جایگاه و تاثیر حکمت مدرسی بر نهضت اصلاح دینی (آگوستین)

مکتب پلاگیوسى و مکتب آگوستینى

آموزه آمرزیدگى که در نهضت اصلاح دینى لوتر داراى اهمیت خاصى است، با اهتمام خاصى به این پرسش مى پردازد که انسان چگونه مى تواند با خداوند ارتباط پیدا کند و شخص گناهکار چگونه ممکن است در درگاه خداوند خیرخواه پذیرفته شود. این موضوع در اوایل قرن پنجم، در مباحثاتى که میان آگوستین و پلاگیوس درگرفت، تقریبا به طور عمیق مورد بحث و بررسى قرار گرفت و امروزه به «منازعه پلاگیوس» معروف است. آثار آگوستین در باب آموزه فیض و آموزه آمرزیدگى که برگرفته از همین آثارند به «آثار ضد پلاگیوس» معروف شده اند. منازعه یاد شده، به دلایل مختلفى، در قرن چهاردهم و پانزدهم جاى خود را به بحث «راه نو»، که متمایل به موضع پلاگیوس بود، و بحث «مکتب نوآگوستینى»، که به موضع آگوستین گرایش داشت، داد.

موضع آگوستین
یکى از درون مایه هاى اصلى اندیشه آگوستین، هبوط سرشت بشر است. اندیشه هبوط سفر پیدایش و برگرفته از این عقیده است که بشر از جایگاه ازلی و اصیل خود «هبوط» کرده است و بدین لحاظ جایگاه کنونی بشر هامن چیزی نیست که خداوند از اول مقدر کرده بود. دیگر، نظم آفرینش با خیری که واجد پیوستگی اولیه بود، مطابقت کامل ندارد. بشر گرچه دچار لغزش شده و به فساد گراییده یا زیر و رو گشته است، اما بنا به ادعای قاطعانه آموزه های نجات و آمرزیدگى، اصلاح پذیر است. مفهوم و تصور «هبوط»، به این معناست که آفرینشى که هم اکنون وجود دارد، در مرحله اى پایین تر از آن چیزى است که خداوند براى بشر مقدر کرده بود.
از دیدگاه آگوستین، لازمه چنین لغزشى آن است که همه افراد بشر از همان لحظه تولد، آلوده به گناه هستند. در مقایسه با بسیارى از فلسفه هاى اگزیستانسیالیستى قرن بیستم (مانند فلسفه مارتین هایدگر) که معتقدند هبوط گزینه اى است که ما خود آن را برمى گزینیم (نه چیزى که براى ما تعیین شده باشد)، آگوستین گناه را به گونه اى ترسیم مى کند که با طبیعت بشر پیوند ذاتى دارد. گناه بعدى جدایى ناپذیر از وجود ماست و به دلخواه ما نیست. بینش یاد شده (که در نظریه آگوستین در باب گناه اولیه، به شکلى دقیق تر بیان شده) حائز اهمیت فراوانى در آموزه هاى او درباره گناه و نجات است; بدان جهت که همه گناهکارند و همه نیازمند رهاییند. به علاوه، از آن جهت که همه بخشى از عظمت و شکوه خداوند را مخدوش کرده اند، نیازمند رهاییند. از دیدگاه آگوستین، بشر هرگز نمى تواند به مدد ابزارها و منابع خود با خداوند ارتباط پیدا کند. هیچ کارى از دست بشر ساخته نیست که براى شکستن قلعه گناه کافى باشد. اگر بخواهیم از تشبیهى استفاده کنیم که خوشبختانه آگوستین هیچ گاه با آن روبرو نشد، باید بگوییم این همانند شخصى است که معتاد به مواد مخدر شده است و تلاش مى کند تا به گونه اى، از چنگال هرویین کوکایین رهایى یابد.
اوضاع و احوال را نمى توان از درون متحول کرد; از این رو، چنانچه انجام تحولى ضرورى باشد لازم است که از خارج بشر صورت گیرد. آگوستین معتقد بود که خداوند در مخمصه اى که بشر گرفتار آن شده، پا درمیانى و شفاعت کرده است. او نیازى نداشت که چنین کارى را انجام دهد، ولى به علت این که به بشر هبوط کرده عشق مى ورزید، به وسیله عیسى مسیح در وضعیتى که بشر بدان گرفتار شده بود، مداخله کرد تا او را رها سازد. تأکید آگوستین بر موضوع «فیض» چنان بود که معمولا او را با عنوان «استاد فیض» مى شناسند. «فیض» همان هدیه الهى است که بشر نه شایسته آن است و نه سزاوار آن، ولى خداوند به وسیله آن و به اراده خود، بشر را از اسارت گناه رها مى کند. رهایى تنها به عنوان هدیه اى الهى امکان پذیر است، نه موضوعى که ما خود بتوانیم آن را به دست آوریم. رهایى چیزى است که باید درحق ما انجام شود. ازاین رو، آگوستین بر این نکته تأکید مى ورزید که وسایل نجات در خارج از بشر (در وجود خداوند) قرار دارد. خداست که آغازگر فرآیند نجات است، نه هیچ مرد یا زنى.

موضع پلاگیوس

اما از دیدگاه پلاگیوس، اوضاع کاملا متفاوت به نظر مى رسید; او بر این باور بود که وسایل نجات در درون بشر قرار دارد و افراد بشر این توانایى را دارند که خود را رستگار سازند. آنان در دام گناه اسیر نیستند، بلکه توان آن را دارند که هر کارى را که لازم است، انجام دهند تا رستگارشوند. نجات چیزى است که به واسطه انجام کارهاى نیک به دست مى آید و خداوند را در برابر بشر ناگزیر مى سازد. پلاگیوس اندیشه فیض را به حاشیه راند و آن را بر حسب خواسته هاى خداوند از بشر براى تحصیل نجات (از قبیل ده فرمان یا الگوى اخلاقى مسیح) تبیین کرد.
ویژگى اصلى مکتب پلاگیوس را مى توان چنین خلاصه کرد: «نجات به وسیله شایستگى» در حالى که آگوستین معتقد به «نجات به وسیله فیض» بود. روشن است که این دو الهیات مختلف، فهم ها و برداشت هاى کاملا متفاوتى از ماهیت بشر دارند. از دیدگاه آگوستین، بشر داراى طبیعت و ماهیتى ضعیف، لغزیده و ناتوان است; اما پلاگیوس او را داراى آزادى عمل و متکى به خود مى داند. از دیدگاه آگوستین، براى نجات باید به خداوند تکیه کرد; اما از دیدگاه پلاگیوس، خداوند تنها نشان مى دهد که براى رسیدن به نجات چه باید کرد و سپس هر مرد و زنى را به حال خود رها مى کند تا بدون آن که از جایى مددى رسد، خود با آن شرایط روبرو شود. از دیدگاه آگوستین، نجات هدیه اى است که اعطا مى شود، اما نه بر اساس شایستگى; در حالى که پلاگیوس معتقد بود که نجات پاداشى است که بر اساس عدالت به دست مى آید.

ابعاد برداشت آگوستین از فیض

از آن جا که افراد بشر ناتوان از نجات خود هستند و نیز از آن رو که خداوند هدیه خود به نام «فیض» را به بعضى (نه به همه) اعطا کرده است، نتیجه مى گیریم که خداوند کسانى را که باید نجات یابند، «از پیش انتخاب کرده است.» آگوستین با استفاده از شواهد و قراینى از کتاب عهد جدید، آموزه تقدیر ازلى را مطرح کرد. اصطلاح «تقدیر ازلى» حاکى از تصمیم اولى یا ازلى خداوند براى نجات گروهى از مردم و نه همه آنان است. همین جنبه از اندیشه آگوستین بود که حتى بسیارى از معاصرانش (تا چه رسد به جانشینان او) آن را غیر قابل قبول مى دانستند. نیاز به گفتن ندارد که این مطلب در اندیشه پلاگیوس، بدیل مستقیمى ندارد. دیدگاه آگوستین سرانجام، پس از پشت سرگذاردن مجادلات و کشمکش هایى که بعدا در کلیساى غرب پدید آمد، دیدگاه معتبر و اصیل مسیحى شناخته شد و دیدگاه پلاگیوس به عنوان دیدگاه بدعت آمیز ممنوع گشت.
دیدگاه هاى آگوستین بنا به تصمیم دو شوراى مهم به نام شوراى کارتاژ در سال 418 و شورای ارانژ در سال 529 رسمیت یافت و تثبیت شد. دیدگاه هاى آگوستین درباره تقدیر ازلى، با گذشت زمان، تا حدى تعدیل شد; هرچند که نظام فکرى او جز در این مورد شورمندانه مقبول واقع شد و از آن به بعد، اصطلاح «پلاگیوسى» داراى بار منفى شد و جنبه توصیفى یافت; بدین معنا که مترادف با «اعتماد و اتکاى بیش از حد بر توانایى هاى بشر و اعتماد ضعیف به فیض خدا» گشت. در دوره نهضت اصلاح دینى، لوتر به این باور رسیده بود که بیشتر کلیساى غرب از بخشى از اندیشه «فیض خداوند» بى خبر است و به جایى رسیده است که بر توانایى و کفایت ذاتى بشر اعتماد دارد. از این رو، وظیفه خود مى دید که کلیسا را به دیدگاه هاى آگوستین فراخواند.

راه نو (نومینالیسم)

امروزه این مطلب، در مجموع، پذیرفته شده است که اصطلاح راه نو به بهترین شکل ممکن، اشاره به نهضتى دارد که روزى به نام «نومینالیسم» (نام انگارى) شناخته مى شد و از جمله طرفداران آن در قرن چهاردهم و پانزدهم، متفکرانى چون ویلیام آکمى، پیر دلى، رابرت هالکوت و گابریل بیل بودند. در طول قرن پانزدهم، جنبش یاد شده دانشگاه هاى شمال اروپا از جمله پاریس، هایدلبرگ و ارفورت را اشغال کرد. این جنبش علاوه بر گرایش به نومینالیسم فلسفى، برداشتى از آموزه آمرزیدگى را نیز پذیرفت که موجب شد تا بسیارى از منتقدانش آن را به عنوان «پلاگیوسى» بدنام کنند. ویژگى بارز مبحث رستگارى شناسى یا آموزه نجات در جنبش «راه نو»، در پیمانى است که میان خدا و نوع بشر بسته شده است.
دوره پایانى قرون وسطى، شاهد تحول در نظریه هاى سیاسى و اقتصادى بود که بر مفهوم پیمان و قرارداد (به عنوان مثال، میان پادشاه و مردم) استوار شده بود; متألهان راه نو، به فراست، توانایى الهیاتى این اندیشه را دریافتند. همان گونه که پیمان سیاسى میان یک پادشاه و مردمش، معرف و بیان کننده وظایف پادشاه در قبال مردم و مردم در برابر پادشاه است، پیمان دینى میان خدا و مردم نیز بیانگر وظایف خداوند نسبت به مردم و مردم در برابر خداوند است و البته این پیمانى نیست که قبلا بر سر آن مذاکره شده باشد، بلکه پیمانى است که خداوند آن را به گونه اى یک جانبه تحمیل کرده است. متالهان راه نو توانستند با استفاده از اندیشه هایى که از جهان سیاست و اقتصاد به عاریت گرفته بودند، این مضمون را (که خوانندگان عهد عتیق پیش تر با آن آشنا بودند) گسترش و توسعه دهند.
از دیدگاه متالهان راه نو، پیمان میان خدا و بشر موجب پدید آمدن اوضاع و شرایطى شد که براى آمرزیدگى ضرورى بود. خداوند چنین مقدر کرده است که تنها کسى را بپذیرد که پیش از هر چیز دستورات خاصى را انجام داده باشد. این دستورات در این عبارت لاتین خلاصه شده است: ûFacere Quad in se est‎ که ترجمه کلمه به کلمه آن چنین است: «انجام هرکارى که موظف بدان هستى» یا «انجام کار به بهترین شکل.» چنانچه کسى این پیش شرط را انجام دهد، خداوند ناگزیر است که بر اساس عهد خود، او را بپذیرد. معمولا براى توضیح این مطلب از ضرب المثلى لاتین استفاده مى شود که مى گوید: «خداوند فیض خود را از کسانى که به وظایف خود پایبند هستند، دریغ نمى کند.» گابریل بیل عالم برجسته الهیات در اواخر قرون وسطى (که تأثیرپذیرى لوتر از نوشته ها و افکار او معروف است) عبارت «انجام کار به بهترین شکل» را چنین توضیح مى دهد: اجتناب از شر و تلاش براى انجام کار نیک.

نقاط مشترک میان جنبش راه نو و پلاگیوس

با توجه به مطالب یاد شده، نقاط مشترک میان جنبش راه نو و پلاگیوس آشکار مى شود. هر دو قاطعانه ابراز مى کنند که همه مردم، اعم از زن و مرد، بر اساس تلاش ها و دستاوردهاى خود در درگاه خداوند مقبول واقع مى شوند و هر دو بر این عقیده اند که کارهاى آدمى موجب مى شود که خداوند او را پاداش دهد. به نظر مى رسد که نویسندگان جنبش راه نو با استفاده از چارچوب عهدى پیچیده ترى، صرفا اندیشه هاى پلاگیوس را از نو عرضه مى کردند. با این حال، متالهان راه نو در این جا با بهره گیرى از نظریه اقتصادى معاصر چنین استدلال مى کنند که کار آنها چیزى غیر از این است. بهره گیرى این عالمان از نظریه اقتصادى رایج در اواخر قرون وسطى جالب توجه است; بدین لحاظ که این نظریه نشان مى دهد که متالهان قرون وسطى تا چه حد آماده بهره گیرى از اندیشه هاى برگرفته از فضاى اجتماعى عصر خود بودند.
نمونه و مثال متعارفى که این متألهان همواره براى تبیین پیوند میان اعمال نیک و آمرزیدگى به آن استناد مى کنند، مثال پادشاه و سکه کوچک سربى است. در بسیارى از نظام هاى پولى رایج در قرون وسطى از سکه هاى طلا و نقره استفاده مى شد. حسن این نظام پولى این بود که ارزش سکه ها را تضمین مى کرد; هرچند که موجب رواج سوء استفاده از این فلزات قیمتى با کاستن از کنارهاى آن مى شد. عرضه سکه ها به گونه اى که لبه هاى آن به شکل خاصى پرداخت شده بود، نشان دهنده تلاش براى جلوگیرى از تقلب، از طریق کاستن از وزن طلا و نقره است. اما گاهى اوقات پادشاهان، با بحران هاى مالى مواجه مى شدند. به عنوان مثال، در هنگام جنگ، یکى از راه هاى اصولى براى حل بحران، جمع آورى سکه هاى طلا و نقره و ذوب کردن آنها بود. طلا و نقره اى که بدین شکل به دست مى آمد، مى توانست هزینه هاى جنگ را تأمین کند. در این حال، نوع دیگرى از پول مورد نیاز بود.
براى تأمین این نیاز، سکه هاى کوچک سربى رایج شد که ارزش اسمیشان برابر با ارزش طلا و نقره بود. این سکه ها هر چند ارزش واقعیشان چندان زیاد نبود، اما ارزش اسمى یا تعیین شده آن قابل توجه بود. پادشاه وعده مى داد که پس از سپرى شدن بحران مالى، سکه هاى سربى را با سکه هاى طلا و نقره معاوضه خواهد کرد. از این رو، ارزش سکه هاى سربى بسته به این بود که پادشاه در زمان بعد از جنگ، این سکه ها را به همان ارزش اسمیشان خریدارى کند. ارزش سکه طلا به ارزش طلا برمى گردد; اما ارزش سکه سربى بستگى به این دارد که پادشاه بر اساس پیمان خود، آن را همانند سکه هاى طلا بداند یا نه.
البته در بسیارى از اقتصادهاى مدرن نیز چنین وضعیتى وجود دارد; به عنوان مثال، اسکناس هاى کاغذى ارزش ذاتى و واقعى ناچیزى دارند، اما اعتبار و ارزش آنها بستگى به این دارد که بانک منتشرکننده نسبت به وعده خود در مورد ارزش اسمى آنها کاملا متعهد باشد. متالهان راه نو، ازاین شباهت اقتصادى براى رویارویى با اتهام پلاگیوس گرایى استفاده کردند. آنها منکر هر گونه افراطى گرى در مورد ارزش کارهاى بشرى بودند (اتهام افراطى گرى بدین لحاظ بود که به نظر مى رسد آنها توان افراد بشر براى دست یافتن به نجات را ناشى از شایستگى و استحقاق مى دانستند) و از این رو در پاسخ به چنین اتهامى، منکر چنین چیزى بودند. آنها چنین استدلال مى کردند که اعمال بشرى همانند سکه هاى سربى است که ارزش ذاتى آن ناچیز است; اما خداوند بر اساس عهد و پیمان خود متعهد شده است که با این اعمال به گونه اى رفتارکند که گویى ارزش بسیاربیشترى دارند; همان گونه که ممکن است پادشاهى سکه هاى سربى را چنان داراى اعتبار بداند که گویى سکه هاى طلا هستند.
آنها اعتراف مى کردند که پلاگیوس به یقین، اعمال بشرى را همانند طلا مى داند که مى توان به وسیله آن نجات را خریدارى کرد; اما آنها معتقد بودند که اعمال بشر همانند سرب است و تنها علت ارزش یافتن آن این است که خداوند از سر شفقت و مهربانى، بر خود لازم کرده است که با اعمال بشر چنان معامله کند که گویى بسیار ارزشمند است. بدین ترتیب، بهره بردارى الهیاتى از تفاوت میان ارزش ذاتى و ارزش اسمى سکه ها، به متالهان کمک کرد تا از اوضاع و احوالى بسیار ناخوشایند بگریزند; حتى اگر این موضوع، منتقدان نیرومندترى چون مارتین لوتر را راضى و خرسند نکند. همین فهم و برداشت «مبتنى بر عهد و میثاق» اساس و زیربناى پیشرفت و توفیق لوتر در الهیات قرار گرفت.

مکتب نوآگوستینى (آگوستینیسم)

یکى از دژها و مناطق تحت نفوذ و سلطه «راه نو» در اوایل قرن چهاردهم، دانشگاه آکسفورد بود. گروهى از متفکران که اغلب روابطى با مدرسه عالى مرتن داشتند، اندیشه هایی را در باب آمرزیدگی مطرح کردند. اندیشه هایی که به تازگی از آن یاد کردیم و یکی از ویژگی های «راه نو» است. نخستین واکنش علیه «راه نو» نیز در همین آکسفورد روی داد و رهبری آن را شخصی به نام توماس برادوردین بر عهده داشت که بعدها اسقف اعظم کانتربری شد. برادوردین در کتابی به نام شکایت خداوند از پلاگیوس شدیدا به اندیشه هاى «راه نو» حمله کرد. او در این کتاب، همکاران خود را که به اندیشه هاى مرتن گرایش داشتند، متهم به «نوپلاگیوسى» کرد و نظریه اى را در باب آمرزیدگى مطرح کرد که نشان دهنده بازگشت به دیدگاه هاى آگوستین است; هم چنان که این دیدگاه ها را مى توان در آثار ضد پلاگیوس ملاحظه کرد.
آکسفورد گرچه یکى از مراکز مهم الهیاتى بود، در اثر جنگ هاى صدساله بیش از پیش در قاره اروپا منزوى شد. اندیشه هاى برادوردین در انگلستان توسط جان ویکلیف مطرح شد، اما در سرزمین اصلى اروپا (اروپاى قاره اى)، توسط گریگورى اهل ریمینى در دانشگاه پاریس مورد توجه قرار گرفت. گریگورى داراى امتیاز بسیار مهمى نسبت به برادوردین بود; چرا که عضو یکى از فرقه هاى دینى (فرقه هرمسى آگوستین قدیس که معمولا از آن به «فرقه آگوستینى» یاد مى شود) بود و همان گونه که دومینیکن ها مبلغ اندیشه هاى توماس آکویناس بودند و فرانسیسکن ها مبلغ اندیشه هاى دانز اسکوتس، آگوستینى ها نیز اندیشه هاى گریگورى اهل ریمینى را ترویج مى کردند و همین نشر سنت آگوستینى برخاسته از گریگورى در «فرقه آگوستینى» بود که به شکلى روزافزون، از آن به مکتب نو آگوستینى یاد مى شد.

اندیشه هاى گریگورى اهل ریمینى

نخست آن که، گریگورى در موضوع کلیات، نگرش نومینالیستى داشت. او همانند بسیارى دیگر از متفکران عصر خود، فرصت چندانى براى پرداختن به رئالیسم توماس آکویناس یا دانز اسکوتس نداشت و بدین جهت، مشترکات بسیارى با متفکران راه نو مانند رابرت هالکوت و گابریل بیل داشت. دوم آن که، گریگورى مبحث رستگارى را مطرح کرد که بازتابى از نفوذ و تأثیر آگوستین بود. تأکید او بر نیاز به فیض، سقوط و خطاکارى بشر، شروع آمرزیدگى از سوى خداوند، و تقدیر ازلى الهى شواهدى بر این امر است. رستگارى از آغاز تا پایان، یکسره فعل الهى تلقى مى شد و این در حالى بود که به عقیده راه نو، بشر «با تلاش خود» مى توانست به آمرزیدگى برسد. گریگورى بر این نکته تأکید مى ورزید که تنها خداست که مى تواند آغازگر آمرزیدگى باشد. راه نو معتقد بود که بیشتر (نه همه) وسایل ضرورى براى نجات، در درون طبیعت بشرى نهاده شده است; شایستگى هاى مسیح نیز نمونه ای از وسایلی است که در بیرون بشریت قرار دارد.
از دید نویسنده ای چون بیل، توان دست کشیدن و خوددارى از گناه و روى آوردن به پاکى و طهارت، نمونه اى از وجود وسیله حیاتى رستگارى در درون بشریت است; اما گریگورى در تقابلى آشکار، معتقد بود که چنین وسایلى تنها در بیرون طبیعت بشر وجود دارد. به عقیده او، حتى توان دست کشیدن از گناه و روى آوردن به پاکى، ناشى از فعل الهى است، نه فعل بشرى. واضح و آشکار است که این ها، نشانه اى از دو دیدگاه کاملا متفاوت در فهم نقش بشر و خداوند در آمرزیدگى است. این آگوستینیسم علمى و آکادمیک منسوب به فرقه آگوستینى بود، اما چنین نبود که همه دیرها و مکاتب دانشگاهى، اندیشه هاى آن را قبول داشته باشند. با این حال، به نظر مى رسد که در اواخر قرون وسطى و در آستانه نهضت اصلاح دینى، مکتبى فکرى با ساختارى به شدت آگوستینى وجود داشت. بنا بر ملاحظات گوناگون، اصلاحگران ویتنبرگ را از آن جهت که تأکید خاصى بر آثار ضدپلاگیوسى آگوستین داشتند، مى توان کسانى دانست که این سنت را دوباره مورد توجه قرار داده، احیا کردند.


Sources :

  1. آلیستر مک گراث- مقدمه ای بر تفکر نهضت اصلاح دینی- مترجم بهروز حدادی- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1382

  2. آلیستر مک گراث- درسنامه الهیات مسیحی- مترجم بهروز حدادی- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1384

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/116124