جریان های دینی تأثیرگذار بر الهیات مسیحی (در دوره رنسانس)

جریان علمى و روند ایدئولوژیک شدن دین
در شرایطى که جریان علمى در حال اوج گیرى بود خود این جریان مذهبى پروتستانیسم به رشد جریان علمى و جنبش هاى فکرى و فلسفى جدید کمکى کرد. در حالى که جریان هاى فکرى و فلسفى و علمى درباره تفسیر و تبیین جهان تبیین هاى پوزیتویستى را جاى تفسیرهاى مذهبى و دینى به کار گرفتند ما شاهد و نظاره گر این هستیم که این نوع جریان علمى و فکرى با تکیه بر متد پوزیتویستى زوال دین را در خود مى پروراند، رشد علم به همان اندازه علت زوال دین بوده که زوال دین عامل زمینه ساز رشد علم بوده است. هر چند علم و دین حقیقتا با هم تعارض ندارند. اما در سنت غربى، این تعارض با آموزه خاصى که دین مسیح نسبت به امور تجربى بر مبناى کتاب مقدس ارائه مى داد، پدید آمده است که با دیدگاهى که بر امور تجربى بر مبناى مشاهده تکیه داشت تعارض داشت. در واقع اگر تأثیر رشد روز افزون علم جدید بر روند دین گریزى و همچنین بر روند ایدئولوژیک کردن بررسى کنیم وسعت و مجال زیادى مى طلبد. ولى اجمالا مى توان گفت که تفسیر عصرى از دین و جریان هرمنوتیک دینى توانست بر محتواى درونى دین مسیحیت، دست ببرد و آن را به صورت دلخواهانه به نفع رویکرد علمى و تجربى جدید مصادره بکند نتیجه آن نیز سلب اعتماد عمومى از دین و فرو کاستن دین مسیحیت (که روزى بهترین مسکن روحى و روانى بود)، از مایه هاى ماوراء طبیعى و تبدیل آن به شکل یک دین طبیعى و تجربى و یا یک دین عقلى محض مى باشد. «مى توانیم بگوییم با رشد رهیافت تجربى و واقع گرایانه، آگاهى دینى انحطاط مى یابد. تصویرهاى امر ماوراء طبیعى هر روز انتزاعى تر مى شود. توسل به ماوراء طبیعه، خواه به عنوان راهى براى فهم ساختارى جهان یا به عنوان پشتوانه عاطفى شخصى، رو به افول دارد. دیندارى دیگر بر عهده اعضاى جامعه نیست به صور امرى دلخواه و داوطلبانه درآمده است.». لذا دین مسیحیت بعد از عهد رنسانس به واسطه مذهب پروتستان مى خواست همگام با جریان هاى علمى و جنبش فکرى آن عصر بر کنترل جهان جهت فهم آن کوشش کند که با جریان علمى یک همگرایى در این راستا و سمت و سو داشته باشد. اما این همگرایى و هم آوردى با جریان و جنبش علمى و فکرى آن هر چند توانست در تسریع فرایند رشد علم و اندیشه مدرن کمک نماید اما به بهایى سنگینى براى جریان دینى تمام شد. زیرا تسامح و جریان هرمنوتیک دینى، منتهى به تحلیل رفتن درون مایه هاى دینى گردید. «اما مسیحیت و حتى در یک حد بالاتر یهود نیز به این سمت گرائیده اند که بر کنترل جهان جهت فهم آن تلاش کنند. اضافه بر آن دین ممکن به طریق غیرمستقیم و ناخواسته برانگیخته شدن فعالیت علمى کمک نماید نهضت اصلاح، مطمئنا به طور مستقیم متکفل یک تسامح دینى و آزاد اندیشى نبود. اما آهنگ اعتراض علیه الگوهاى قرون وسطى اقتدار و اصطلاک میان پروتستان به شکسته شدن رسوم منجمد کمک نمود و اندیشه را تسهیل کرد.». یعنى جریان اصلاح مذهبى نه تنها مذهب را از نهادهاى سیاسى و اجتماعى جدا کرد بلکه با روند ایدئولوژیکى کردن دین منجر به حذف دین، حتى از حوزه خصوصى زندگى و حذف تعهد دینى از زندگى مشخصى نیز انجامید. طبیعى است که بعد از جریان پروتستانیسم، به عنوان اولین ایدئولوژى زائیده شده در متن الهیات مسیحى، انتظارات دیندارانه مردم، که قبلا در حوزه دین و نهادهاى آن، تأمین مى شد به حوزه و قلمرو نهادهاى مدنى، سیاسى و اجتماعى تازه تأسیس و متجدد و مدرن تجربى و عقلى واگذار گردید. لذا با ظهور عصر رنسانس و به دنبال آن نهضت رفورمیسم دینى، جایگاه اجتماعى و مرجعیت دین مسیحیت، از بین رفت. «با ظهور آن یگانگى دین و فرهنگ و به دنبال آن مقام ممتاز الهیات زوال یافت، البته در این مورد نمى توان گفت، حرکت نهضت اصلاح دینى عامرانه بر دنیاگرایى صحه گذاشت. نمى توان، جریان رنسانس و حرکت اصلاح دینى حرکت دنیاپرستى تلقى کرد. زیرا توصیف رنسانس به منزله روح حقیقى رنسانس گسترش فرهنگ دینى با تفسیر جدید دینى و گشودن افقهاى باز و نامنتهاى به روى انسان مسیحى بود ولى کلیسا حاضر نبود قدرت و اعتبار خویش را در مقام خالق فرهنگ به کسى دیگرى واگذار کند. تأکید عصر رنسانس بر فردیت باعث جدایى فرهنگ از دین رسمى کلیسا شد. و زمینه اى براى ظهور ایمان درونى و فردى لوتر و نهضت اصلاح دینى را فراهم آورد».

ایدئولوژى هاى متنوع
به هر حال بعد از رنسانس با ورود جریان اصلاح مذهبى، پرتستانیسم به عنوان یک ایدئولوژى دینى به معناى جدید، زائیده شد این جریان ناخواسته بدون پیش بینى پیشامدهاى ناشى از ایدئولوژیک شدن دین، به معناى جدید و بار خاص آن یعنى، دنیوى کردن دین را تحقق بخشید. بدیهى است که جایگزینى نهادهاى مدنى و سیاسى، اجتماعى، اقتصادى با متد تجربى و عقلى که روح دینى در آن حضور فعال ندارد و همچنین اداره جهان و جامعه اى که با حذف مشیت الهى رو به رو شده، نیازمند یک دستگاه فکرى و سیستم عقلى و اندیشه با گرایش معطوف به علم و عینیت مى باشد. و این دستگاه فکرى در حکم نگرشى نو یک نظام ایدئولوژیک دنیوى را تولید مى کند. ولى هنوز، باز در این مرحله نظام با ایدئولوژیک دنیوى هنوز آن مایه هاى دینى و معنا و مفهوم را در زندگى تداعى مى کرد. لذا مى توان آن را نظام ایدئولوژیک دینى محسوب کرد. ولى این نیز خود بستر رشد مکتب ها و ایدئولوژى ها بشرى با گرایش غلیط اومانیستى و دنیامحور مى گردد. و سرآغاز جهانى از انفجار ایدئولوژى هاى بشرى را تدارک مى کند. لذا هر یک از ایدئولوژى ها به نوعى در دنیوى کردن و این جهانى کردن دین نقش داشته اند. «لذا مى توان گفت سنت و ادیان در مسیر عرفى شدن در منزلگاه هاى متعددى از شبه دین (guasivcligious) را اطراق مى کنند که یکى از آنها ایدئولوژى هاى متنوع است... پروتستانیسم به عنوان اولین ایدئولوژى تاریخ زده شده... عرفى ترین جلوه پروتستانیسم یعنى «پیورتیسم» با وجود خصلت هاى ایدئولوژیک، فرایند دنیوى شدن را در انگلستان بعدا آمریکا با سهولت بیشتر پیش مى برد.» البته چنین اطلاقى نسبت به همه ادیان و سنت ها به دور از واقعیت موجود مى باشد. و نیز فارغ از درک واقع بینانه در تمایز و تفکیک دین هاى که دچار تحریف شده و دینى که مصون از چنین تحریفى است و نیز فاقد درک کامل و دقیق از ادیانى که خود داراى ظرفیت ایدئولوژیک مى باشند و ادیانى که فاقد چنین ظرفیت مى باشند هست. لذا نمى توان با درک خطى از تاریخ بر این انتظار بود همه ادیان در یک سرنوشت تاریخى مشترک در سرانجام در مسیر دنیوى گرایى قرار مى گیرند. و لاجرم در منزلگاه هاى از شبهه دین یعنى ایدئولوژى دنیوى سکنى مى گزینند. این میزان و درک از تاریخ ادیان زنده و اطلاق آن به دین اسلام، ناشى درک سطحى از دین و فلسفه دین مى باشد. زیرا اگر دین ها (تعمیم آن به اسلام)، به سرنوشت محتوم حذف و زوال قدسیت و ساخت متافیزکى اش بیانجامد، این نفى فلسفه وجودى دین هاى است از سوى خدا بواسطه پیامبران ارسال شده مى باشد. این نفى غرض و حکمتى است از دین ها انتظار مى رود.

اثرات الهیات اصلاح گرا
در این عرصه است که الهیات اصلاح گرا از آنجا که سرنوشت خود را با تحولات علمى و فکرى عصر و دوران خود گره زده، و همراه با تغییرات و تحولات رو به تکامل جریان علمى جدید با رویکرد اومانیستى آن موجب تغییر و تحول جدید در الهیات مى گردد. الهیات مسیحى در هر مرحله اى از این روند به فزاینده جریان نو شونده عصر خود، جهت مقابله با شرایط شکنندگى خود و کسب مشروعیت جدى دست به ایدئولوژیک کردن دین مى زند. زیرا بحران هاى روحى و اجتماعى و خلأ معنوى ناشى از سقوط دین و جایگاه کلیسا باعث مى گردد که دین را با دستگاه توجیه و تبیین عقلى و علمى معاصر با رنگ و لعاب دینى، ایدئولوژیک کنند. حال سؤال این است که آیا ایدئولوژیک کردن دین با این معنا و مفهوم جدید توانست سرپوشى بر بحران ها و خلأ درونى و معنوى جامعه بگذارد، آیا چنین روندى به حذف دین حتى از عرصه زندگى خصوصى منجر نگردید؟آرى دین مسیحى در تکاپوى سازگارى با شتاب عصر جدید گویى از رمق افتاده، دیگر نمى تواند همگام با شتاب و جهش علمى و فکرى آن هماهنگ شود در این شرایط، دین خادم علم و عقل جدید مى شود در طى این روند دین مسیحى با از دست دادن بنیادهاى ماورائى خود، هر روز متزلزل مى گردد لکن تا کى علم جدید و عقل جدید مى توانست عصاى دست دین باشند. تاکى دین برگرده علم و عقل جدید مى توانست سوار شود؟

پیامدهای دنیاگرایى برای دین
به هر حال روزى مى رسد که دیگر این علم سکولار و عقل جدید سکولار براى رهایى از قیودات و محدودیت هاى دینى تحمل و مداراى خود را از همراهى این پیکر نحیف شده از دین را نخواهد داشت لذا این دین را در غبارى از فضاى جدید و انسان جدید مدفون مى گردد. هر چند دین هایى حقیقى جاوندان همچون اسلام فطرت دینى توحیدگرایى که از بین نخواهد رفت زیرا بشر توان و قدرت استحاله دین در هستى انسان و عالم به عبارتى قدرت احاطه بر تصرف در غایت حقیقت دین را ندارد. فقط آن را در زیر فضاى سنگینى از نظام هاى علمى و فکرى و ابزارهاى خود، بى رنگ و نامرئى مى کند. دین ایدئولوژیک با توجه به اینکه فرایند دنیوى کردن را بسترسازى مى کند. فن در این رابطه مى نویسد: «دنیاگرایى دین را از جامعه نوین بیرون نمى راند بلکه یک مذهبى را پر و بال مى دهد که کارکرد هاى عمده اى بر سراسر جامعه ندارند.» البته در این شرایط دین انتظارات و خواسته اى برآمده از فضاى جدید برآورده مى کند. لذا کارکردى که دین قبل از آن داشت جاى خود را به کارکردهاى جدید مى سپارد. لذا رویکرد کارکردگرایانه صرف دین در آن شرایط منجر به ایدئولوژیک کردن دین مى گردد این کارکردى کردن دین باعث مى گردد مطالبات و خواسته شرایط جدید با رشد علم و عقل جدید بیشتر گردد. لذا دین با رویکرد کارکردگرایانه (Functionalist) محل ظهور و خاستگاه بروز ایدئولوژى ها مى گردد. «اگر دین را به نحوى کارکردى کنیم، در آن صورت ممکن است انواع بسیار گوناگونى از ایدئولوژى ها و فعالیت هاى که ربطى به امر ماوراء طبیعى یا اخلاق یا سرنوشت یا معناى خیالى، یا غایت غصورى ندارند به منزله دین تلقى مى شوند.» این دنیاگرایى با حذف کارکردهاى سنتى و پیشین، تنها با ایدئولوژیک کردن دین مى توانست تحقق پیدا مى کند.

جریان هرمنوتیک دینى و ظهور ایدئولوژى ها
از جمله مؤلفه هایى که در روند ایدئولوژیکى کردن دین نقش داشته، جریان هرمنوتیک دینى مى باشد. یعنى جریان تفسیر و تأویل متن دینى که توانست با این جریان، دین را از نوع بازخوانى و باز تفسیر کند این آزادى در تفسیر و تأویل متون ناخودآگاه گرایش فردگرایى در آن حاکم کرد این فردگرایى دین را یک امر شخصى و درونى تفسیر مى کند. لذا این یکى از خاستگاه هاى است که مى توانست در گرایش و تقاضاى براى ایدئولوژیک کردن دین مؤثر واقع شد. در الهیات پروتستان که درون گرایى، فردگرایى و رابطه شخصى با خدا وجه مشترک همه شاخه هاى آن است، راه ذهنى گرایى را برگزید. الهیات پرتستان با این انتخاب در عمل سرنوشت خود را با تفکر مدرن و تلاطمات و تحولات متافیزیکى گره زده در نتیجه امر، الهیات پرتستان به یکى از گذرگاه هاى دیالتیکى فرهنگ مدرن و یکى از عرصه هاى بروز خلاقیت فرهنگى بدل گشت یعنى با جریان دیالکتیکى، دین را ایدئولوژیکى مى کنند ولى به بهاى سهیم شدن در آشفتگى منظم و عقلانیت جنون آمیز، این فرهنگ در تقابل با وحدت جزمى و استبدادى کلیساى کاتولیک قرار مى گیرد لذا تاریخ تحول آیین پروتستان از آغاز با تفرقه و تکثرى همراه بود که به مرور زمان افزایش یافت. با ظهور هر مکتب یا ایسم فلسفى، الهیات ملهم از آن مکتب نیز به سرعت ظاهر مى شد. در برخى موارد، این ظهور موجب بروز تغییرات اساسى در خود آن مکتب گردید.

پیدایش تکثرگرایى دینى
این روند هرمنوتیک دینى که با جریان اصلاح دینى شروع شد توانست به یک بیان بسترى براى تکثر دینى و پلورالیزم دینى در غرب گردد. روشن است که تکثرگرایى دینى فرایند ایدئولوژیکى دین را آسان مى کند. زیرا این تکثر دینى با گرایش انسان محورى آن و آزادى فرد در انتخاب مذهب در بازار عرضه مذهب و نیز در تفسیر و تأویل دینى، هر کدام سهمى خاص به میزان وزن خود در تسهیل این فرایند ایفا کردند. لذا فرایند ایدئولوژیکى دین در عصر رنسانس و اصلاح گرى، را نمى توان با تفکیک هر یک از این قلمروها مورد بررسى تحقیق و تحلیل علمى قرار داد. ملکم همیلتون (MALCOLM BHAMILTON)، در رابطه با نسبت تکثرگرایى و ایدئولوژیک شدن دین در غرب بر این باور است که: «به هر روى، تکثرگرایى مذهبى نه تنها به گسترش گرایش عقلانى شدن یارى رسانه، بلکه در رویگردانى بسیارى از مردم تأثیر مستقیم ترى گذاشت. این موقعیت که شخص مى توانست از میان تفسیرها و سازمان هاى گوناگون و رقیب مذهبى، که به گفته برکر در «بازار مذهب» با هم رقابت داشتند، یک تفسیر یا سازمان را براى خود برگزیند، در کل به کاهش ارزش یا از دست رفتن اقتدار دیدگاه مذهبى انجامید.این موقعیت تکثر مذهبى که شخص مى توانست مذهبش را براى خود انتخاب کند، در ضمن همان موقعیتى بود که شخص مى توانست هیچ دینى را براى خود انتخاب نکند. تکثرگرایى در دراز مدت نه دین، بلکه دنیاگرایى را تقویت کرد. فراکرد دنیاگرایى مرحله اى از تکثرگرایى مذهبى را پشت سر گذاشته است. و این نوع تکثر گرایى را باید یکى از جنبه هاى مهم فراکرد دنیاگرایى به شمار آورد».

 


Sources :

  1. محمدرضا خاکى قراملکى- ایستارهای انفعالی در فضای مدرن- انتشارات باشگاه اندیشه- تاریخ انتشار ویراست اول- زمستان 1386

  2. محمدرضا خاکى قراملکى- هفته نامه پگاه حوزه- شماره های 143، 144، 145- مقاله ایستارهای انفعالی در فضای مدرن

  3. پل تیلیش- الهیات فرهنگ

  4. لویس ویلیام هلزل هال- تاریخ و فلسفه علم- (عبدالحسین آذرنگ)

  5. ارنست کاسیرو- فلسفه روشنگرى- ترجمه یداللّه موقن

  6. میرچالیاده- دین و فرهنگ- ترجمه بهاءالدین خرمشاهى

  7. ملکم همیلتون- جامعه شناسى دین- ترجمه محسن ثلاثى

  8. دین و چشم اندازهاى نو- ترجمه بهاءالدین خرمشاهى.

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/116761