاکت مسخره کنندگان پس از هجرت به حبشه رخ داده و از طرفی تقدم اعلان عمومی بر هجرت به حبشه نیز مسلم و مفروغ عنه است؛ درنتیجه تقدم اعلان عمومی بر هلاکت مسخره کنندگان ثابت می شود. البته ممکن است نظر مرحوم قمی نیز همان باشد که ما عرض کردیم لکن در بیان، خود را ملزم به رعایت نظم ندانسته اند. در مورد استهزاء کنندگان نبی (ص) غیر آنچه گفتیم را نیز شمرده اند و احادیث مختلفی نقل شده است که در ضعف و قوت سند و مضمون با یکدیگر تفاوت دارند اما چون غرض ما در اینجا بیان مطلب اعلان عمومی بود به همین مقدار کفایت می کنیم.


Sources :

  1. محمدهادی یوسفی غروی- تاریخ تحقیقی اسلام جلد 1

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/116042