ورود پیامبر به محله قبا

طبق آنچه ابن هشام از ابن اسحاق نقل می کند، مسیری که راهنمای اجیر شده برای بردن رسول الله (ص) به مدینه انتخاب کرد بدین ترتیب بود: ایشان از قسمت جنوبی شهر مکه بیرون رفته و تا ساحل دریای احمر آمدند، از آنجا قسمت جنوبی «عسفان» را در پیش گرفته و از پائین امج گذشته و هم چنان پس از گذشتن از «قدیدا» وارد مسیر معمول مدینه شده به ترتیب «خرار» «ثنیه المره» «لقضا یا لفتا» را پشت سر گذاشته و به «مدلجه لقف» و بعد از آنجا به «مدلجه محاج» سپس به «مرحج محاج» و «مرحج ذی الغضوین» رسیدند. پس از طی این مسیر راه وادی «ذی کثیر» و «جداجد» و «اجرد» و «ذاسلم» و «عبابید یا عبابیب» و «فاجه یا قاحه» را پیش گرفتند سپس از گردنه کوه آنجا عبور کرده و در «عرج» فرود آمدند. در اینجا شتر رسول الله (ص) از راه ماند، از این رو مردی از قبیله اسلم به نام «اوس ابن حجر» شتری برای آن حضرت آورده و ایشان را بر آن شتر سوار کرد و غلام خود بنام «مسعود ابن هنیده» را به منظور همراهی آن حضرت فرستاد. وقتی از آنجا حرکت کردند از دره «ثنیه العائر» گذشته و پس از عبور از «بطن رئم» به محله ی «قباء» در نزدیکی مدینه وارد شدند. فاصله قباء تا مدینه حدود دو فرسخ می باشد و اکنون هم مسجد بسیار زیبائی که اساس آن را رسول الله (ص) پی ریزی کرده در آنجا وجود دارد. قبا در راه مدینه قرار داشت و کاروان هائی که سابقا از مکه به مدینه می آمدند از آنجا می گذشتند؛ مردم مسلمان قباء مانند دیگر مسلمانان مدینه، با شنیدن خبر هجرت پیامبرشان (ص) به سمت یثرب، هر روز صبح از خانه هایشان بیرون آمده وتا نزدیکی های ظهر به انتظار می نشستند و چون از آمدن رسول الله (ص) مایوس می شدند به خانه خود بازمی گشتند. روزی که حضرت رسول (ص) وارد قباء شد چون نزدیکی های ظهر بود و مردم از دیدار پیامبر مایوس شده بودند به خانه هایشان بازگشتند بجز یک از یهودی. او هنوز در جای بلندی نشسته و به سمت مکه چشم دوخته بود. لحظاتی بعد چند نفر که تازه از راه رسیده و زیر درختی آرمید بودند، نظر یهودی را به خود جلب کردند،حدس زد آن تازه وارد پیامبر اسلام و همراهانش باشند فلذا فریاد زد: «ای فرزندان قیله آن کسی که روزها به انتظارش بودید وارد شد». مردم باشنیدن این صدا دسته دسته بیرون آمده و به طرف محل اسکان پیامبر هجوم آوردند و پس از دیدار با آن حضرت ایشان را به خانه بردند.

نقد روایتی درباره ورود پیامبر به قباء:
در «سیره النبویه» نوشته ابن کثیر ج 2 ص 275 روایتی نقل شده که پذیرش آن بسیار سخت بوده و به نظر می آید با اهداف غیر صحیح ساخته شده و حقیقت نداشته باشد.
ابن کثیر از قول انس ابن مالک، گفته است:«رسول خدا (ص) هنگامی که به مدینه آمد ابوبکر را پشت سر خود سوار کرده بود در آن روز ابوبکر پیرمردی بود آشنا و چهره ای بود شناخته شده اما رسول الله (ص) جوانی نا آشنا و غریبه بود... مردم ابوبکر را چون می شناختند دیدار کرده و از او می پرسیدند: «ای ابوبکر این مرد کیست که جلو توست؟» می گفت: «این مردی است که راه را به من نشان می دهد!!» آنها خیال می کردند منظورش از راه یعنی جاده، ولی منظور او راه خیر بود...»

به نقل فوق چند اشکال وارد است:
1- چگونه رسول الله (ص) جوانی بوده و ابوبکر پیرمرد، در حالیکه خود این ناقلان گفته اند ابوبکر دو سال کوچکتر از رسول الله (ص) و رفیق صمیمی او بوده است؟!
2- چطور ممکن است ابوبکر برای این مردم شناخته شده باشد و رسول الله (ص) ناشناخته، در صورتیکه بسیاری از مسلمانان مدینه در پیمان عقبه اول یا دوم رسول الله (ص) را دیده و با ایشان پیمان بسته بودند؟!
3- مگر بسیاری از همین مردم با رسول الله (ص) پیوند خویشاوندی نداشتند و از اقوام طایفه پدری ایشان نبودند؟ پس چطور ایشان را نشناخته و ابوبکر را شناختند؟ در جریان وفات آمنه (س) گفتیم: در مدینه طایفه «بنی النجار» رابطه ی خویشاوندی با رسول اکرم (ص) داشته و در کودکی به زیارت آن حضرت نائل شده بودند و به پیوند خویشاوندی خود با ایشان افتخار می کردند.
4- چطور آقایان در جای دیگر می فرمایند «ابوبکر چند شتر برای این سفر خریداری کرده و مدتها قبل از مهاجرت آنان را در منزل نگهداری می کرد» و حال می گویند «پیامبر ابوبکر را پشت سر خود سوار کرده بود»، پس آن شتران چه شدند؟ آیا ابوبکر از آوردن شترهای خود بخل ورزید یا در طول سفر کوتاه بین مکه و مدینه همه ی شتران تلف شدند البته اگر تلف شده بودند هم جای داشت امویان به عنوان یکی از افتخارات ابوبکر آن را در تاریخ ثبت می کردند! اما می بینیم که چنین سخنی گفته نشده.
5- آخرین اشکال این روایت، به روایان آن بر می گردد؛ انس ابن مالک که ابن کثیر این روایت را از او نقل می کند، در جریان شق الصدر گفته است: «من جای پنجه های فرشتگان را در سینه رسول الله (ص) می دیدم». به نظر می آید این سخن وی اشتباه باشد، زیرا بر فرض صحت خبر مذکور قطعا جریان شق صدر امری دنیوی نبوده تا پس از انجام آن نیاز به بخیه زدن و... باشد و این انس ابن مالک همان فردی است که وقتی امیرالمومنین (ع) از او خواست تا آنچه از رسول خدا (ص) درباره آن حضرت در غدیرخم یا جاهای دیگر شنیده بود برای طلحه و زبیر و یا مردم دیگر بازگو کند و شهادت بدهد علی ابن ابی طالب (ع) نایب بر حق رسول است، او ممانعت ورزید و گفت: «من آن را فراموش کرده ام» وقتی چنین گفت امیرالمومنین (ع) فرمود: «اگر دروغ می گویی خداوند تو را به سفیدی درخشانی مراد بیماری پیسی است گرفتار سازد که عمامه هم آن را نپوشاند». و چنانچه اهل تاریخ نوشته اند در اثر نفرین آن حضرت چنان پیسی و برصی در سر و گردن او پیدا شد که هرچه عمامه اش را پائین می آورد نمی توانست تمام آن را پوشش دهد.
اشکال دیگر در راوی این حدیث سن و سال کم او به هنگام ورود پیامبر (ص) به مدینه است. طبق گفته ی تاریخ نویسان انس به هنگام ورود آن حضرت به مدینه حدود هشت سال داشته و بطور طبیعی درک چنین مطالبی برای پسرکی با این سن و سال امر آسانی نیست و جالب است بدانم با آنکه «انس ابن مالک» در خدمت رسول الله (ص) سنین کودکی را می گذرانده و در سفرهای جنگی و غزوات به علت کم سن و سالی یا...حضور نداشته و اگر نامی از او در چنین جنگ هائی دیده شود به ندرت و بسیار کم است، اما با این حال حدود دو هزار و دویست و هفتاد و شش حدیث طبق نقل ذهبی در شذورات الذهب ج 1 ص 63- از رسول الله (ص) نقل کرده است!!
معلوم است از چنین ناقلی جز چنین احادیثی ضبط نمی شود و انتظار باور چنین اکاذیبی جز از کودکان نمی رود و ما در اینجا تنها به نقل یکی از منقولات او پرداختیم. او روایات دیگری نیز نقل کرده است که انشاءالله در آینده به بررسی بعضی از آنها می پردازیم و در آنجا شخصیت او بهتر معلوم می شود.


Sources :

  1. جعفر مرتضی عاملی- الصحیح من سیره النبی الاعظم- جلد 4

  2. سید هاشم رسولی محلاتی- درسهائی از تاریخ تحلیلی اسلام- جلد 4

  3. ترجمه‌ سید هاشم رسولی محلاتی- ترجمه‌ السیره‌النبویه ابن هشام- جلد 1

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/116075