تحولات و ساختار الهیات مسیحی (دیدگاه میشل و مرتن)

 الهیات روحانی و معنوی یا الهیات عرفانى (تنسک و تصوف) در سال هاى اخیر، بسیارى هنگام اشاره به ابعاد اعمال نیایشى دین، به ویژه تجارب درونى و فردى مؤمنان، ترجیح مى دهند که از اصطلاح «معنویت» استفاده کنند. اصطلاحات کهنه تر که هنوز در ادبیات عالمانه براى اشاره به این ابعاد الهیات به کار مى رود، عبارت اند از «الهیات معنوى» و «الهیات عرفانی».

دیدگاه توماس میشل
این علم برای فهم عمل فیض خدا در زندگی مومن مسیحی می کوشد و مباحث آن به قرار زیر است:
1. هدف زندگی مسیحی به عنوان اتحاد در محبت بین مومن و خدا
2. مراحل کمال در مسیحیت
3. شیوه های دعا، تاملات و مشاهدات روحی
4. مشکلات و خطرهایی که مومن در راه تهذیب نفس با آنها برخورد می کند
5. تطبیق دادن شعار روحی با آنچه برای زندگی روزانه مسیحی مطلوب است.
6. راههای تشخیص دادن انگیزه های دینی که از روح خدا صادر می شود، از انگیزه هایی که منشا آنها روح شرارت و خودخواهی است.
نویسندگان بزرگ مسائل روحی سنت مسیحی را به سبک و اندیشه ویژه خود درآوردند و نتیجه مشاهدات و شیوه های خاص خود را به آن افزودند. شاگردانی نیز نزد معلمان روحی بزرگ گرد آمدند. این شاگردان طبق تعالیم استاد خود می زیستند و میراث استاد را به نسل های بعدی منتقل می کردند. بر این اساس، مسیحیان می گویند که چند مسلک یا سنت روحی مختلف دارند. برای مثال، مسلک های روحی زیر نزد کاتولیک ها وجود دارد: مسلک روحی بندیکت ( مبارک) مسلک روحی فرانسیس اسیزی، مسلک روحی عبدالاحد و مسلک روحی ایگناتیوس دولویولا.

الهیات عرفانی
استفاده از وا‍ژه «عرفانی» برای اشاره به بعد معنوی الهیات (که نقطه مقابل استفاده کاملا علمی است) سابقه در رساله در باب الهیات عرفانی دارد که آن را دیونیسیوس آریوپاغی در اوایل قرن ششم نوشت. سابقه هر دو اصطلاح امروزی «معنویت »و «عرفان» به فرانسه در قرن هفدهم، به وی‍ه محافل نسبتا نخبه گرای انجمن سالن که به مادوم دی گوئیون مربوط بود، برمى گردد. هر دو اصطلاح فرانسوى spiritualite و mysticisme براى اشاره به شناخت مستقیم درونى از امر الوهى یا فوق طبیعى به کار مى رفت و تقریبا به شکلى آشکار، مرادف یکدیگر دانسته مى شد. از آن زمان، این دو اصطلاح رایج گشته است، البته بروز تغییراتى در فحواهاى آنها تا حدى موجب سر درگمى درباره معناى دقیق آنها شده است، تا آن جا که بعضى از نویسندگان گفته اند که آنها راه هاى مختلف سخن گفتن درباره ارتباط اصیل شخصى با خداست، در حالى که بعضى دیگر بر این عقیده اند که عرفان را باید شکل خاصى از معنویت دانست که تأکید خاصى بر تجربه مستقیم و بىواسطه خدا دارد. بسیارى از نویسندگان متأخر با این اعتقاد که اصطلاح «عرفان» اصطلاحى غیرسودمند و گمراه کننده است، از به کار بردن آن خوددارى کرده اند. امروزه کاربرد اصطلاح «معنویت» بر بسیارى از اصطلاحات که در نوشته هاى قدیمى تر با آن مواجه مى شویم، از جمله «الهیات عرفانى»، «الهیات معنوى» و «عرفان» رجحان یافته است.

تضاد با دین
معنویت غالبا با رویکرد صرفا علمى، عینى، یا فارغدلانه به دین در تضاد است که آن را تنها شناخت و فهرست کردن اعتقادات و شعایر کلیدى دین مى داند نه مواجهه به گونه اى که هر یک از پیروان دین، ایمان خود را تجربه کرده و بدان عمل مى کنند. این اصطلاح همچنین در برابر تعریف دقیق نیز مقاومت مى کند و این تا حدى به سبب تنوع معانى اى است که این اصطلاح در آن به کار مى رود و بخشى نیز به دلیل مناقشات در جامعه دانشمندان متخصص در این زمینه بر سر چگونگى کاربرد این اصطلاح است. با این حال، روشن است که معنویت را، به طور کلى، به معناى تجربه کردن خدا و دگرگونى حیات آدمى به مثابه نتیجه آن تجربه مى دانند. از این رو، معنویت به تجربه اى زنده از خدا و سرزندگى دعا و عمل که برآمده از آن است، اشاره دارد. با این حال، در یک زمان نمى توان آن را جداى از باورهاى الهیاتى تصور کرد که اساس آن زندگى است.

دیدگاه توماس مرتن
این نکته را توماس مرتن (1915-1968)، راهب سیسترسی، به روشنى بیان کرده است. وى تأثیر عظیمى بر معنویت جدید غرب در اواخر قرن بیستم دارد. مرتن تأیید مى کند که میان الهیات و معنویت، پیوند نزدیکى هست و به سود هر دو طرف است که یکدیگر را تأیید کرده، به رسمیت بشناسند. تأمل، صرف نظر از تقابلش با الهیات، در واقع کمال عادى الهیات است. ما نباید مطالعات فکرى درباره حقایق مکشوف شده به وسیله وحى و تجربه درون نگرانه از حقایق را از یکدیگر جدا کنیم، چنان که گویى نمى توانسته اند هیچ ربطى با یکدیگر داشته باشند، بلکه به عکس، آنها صرفا دو بعد از یک چیزاند. الهیات جزمى و عرفانى یا به عبارت دیگر، الهیات و «معنویت»، را نباید دو مقوله مانعة الجمع دانست، به گونه اى که گویا عرفان مخصوص زنان قدیسه و مطالعات الهیاتى مخصوص مردان عملگرا، اما متأسفانه غیرقدیس، است. شاید این تقسیم بندى موهوم، بیشتر آنچه را که عملا در الهیات و معنویت مفقود است، تبیین نماید اما هر دو به یکدیگر تعلق دارند. در صورتى که آنها متحد نشوند، دیگر شور و نشاط، زندگى و ارزش معنوى در الهیات وجود نخواهد داشت؛ نیز نه جوهرى، نه معنایى و نه جهت گیرى مطمئنى در زندگى تأمل گونه. درنتیجه، مرتن میان این دو رشته پلى برقرار مى کند و نشان مى دهد که جدایى مصنوعى آنها مساوى است با فقر و بى مایگى هر دو طرف. با آنکه همه پذیرفته اند که معنویت، بعد مهمى از الهیات مسیحى است، و توجه روز افزونى به تعلیم و تحقیق در این زمینه در حوزه هاى علمى مسیحى وجود دارد، در دهه هاى اخیر این پرسش که الهیات و معنویت دقیقا چه تعاملى با یکدیگر دارند، موضوع بحث شدیدى شده است.

الهیات ادبی (اخلاقی)
این علم برای فهمیدن آن قسمت از تعالیم مسیحیت که به دستورهای اخلاقی مربوط می شود، تلاش می کند. در این فن، تعالیم کتاب مقدس پیرامون اخلاق مطالعه می شود و با توضیح مبانی آن تعالیم، یک فرد مسیحی می تواند تعالیم یاد شده را بر همه مظاهر زندگی فردی و اجتماعی خویش تطبیق دهد و اجرا نماید. بر این اساس، الهیات ادبی به تعیین بنیادهایی می پردازد که مسیحیان باید زندگی اخلاقی خویش را بر آن استوار کنند.همچنین الهیات ادبی به بررسی مسائل نو ظهوری می پردازد که به طور آشکار در کتاب مقدس نیامده است، مانند شیوه های مختلف جلوگیری از بارداری، مسائل برخاسته از پیشرفت علم پزشکی، مشکلات زمینه های اقتصاد و تجارت و آنچه به عدالت اجتماعی مربوط می شود،شیوه های مشروع و نامشروع مدیریت جنگ، و مسائل اخلاقی مربوط به اقتصاد بین المللی. در همه این موارد، الهیات ادبی می کوشد تا بنیادهای اخلاقی را در پرتو کتاب مقدس بیان کند، به گونه ای که مسیحیان بتوانند وظایف و مسئولیت های خود را در جهان معاصر درک کنند.

پرسشى درباره پیش گفتار
هر کس که به مطالعه درباره موضوعى ناشناخته مى پردازد، با این پرسش روبرو مى شود که از کجا باید شروع کرد. به نظر مى رسد که براى پرداختن به موضوعاتى مانند فلسفه، علوم طبیعى و الهیات شیوه هاى بسیارى وجود دارد؛ به گونه اى که نوعى سردرگمى بر سر این موضوع اجتناب ناپذیر است. در الهیات، بحث بر سر اینکه نقطه آغاز الهیات کجاست به «پرسشى درباره پیش گفتار» معروف شده است. اصطلاح یونانى prolegomena را مى توان به «پیش گفتار» ترجمه کرد؛ به عبارت دیگر، چیزهایى که پیش از آغاز مطالعه خود الهیات باید گفته شود. این پرسش که کدام نقطه آغاز را باید پذیرفت، نه تنها در الهیات بلکه در شمارى از موضوعات مرتبط با آن نیز داراى اهمیت است. نمونه روشن این موضوع دانش مدافعه نویسى است و این به معنای رشته ای است که می کوشد تا مسیحیت را برای غیر مسیحیان قابل قبول سازد. مثلا، دفاعیه نویسان قرن دوم (نویسندگانی مانند ‍ژوستین شهید که تمام هم و غمش، یافتن مخاطبانى براى مسیحیت در میان مخالفان تحصیل کرده اش بود) براى یافتن تجربه ها و باورهایى مشترک با رقیبان مشرک خود با مشکلات زیادى مواجه بود. آنان با نقطه آغاز قرار دادن این نکته، معتقد بودند که مى توانند نشان دهند که مسیحیت بر این تجربه ها و اندیشه هاى مشترک استوار گشت و آن را تکمیل کرد.

بعد از جنبش روشنگرى
از هنگام جنبش روشنگرى، موضوع پیش گفتار اهمیتى ویژه یافته است. پیش از آنکه الهیات بتواند محتواى ایمان مسیحى را بررسى کند، در گام نخست باید نشان داده شود که چگونه مى توان چیزى درباره خدا دانست. سخن از اینکه چگونه مى توان چیزى درباره خدا دانست، به تدریج همان اهمیتى را یافت که بحث از اینکه درباره خدا چه مى دانیم. روند رو به رشد عرفى سازى در اروپا و آمریکاى شمالى بدان معنا بود که الهیدانان دیگر نمى توانند فرض را بر آن گذارند که مخاطبان آنها از مسیحیت جانبدارى مى کنند. از این رو، بسیارى از الهیدانان یافتن نقطه آغاز مشترکى، که امکان دسترسى غیر مؤمنان به بینش هاى ایمانى را فراهم سازد، بسیار مهم و حیاتى مى دانستند. در میان این رهیافت ها، که مى کوشد تا الهیات مسیحى را در تجربه هاى اساسى حیات بشرى تثبیت کند، موارد زیر از اهمیت خاصى برخوردار است:

احساس وابستگى مطلق
اف. دى. اى. شلایر ماخر معتقد بود که ویژگى مشترک تجربه بشرى عبارت است از «احساس وابستگى مطلق.» الهیات مسیحى این احساس بشرى مشترک را به مثابه «احساس وابستگى به خدا» تفسیر و تبیین مى کرد و آن را به آموزه هاى مسیحیت درباره گناه و رهایى ربط مى داد.

روش همبستگى
پل تیلیش «روش همبستگى» را مطرح کرد. که اساس آن این باور بود که افراد بشر «پرسش های نهایی»خاصى درباره وجود خود مطرح مى کنند. «الهیات نظام مند با استفاده از روش تلازم در این مسیر گام نهاده است، این الهیات تحلیلى از وضعیت بشر ارائه مى کند که پرسش هاى وجودى از دل آن برمى خیزد و ثابت مى کند که نمادهاى به کار رفته در پیام مسیح، پاسخ هایى به این پرسش ها هستند.»

تمایل اساسى بشر به فراتر رفتن از محدویت هاى طبیعت بشرى
کارل رانر به اهمیت تمایل اساسى بشر به فراتر رفتن از محدویت هاى طبیعت بشرى توجه کرد. افراد بشر آگاهند که براى بیش از آنچه که الان هستند، یا بیش از آنچه که مى توانند با توانایى هاى خود امید به دست آوردن آن را داشته باشند، آفریده شده اند. مکاشفه مسیحى این «بیشتر» را تأمین مى کند که تجربه بشرى نیز به آن توجه دارد. با این حال، این رهیافت ها (به ویژه آن گونه که شلایر ماخر و پیروان دست اول او مطرح کردند)، واکنش هاى خصومت آمیزى برانگیخت. حساس ترین این واکنش ها را باید در مکتب نوارتدوکسى جستجو کرد. که شکوه از چیزى داشت که، به اعتقاد این مکتب، موجب تنزل الهیات به نیازهاى بشر یا اسیر ساختن الهیات در چارچوب فلسفه اى در باب وجود بشرى است.

خودمختار و متکى به خود
بارت اعلام کرد که الهیات مسیحى به هیچ معنا وابسته به فلسفه بشرى نیست، بلکه خودمختار و متکى به خود است. خدا کاملا مى توانست خود را بدون کمک بشر منکشف سازد. واژه «پیش گفتار» به معناى «گفتن و بیان چیزهایى که براى امکان پذیر ساختن الهیات ضرورى است» نیست، بلکه به معناى «چیزهایى است که در الهیات ابتدا باید گفته شود»؛ به عبارت دیگر، آموزه کلمه خدا.
در نتیجه باید گفت که توافق اندکى در الهیات مسیحى در این موضوع وجود دارد. پیوسته این وسوسه وجود داشته است که به یقین بپنداریم که فلسفه تا حدى مى تواند شالوده اى مطمئن فراهم آورد که الهیات بر پایه آن استوار شود و در این میان مطلوب ترین چهره ها افرادى مانند کانت، هگل و وایتهد هستند. این لزوما بدان معناست که اعتبار این الهیات ها با سرنوشت عقلانى فلسفه هایى گره خورده است که به آنها روى آورده اند.

چیره شدن پرسش هاى مربوط به روش
پرسش هاى مربوط به روش، مخصوصا به علت دعوت جنبش روشنگرى به بنیان نهادن مبانى و شالوده هاى قابل اعتماد براى شناخت، بر الهیات مدرن چیره شده است. با این حال، همان گونه که جفرى استاوت در دانشگاه پرینستون اظهار داشته، «اشتغال فکری به روش همانند صاف کردن صداست. این عمل تنها تا زمانی ادامه می یابد که شما مخاطب خود را از دست نداده باشی.» از این رو، پیوسته واکنشی در برابر اشتغال امروزی به روش، به وی‍ه در پست لیبرالیسم، وجود داشته است. به عقیده نویسندگانی مانند هانس فری، جورج لیندبک و رونالد تیمن، ایمان مسیحى مانند یک زبان است؛ شما یا به آن تکلم مى کنید یا نه. مسیحیت گزینه اى در فضاى کثرت گرایانه تلقى مى شود که نیازى به روى آوردن به معیارها یا اصول و قواعد استدلالى جهان شمول نیست. از دید مخالفان آن، این تقریبا مساوى با فرو غلتیدن در ایمان گرایى است، نظامى که توجیه کننده آن، خود معیارهاى عقلانى آن است که نیازى ندارد که کس دیگرى در آن سهیم بوده یا آن را بپذیرد.

 


Sources :

  1. آلیستر مک گراث- درسنامه الهیات مسیحی- مترجم بهروز حدادی- ناشر مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- تاریخ نشر 1384

  2. توماس میشل-کلام مسیحی- مترجم حسین توفیقی- ناشر مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- تاریخ نشر1377

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/116725