کثرت گرایی در مسیح شناسی عیسی علیه السلام

اگر ما اولویت مسیح شناسى را بپذیریم، به ناگزیر درها را به روى انبوهى از مسیح شناسى ها باز مى کنیم، به جاى آنکه بر یک مسیح شناسى تأکید کنیم که انتظار مى رود همه با آن موافق باشند. چنین رأیى وجود ندارد که رویکرد بخش اخیر براى همه بامعنا یا قابل قبول خواهد بود. ایمان واقعى به عیسى مسیح نزد همه مؤمنان به یک شکل نیست.

الاهیات تاریخى
اندک اطلاعى از «الاهیات تاریخى» خیلى زود این موضوع را آشکار مى کند، اما امروزه نیز این موضوع در کلیسا صادق است. مقصود فقط پدیده «الاهیات سیاهان» یا تفاوت هاى آشکار میان نمودهاى ایمان مسیحى در فرهنگ هاى مختلف، کارهاى هنرى گوناگون و از این قبیل نیست، بلکه این موضوع در هر اجتماع عادى مصداق دارد. تعداد قابل ملاحظه اى از مابقى مسیحیان هستند که به اعتقاداتى که در کودکى و نوجوانى آموخته اند، استناد مى کنند، اما تعداد رو به افزایشى هم هستند که «ایمان را از آن خود نساخته» و دستخوش فشارهاى این روزگار بى دینى مى شوند. دسته هایى از مسیحیان هستند که مدعى داشتن تجارب نوکیشى از نوعى بسیار مشابه اند، و «فرقه هایى» هم هستند که بر عقاید جزئى و کم اهمیتى به مثابه تنها مسیحیت راستین پافشارى مى کنند، و در هر مورد اعضاى آنها هم به لحاظ روانى و هم به لحاظ عقلى با آن الگو مطابقت دارند. اما جداى از این موارد استثنایى، در جماعت هاى عادى هم پاسخ ها به عیسى مسیح به اندازه آثار انگشت ها متفاوت است. «محتواى» ایمان هر کسى متفاوت است حتى در جایى که زبان موافق و همسانى براى توصیف آن به کار برده شود.

تلاش جهت ایجاد اعتقادنامه ها
یقینا غیر قابل انکار است که تأییدى صادقانه از این واقعیت مى تواند در این روزگار وحدت کلیساها حرکتى مفید باشد. شعار «اتحاد آرى، همانندى نه» را نباید فقط در مورد عوامل به اصطلاح «غیر الهیاتى» به کار برد. فروکاستن هر ایمان زنده اى به مجموعه اى از تعاریف و قضایا با تحریف آن گره خورده است. تلاش هایى که جهت ایجاد اعتقادنامه ها انجام مى گیرد، به ناگزیر تفرقه افکنانه یا رسوا کننده اند، ائوسبیوس اهل قیصریه اعتقادنامه نیقیه را به خاطر وحدت کلیسا امضا کرد، اما آشکارا از آن شرمنده شد. آنچه مورد نیاز ماست اعتقادنامه هاى جدید نیست، بلکه سعه صدر تازه اى است که راه هاى گوناگون پاسخ گفتن و توضیح دادن آن پاسخ را روا بدارد. این راه ها ممکن است سازگار به نظر نرسند؛ چه بسا لازم باشد که وجود آنها در تنش و تناقض با هم باشد؛ اما لازم نیست که داورى را به یکدیگر بدهند. حتى در حالت اصطکاک با هم ممکن است به سادگى روش سودمندى از نقادى متقابل را پدید آورند. هیچ یک از این راه ها را نباید «حقیقت» یا وراى بررسى نقادانه تلقى کرد.

ایرادهای این دیدگاه
ایرادهایى را مى توان بر این دیدگاه وارد ساخت:
الف: معیار راست کیشى یا بدعت
اگر تعریف اعتقادنامه اى را کنار بگذاریم با چه معیارى مى توانیم راست کیشى یا بدعت را تعریف کنیم؟ در برابر این پرسش، پرسش متقابلى را می توان مطرح نمود؛ تا چه اندازه ما باید میان راست کیشى و بدعت فرق بگذاریم؟ پى جویى بدعت ها همواره ضررش بیش از منفعت بوده است؛ ثمرات تأسف بار نابردبارى در روزگار گذشته هنوز ادامه دارد. هوادارى تعصب آمیز از «حقیقت» تفرقه افکن است. ما باید موانع را از بین ببریم نه اینکه آنها را تقویت کنیم. متقاعد شدن به اینکه ما حقیقت را در دست داریم و دیگران همگى گمراه اند، نوعى تکبر معنوى است. امروزه ما مى خواهیم آزاد باشیم که عیسى را در مقام منجى ستایش کنیم بدون اینکه نسبت به دیگران نگرش زیان آورى داشته باشیم که بى شک با دعاوى جزمى و غرورآمیز همراه است. یقینا پرسش هایى که ما باید بپرسیم عبارت است از اینکه کدام «اسطوره» یا ادعاى حقیقت به جاى شفابخش و سازنده بودن، خطرناک و زیان آور است. این معیار بیشتر آنچه را راست کیشى قلمداد شده است، طرد مى کند، اما از هرگونه بینش مثبت و هرگونه نشانه اى از آشتى میان مردم استقبال مى کند.

ب: انبوهى از مسیح شناسى ها
اگر هر یک از ما مسیح شناسى خاص خودمان را داشته باشیم، چگونه ممکن است مبنا یا توجیهى «هستى شناسانه» یا واقعى براى آنها وجود داشته باشد؟ دو نکته را به آنچه در آنجا گفته شد، می توان افزود:
1) پذیرش عیسى به عنوان منجى و مسیح چیزى نیست که ما جدا از «سنت»، آن را مطرح کنیم در واقع ایمان هر فرد، طفیلى ایمان دیگران است و در نهایت به پذیرش پیروان بى واسطه عیسى مى رسد. بنابراین پذیرش ما داراى زمینه اى مشترک است و این زمینه مشترک باید مبناى موجهى داشته باشد. با توجه به نوع شخصیت عیسى، شهادت عهد جدید نمى تواند بالکل دور از شأن او باشد: به عنوان مثال، نظر برندون مبنى بر اینکه عیسى واقعا ملى گرا بود و با جنبش چریکى زیلوت ارتباط تنگاتنگى داشت، مناسب نیست، زیرا به کلى ناتوان از توجیه ایمان مسیحى است که بر محبت ایثارگرانه، و حتى محبت به دشمنان، تأکید مى کند. بازسازى تاریخى هر قدر هم که پیچیده باشد، حتما چیزى مربوط به عیسى وجود داشت که باعث این پذیرش شد که به موجب آن هر یک از پیروان عیسى، او را جوابگوى عمیق ترین نیازهایش مى دانست و مدعى بود که خدا را آشکار شده در او مى بیند.
2) سؤال «مسیح براى ما چه معنایى دارد؟» معمولا از مسیحى مؤمن ادعایى از این نوع را بیرون مى کشد که «خدا» در او آشکار شده است. آنچه مى خواهیم بگوییم آن است که؛ او براى من «گویى که خدا» است. پرسش این است که چگونه ما این معنا را توضیح دهیم؟ آیا واقعا مهم است که ما آن را به شیوه هاى گوناگون بسیارى توضیح دهیم؟ مطمئن نیست که این کار مهم باشد. هنگامى که ما در گفتگو درباره «خدا» شرکت مى کنیم، یک موجود ناشناخته، یا تنها اندکى شناخته شده، را در آن وضعیت مطرح مى کنیم. هرچه بگوییم وارد قلمرو مقایسه هایى مى شود که صرفا ناتمام اند. اگر ما «ساکنان جهان دو بعدى» مى بودیم، اشیاى سه بعدى را تنها مى توانستیم در شرایط دو بعدى تجربه کنیم. فرض کنید ما یک زیرسیگارى گرد پیدا مى کردیم. در این صورت پایه آن را همچون دایره تجربه مى کردیم و پهلوى آن را اگر وارونه مى بود، همچون خط تجربه مى کردیم. اگر آن مطابق نقشه دو بعدى ما «تصویر» مى شد، ممکن بود ما از تعدادى از ابعاد مختلف آن آگاه شویم. همه این تجارب مختلف ممکن بود به ما بگویند که زیرسیگارى سه بعدى پیچیده تر و مرموزتر از آن چیزى است که ما درک مى کنیم، اما ما نمى توانیم واقع بینانه آن را مجسم کنیم یا حتى آن را به صورت مفهوم درآوریم؛ ما تنها مى توانیم برخى از خواص آن را توصیف کنیم که براى ما تقریبا ناسازگار به نظر مى آیند. ریاضیدانى که سعى مى کند شیئى چهاربعدى بسازد یا تصور کند شبیه انسان مذهبى اى است که واقعیت پیچیده اى را تصور مى کند که در کلیتش در چارچوب تجربه کنونى ما قابل تصور نیست. ما مقید به تلاش در جهت توصیف امور نامعلوم بر حسب امور معلوم هستیم و در واقع «فراسو» را بر حسب «اکنون» تجربه مى کنیم؛ اما این روش ساحت هایى از «راز» را باقى مى گذارد که در آنها ما فکر مى کنیم ممکن است چیزى را تصور کنیم اما نتوانیم آن را کاملا فهم کنیم. هر گزاره اى درباره خدا به ناگزیر ناتمام است و تنها یک تصویر از بسیار «تصاویر» ممکن از واقعیت او را نمایان مى سازد; و شاید شیوه هاى بیانى گوناگون تنها شیوه اى باشند که با آن ما مى توانیم عمق غناى فراسو را اندکى تصور کنیم. بنابراین اگر ما بگوییم «خدا در عیساى انسان آشکار مى شود»، ممکن است همه ما جنبه هاى مختلفى را تصور کنیم به گونه اى که انبوهى از مسیح شناسى ها به خاطر طبیعت موضوع ما اجتناب ناپذیر باشند. تصدیق این نکته تنها مى تواند به تکمیل و تعمیق الاهیات ما کمک کند.

ج: اندیشه حتمیت مسیح
اگر ما نگرش روشن جزم انگارانه اى را کنار بگذاریم، آیا ممکن است بى همتایى و حتمیت مسیح را نگه داریم؟ از بیانات قبلى روشن مى شود در اینکه ضرورتى براى حفظ این موضوع به مفهومى «هستى شناختى» وجود داشته باشد، تردید نیست در واقع چنین کارى شاید زیان آور باشد. امروزه حقایق مربوط به جهان نه در موارد استثنایى خاص منحصر به فرد، بلکه در میانگین هاى آمارى یافت مى شود؛ شواهد متعدد قانع کننده تر از شاهد واحدند. در چشم اندازى جهانى، شهادت پیامبران مختلف و ایمان هاى متفاوت بر «آن جهان» نزد همه ادیان از دعاوى انحصارى هر یک از آنها مهم تر است. البته از نظر نویسندگان عهد جدید، از نظر کلیسا و از نظر همه مؤمنان، عیسى مسیح بدون شک جایگاهى منحصر به فرد داردگ هیچ انسان دیگرى چنین نقشى را در ایمان ندارد. اما در مورد بیگانگان آیا اعتقاد به اینکه ایمان به مسیح براى نجات ضرورى است روز به روز مشکل تر نمى شود؟ اندیشه حتمیت مسیح یقینا با پیش فرض هاى آخرت شناختى کلیساى اولیه در ارتباط است، پیش فرض هایى که براى آنان محورى و اساسى بود اما ما تنها مى توانیم به گونه اى «اسطوره زدایى شده» آنها را از آن خود کنیم. در یک جریان فرهنگى یعنى سنت یهودى، مسیحى اروپا، مى توان دلیلى اقامه کرد بر اینکه مسیح نوعى «نقطه پایانى» تحولات دینى در جهان باستان است و مى شود گفت که اوج معنوى فلسفه یونانى است که فرهنگ دینى بعدى اروپا را معین کرده است; اما ادعاى اینکه عیسى به مثابه مسیح جهانى همان اهمیت نهایى را براى کل بشر، صرف نظر از زمان، مکان و یا فرهنگ خاصى، دارد، یقینا غیرواقع بینانه است.

د: آموزه تثلیث انگار درباره خدا
اگر بپذیریم که مسیح شناسى ما بد تعریف شود، چگونه مى توانیم آموزه اى تثلیث انگار درباره خدا را تأیید کنیم؟ باید پذیرفت که شکل گیرى الاهیات تثلیث انگار عمیقا، هرچند نه منحصرا، با مسیح شناسى آباء کلیسا پیوند داشت؛ بنابراین آیا این به معناى آن است که بازاندیشى در عقیده تجسد ما را به رها کردن الاهیات خاص مسیحى که خدا را همچون «سه ـ در ـ یک» مى داند، مى کشاند؟ اگرچه از نظر برخى، انجام این کار رهایى به موقع از فشارى نامحدود و بازدارنده است، براى بسیارى دیگر گسستى جدى از سنت مسیحى به نظر مى آید. آیا ما چیزى را به جا گذاشته ایم که بتواند آموزه اى مسیحى درباره خدا خوانده شود؟
به نظر مى رسد که مادام که بر تطابق یک به یک باورهاى مسیحیان درباره خدا با واقعیت تأکید شود، بحث از این موضوعات مشکل مى شود. بر توضیحات بالا مى توان این نکته را افزود که مباحث جدید تأکید دارند که تلقى خدا همچون شیئى نظیر دیگر اشیاء، که درباره آنها گزاره هاى واقعى مى توان ساخت، ناممکن است. گذشته از این، توضیح آموزه تثلیث انگار بدون گرفتار شدن در اظهارات سابلیوسى یا سه خداباورانه، بسیار سخت است. تنها چیزى که آباء کاپادوسى را قادر ساخت تا از این گرفتارى ها پرهیز کنند، فهم آنان از جوهر الاهى بود، فهمى که پیوند عمیقى با میراث فلسفى اى داشت که آنان در چارچوب آن کار مى کردند. عجیب نیست که تصور تثلیث انگارانه از خدا در فضاى فلسفى دیگرى غیرقابل فهم باشد.

نقش تصور تثلیث انگارانه از خدا در اعتقادات و تدین مسیحیان
در این صورت شاید پیش تر رفته و پرسید که تصور تثلیث انگارانه از خدا در اعتقادات و تدین مسیحیان چه نقشى داشته است، و آیا تصور ما از خدا لازم است که به طریقى همان نقش ها را ایفا کند. به نظر می رسد این آموزه دو نقش برجسته داشته است:
1) الاهیات لوگوس و آموزه تثلیت انگار درگیر بودن خدا را امکان پذیر ساخته اند. واحد تأثرناپذیر، متعالى و وراى وجود به لحاظ عقلى کافى و به لحاظ اسطوره اى الهام بخش بود، اما نمى توانست ایمان و تدین بیشتر انسان هاى عادى را جلب کند. آموزه هاى لوگوس و روح القدس اعتقاد به خدایى را امکان پذیر ساختند که هم متعالى و هم درونى است، هر قدر هم که این عقیده متناقض به نظر برسد. ما توانایى از دست دادن این عنصر را در فهم مان از خدا نداریم، و جالب است که قبل از واکنش به مسیحیت، خود یهودیت در حال پدید آوردن الهیاتى درباره اقانیم الاهى بود تا این جنبه از اعتقاد به خدا را حفظ کند. از دید مسیحیت، تثلیث انگارى بوده که مفاهیم غنا، تنوع و انعطاف پذیرى در خدا را ممکن ساخته است: از این رو جریان آفرینش و تاریخ از وجود خدا جدا نیست. بنابراین مى توانیم بگوییم که الاهیات تکاملى و الاهیات پویشى با سنت مسیحى بیگانه نیستند، زیرا الاهیات مسیحى همواره تأکید داشته که خدا یکپارچه نیست. این نوعى انسانوارانگارى خام نیست، حال آنکه توحید ناب در معرض آن است که به صورت اعتقاد به علت العللى ایستا و دورافتاده درآید که تقریبا با زندگى دینى بى ارتباط است.
2) الاهیات تثلیث انگار صرفا به خاطر به بیان درنیامدنش، هشدارى مدام علیه الاهیات هاى بیش از حد ساده اى بوده که در تلاش براى گیرانداختن وجود خدا کفرآمیز شده اند. دین بدون راز، و در واقع بدون تناقض گویى، نابود مى شود. ایمان و تدین بر تأثیر متقابل ابهت و صمیمیت مبتنى اند و آموزه مسیحى خدا به مثابه پدر و برادر، داور و حامى، شاه و بنده، کسى که به او نیایش مى بریم، کسى که با او نیایش مى کنیم و کسى که در درون ما نیایش مى کند، نقشى اساسى در عبادت و سنت معنوى کلیسا داشته است. مطالعه آثار ادبى قرون وسطا از قبیل نوشته هاى یولیان اهل نورویچ آموزنده است. الاهیات تثلیث انگار روش سنتى بیان راز خدا و ناکافى بودن تلاش هاى انسانى ما در جهت بازنمایى وجود اوست، خواه این تلاش ها با تعابیر خیالى و تشبیهى باشد، و یا با تعاریف غامض فلسفى. از دست دادن این الاهیات فقرى جدى خواهد بود. ما خدایى رازآمیز و نه انسان را عبادت مى کنیم.

آینده کثرت گرایى در مسیح شناسى
بنابراین به رغم اعتراضات مطرح شده، آینده ظاهرا با کثرت گرایى در مسیح شناسى همراه است. اخیرا براى مدتى کلیسا به سمت کثرت گرایى در بیان نجات و کفاره در حرکت بوده است; از آنجا که مسیح شناسى پیوند بسیار تنگاتنگى با نجات شناسى دارد، دیر یا زود باید همان مسیر را طى کند. عیسى مسیح مى تواند همه چیز براى همه انسان ها باشد، زیرا هر فرد یا جامعه اى، در یک محیط فرهنگى پس از محیط دیگر، او را به مثابه تجسم نجات خود مى بیند. او کانون منحصر به فرد ادراک آنها از خدا و پاسخشان به خدا مى شود، همان طور که براى پولس چنین شد.


Sources :

  1. جان هیک- اسطوره تجسد خدا- مترجم عبدالرحیم سلیمانى اردستانى- محمدحسن محمدى مظفر- ناشر مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- تاریخ نشر 1386

  2. عبدالرحیم سلیمانی اردستانی- درآمدی بر الاهیات تطبیقی اسلام و مسیحیت- قم- موسسه فرهنگی طه- بهار 1382- صفحه 62-39

  3. توماس میشل- کلام مسیحى- ترجمه حسین توفیقى- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب

  4. محمدرضا زیبایی ن‍ژاد- درآمدی برتاریخ و کلام مسیحیت- معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامی- مدیریت آموزش و پژوهش- انتشارات اشراق

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/116418