گرچه در ادبیات انقلاب اسلامی و دفاع مقدس رزمندگان اسلام، کسانی که به راه خدا عضوی از پیکر خویش را فدا کردند، به نام جانباز شهرت یافته و قداستی همتای شهیدان به دست آورده اند، لیکن با تبیین حقیقت جانبازی، روشن می شود که تقدیم اعضای پیکر، نیمی از این راه است و تا بر دوست نیم دیگر راه که هم پر از بیم است و هم نیازمند استقامتی بیشتر از دوران دفاع مقدس، همچنان پیش روست؛ اما با شناختن خود از یک سو و به دست آوردن معرفت و محبت برتر از سوی دیگر، پیمودن بقیه راه نیز آسان خواهد بود:
گرچه راهی است پر از بیم ز ما تا بر دوست *** رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی
توضیح آنکه انسان در برابر خدای سبحان موجودی است فقیر که ستون فقرات خود را از دست داده است و جز با تکیه بر بی نیاز محض و غنی بالذات، یعنی خداوند حمید، یارای ایستادگی ندارد؛ «یأیها الناس أنتم الفقراء إلی الله و الله هو الغنی الحمید؛ اى مردم شما به خدا نيازمنديد و خداست كه بى نياز ستوده است.»
آنچه در این بحث، مورد نظر است، سیر درجات سلوک است؛ نه سیر تاریخی و زمان نزول؛ بنابراین، اگر زمان فرمان ﴿قتلوهم...﴾ پس از ﴿فلم تقتلوهم﴾ باشد، باز هم از حیث درجات سلوک، فرمان ﴿قتلوهم﴾ مقدم است و در این سیر و سلوک، سه مرتبه را می توان مشاهده کرد: در مرتبه نخست، خداوند کاری را که از سالک صادر شده است، به او اسناد می دهد و با حفظ این اسناد، همان کار را از باب فاعل طولی به خود مستند می سازد. در دومین مرتبه، کار سالک که به درجه برتری رسیده است، به کلی از او مسلوب شده و تنها به خدای سبحان اسناد داده می شود؛ نظیر: «فلم تقتلوهم ولکن الله قتلهم» از این مرتبه اصطلاحا می توان به «مقام فنا» یاد کرد. مرتبه سوم که «مقام جمع الجمعی انسان کامل» و برترین مراتب فعلیت انسان است، مرحله ی «بقای بعد از فنا» ست و تعبیر قرآن کریم نسبت به رمی رسول خدا (ص) از این نوع است که هم از پیامبر سلب اسناد می کند، هم از سوی دیگر به او نسبت می دهد و سرانجام نیز آن را منحصر به خدای سبحان می خواند؛ «و ما رمیت إذ رمیت ولکن الله رمی» (انفال/ 17) اگر برای انسان مؤمن چنین موقعیتی فراهم آید که اراده اش فانی در اراده خدا شود و علم و قدرت و دیگر صفات او نیز محو در صفات حق جل و علا گردد، از چنین مؤمنی می توان به عنوان «جانباز» یاد کرد؛ زیرا همه هستی خود را تقدیم دوست کرده و بر سر عشق او باخته است و هیچ چیز از جمله جسم و جانی در کف او نیست تا خود را مالک پیکر بداند یا صاحب جان پندارد. از این رو، کسانی که نیمی از راه جانبازی را پیموده اند، باید به هوش باشند و ره آورد تلاش خویش را پاس دارند؛ زیرا اگر در برابر جهاد اصغر و اهدای بخشی از پیکر خویش انتظار و توقعی داشته باشند، در مرحله جسم بازی جا می مانند و به مرتبه جانبازی راه نمی یابند و در میان کسانی که به مقصد نمی رسند، خسارت آنان که نیمی از راه را پیموده اند، بیشتر و حسرتشان افزون تر است.
قرآن کریم کسانی را مرد این میدان می داند که همواره بر آن راه نورانی ماندند و در میثاق روحانی خود با خدا نه تردیدی روا داشتند و نه تغییری. گروهی به مقام جانبازی نایل آمده و به سوی دوست پرکشیدند و گروه دیگری در انتظار ایستاده و بر همان عهد الهی خویش مداومت و مقاومت می ورزند؛ «من المؤمنین رجال صدقوا ما عهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا؛ از ميان مؤمنان مردانى اند كه به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا كردند برخى از آنان به شهادت رسيدند و برخى از آنها در [همين] انتظارند و [هرگز عقيده خود را] تبديل نكردند.» (احزاب/ 23) و اگر حرکت در این راه پر از بیم ادامه یابد و آدمی به خوبی واقف منزل باشد، در برابر هر عضوی که از پیکر خود فدا می کند، عضوی ملکوتی از خدای سبحان دریافت می نماید. اگر چشمی از دست داده، چشمی درون او گشوده می شود و با آن، حقایق هستی را مشاهده می کند و حال آنکه چشم درون دیگران نابیناست؛ «فإنها لاتعمی الابصر ولکن تعمی القلوب التی فی الصدور؛ در حقيقت چشمها كور نيست ليكن دلهايى كه در سينه هاست كور است.» (حج/ 46) و اگر دست و پایی به راه دوست تقدیم کرده است، بال و پری ملکوتی می یابد و در حالی که پای بسیاری از حرکت معنوی بازمانده است، جانبازان حقیقی به سوی دوست پرواز می کنند.
امیرمؤمنان، امام علی (ع) آنگاه که از روی ناچاری به گوشه ای از افتخارات خانوادگی خویش اشاره می فرمایند، خطاب به معاویه می نویسند: ««ألاتری أن قوما قطعت أیدیهم فی سبیل الله ولکل فضل حتی إذا فعل بواحدنا ما فعل بواحدهم قیل الطیار فی الجنة وذوالجناحین؛ آیا نمی بینی که بسیاری در راه خدا دست خویش را فدا کردند و به مرتبتی دست یافتند. اما وقتی نوبت جانبازی ما رسید و دستی از ما به راه اسلام فدا شد، خدای سبحان دو بال عنایت فرمود و تنها برادرم (جعفر بن ابی طالب) را بسان پرنده ای در بهشت به پرواز آورد.» و چرا چنین نباشد، با آنکه خدا وعده فرموده است که در برابر هر خیر و حسنه ای حداقل ده پاداش عطا فرماید: «من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها؛ هر كس كار نيكى بياورد ده برابر آن [پاداش] خواهد داشت.» (انعام/ 160) و از مصادیق پاداش ده برابر، این است که به جای دست ملکی، بال ملکوتی عطا شود.
قرآن کریم انسان مؤمن را در این مسیر چنان تربیت می کند که در عین فقر ذاتی و از پای درافتادگی، شایسته آن می شود که نخست، فرمان «قیام» را دریافت کند و سپس به مرتبه «قوام» ارتقا یابد و در نهایت نیز «مقیم» راه خدا گردد. درباره نخستین مرتبه می فرماید: «لقد أرسلنا رسلنا بالبینت و أنزلنا معهم الکتب و المیزان لیقوم الناس بالقسط؛ پیامبران را با دلایل روشن و به همراه کتاب و میزان فرستادیم تا مردم به قسط و عدالت قیام کنند.» (حدید/ 25) و با بیان دیگر و از طریق پیامبر اکرم (ص) مردمان را به شنیدن یک موعظه الهی فرا می خواند و می فرماید: «قل إنما أعظکم بوحدة أن تقوموا لله مثنی و فردی ثم تتفکروا؛ در راه خدا به صورت فردی و جمعی قیام کنید و سپس درباره شکوه و عظمت وحی و صیانت رسول اکرم (ص) از توهم هرگونه عیب و نقص اسنادی به اندیشه برخیزید.» (سبأ/ 46) مقصود از قیام در این موارد، ایستادگی و مقاومت در راه خداست و نه ایستادن بر روی دو پا؛ گرچه هر دو نحوه قیام، بی مشیت و اراده خدا نامیسر است. والاتر از قیام به قسط، آن است که انسان در پرتو تعالیم الهی و با تلاش پیگیر و خستگی ناپذیر، مقاومت در راه خدا را چنان ادامه دهد که این وصف برای او چون حرفه ای همیشگی درآید و با صیغه مبالغه از او به عنوان «قوام» یاد شود.
قرآن کریم در دو آیه، مؤمنان را به چنین فضیلتی فرا می خواند. در یک آیه می فرماید: «یأیها الذین ءامنوا کونوا قومین بالقسط شهداء لله؛ ای کسانی که ایمان آوردید! بسیار قیام کننده به حق باشید و در راه خداوند به مقام شهادت برآیید.» (نساء/ 135) و در آیه ای دیگر با بیانی نزدیک به همین سخن می فرماید: «یأیها الذین ءامنوا کونوا قومین لله شهداء بالقسط؛ ای کسانی که ایمان آوردید! برای خداوند بسیار قیام کننده و به عدل و قسط شهادت دهنده باشید.» (مائده/ 8) در هر دو آیه، سخن از قوام بودن، یعنی قیام فراوان داشتن و یا ایستادگی را به گونه نسبت یا پیشه و حرفه همیشگی برگزیدن است. اگر این دو مرتبه حاصل شد و استمرار ایستادگی در راه خدا از انسان وجودی استوار و پابرجا ساخت، نوبت به سومین مرتبه، یعنی اقامه حق و برپاداشتن دین می رسد که این مقام در حیطه آرزو و خواسته های ملکوتی انبیا و اولیای الهی می گنجد و ره آورد مجاهدت ها و رنج و مشقت های آنان در طول تاریخ بشر است. قرآن کریم، اساس آیین توحیدی را اقامه دین الهی می داند و آن را توصیه خدای سبحان به پیامبران اولواالعزم، یعنی نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و خاتم الأنبیا (ص) می خواند؛ «شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا و الذی أوحینا إلیک و ما وصینا به إبرهیم و موسی و عیسی أن أقیموا الدین؛ از [احكام] دين آنچه را كه به نوح در باره آن سفارش كرد براى شما تشريع كرد و آنچه را به تو وحى كرديم و آنچه را كه درباره آن به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش نموديم كه دين را برپا داريد و در آن تفرقه اندازى مكنيد.» (شوری/ 13)
بررسی آیات قرآن کریم نشان می دهد که به جز آیه 13 سوره شوری در هیچ آیه ای سخن از اقامه دین نیامده و غیر از دو مورد که تعبیر «فأقم وجهک للدین؛ چهره خود را به سوی دین بدار.» (روم/ 30 و 43) و یک مورد که تعبیر «أن أقم وجهک للدین؛ چهره خود را به سوی دین بدار.» (یونس/ 105) مطرح شده، در بقیه موارد که آیات فراوانی است و همین معنای اقامه دین در نظر است، سخن از اقامه صلات و به پاداشتن نماز است؛ زیرا نماز ستون دین است و اقامه نماز برپاداشتن ستونی است که دین خدا جز با برپایی آن به پا نمی شود؛ پس برپاداشتن صلات، تأثیر به سزایی در اقامه دین دارد و اقامه دین بدون برپایی نماز میسر نیست.
از این رو، حضرت ابراهیم (ع) وقتی اسماعیل شیرخوار و مادر تنهای او را در سرزمین تفتیده و بی آب و علف حجاز و در حریم خانه خدا جایگزین می کند، یگانه حکمت این مجاهدت سخت و شگفت انگیز را برپا داشتن نماز از سوی نسل پربرکت خود می خواند؛ «ربنا إنی أسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم ربنا لیقیموا الصلوة؛ پروردگارا من [يكى از] فرزندانم را در دره اى بى كشت نزد خانه محترم تو سكونت دادم پروردگارا تا نماز را به پا دارند.» (ابراهیم/ 37) و سپس از خدای سبحان این موهبت آسمانی را برای خود و ذریه اش درخواست می کند؛ «رب اجعلنی مقیم الصلوة و من ذریتی ربنا و تقبل دعاء؛ پروردگارا! من و فرزندانم را از اقامه کنندگان نماز بدار و دعایم را بپذیر.» (ابراهیم/ 40) از این روست که در زیارت امامان معصوم به ویژه حضرت سیدالشهدا (ع) وقتی به اقامه دین خدا توسط آنان اشاره می کنیم، نخست از اقامه نماز سخن می گوییم؛ «أشهد أنک قد أقمت الصلوة» و نیز در خطاب جمعی عرض می کنیم: «و أقمتم الصلوة» یعنی شما ستون دین را استوار و در نتیجه دین خدا را به پا داشتید و همین وارثان ابراهیم خلیل هستند که در قرآن کریم به عنوان بزرگ مردانی یاد می شوند که هیچ تجارت و داد و ستدی از یاد خدا و به پاداشتن نماز بازشان نمی دارد؛ «رجال لاتلهیهم تجرة و لا بیع عن ذکر الله و إقام الصلوة؛ مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زكات به خود مشغول نمى دارد.» (نور/ 37)
نیز قرآن کریم از کسانی که مورد عنایت خدای سبحان قرار گرفتند و یاری ویژه او را به دست آوردند، به نیکی یاد می کند و در معرفی آنان می فرماید: «الذین إن مکنهم فی الارض أقاموا الصلوة؛ کسانی که چون در زمین فرصت و قدرتی عطایشان کنیم، نخست به اقامه نماز می پردازند.» (حج/ 41) ما نیز اگر در راه جانبازی حق، گام نهیم و با تأسی به رسول خدا و عترت او (ع) تابع ملت ابراهیم شویم، براساس «ملة أبیکم إبرهیم؛ ملت پدرمان ابراهیم.» (حج/ 78) فرزند معنوی او خواهیم شد و در این صورت، نه تنها قیام و قوام بودن در راه دین را بهره خود خواهیم کرد، بلکه به اقامه دین خدا نیز توفیق خواهیم یافت؛ زیرا دعای مستجاب خلیل حق، همواره فرزندان معنوی او را در این مقام بلند انسانی مقیم ساخته است؛ «رب اجعلنی مقیم الصلوة و من ذریتی ربنا و تقبل دعاء؛ پروردگارا مرا برپادارنده نماز قرار ده و از فرزندان من نيز پروردگارا و دعاى مرا بپذير.»
خلاصه آنکه ایستادگی و مقاومت آدمی همانند ایستادن عمودی او مراتبی دارد که بعضی ضعیف و برخی قوی است. اولین مرتبه این است که با چیزی یا کسی ایستادگی حاصل شود و برتر از آن مرحله ای است که بدون نیاز به چیزی یا شخصی پدید آید که در این حال، انسان در قیام و مقاومت، خودکفاست. مرتبه برتر این است که انسان عامل قیام و ایستادگی چیزی یا شخصی قرار گیرد؛ به طوری که دارای نقش شفیع یا ناصر باشد و مرحله نهایی نیز این است که انسان ولی دیگری شود که در این صورت، مظهر تام خدای قیوم واقع شده و قیم و نگهدار و نگهبان چیزی یا شخصی واقع شده است؛ هر چند که این مرحله نهایی، یعنی قیوم بودن و مقوم و مقیم واقع شدن نیز درجات فراوان دارد و از مهم ترین آن ها اقامه نماز است.
به این نکته نیز باید عنایت داشت که نماز را ستون دین خوانده اند؛ «الصلاة عمود الدین» و آنچه با ستون تناسب دارد، به پاداشتن است؛ نه خواندن؛ از این رو، تعبیر قرآن کریم درباره انجام نماز، اقامه است و نه قرائت؛ زیرا ستون هر چیزی را اقامه می کنند و به پا می دارند؛ نه آنکه آن را بخوانند. عمود دین نیز چون از سنخ عین خارجی است، به پاداشتنی است؛ نه اینکه صرفا لفظی و قرائت کردنی باشد.