نسیم های روح پرور ابدیت

در همه مرام ها و مسلک ها افراد نادرى وجود دارند که به عشق نجات خلق، تا مرز جان، فداکارى و مقاومت کرده اند. کار این انسان هاى معدود و استثنایى را نباید همیشه به حساب مکتب و نوع گرایش آنها گذاشت، بلکه خصلت هاى شخصى و شکوفایى فطرت و وجدان الهى آنهاست که آشکار مى شود. از این رو در میان هر گروه و طبقه اى چنین انسان هاى انگشت شمارى هستند؛ آنها در ویتنام علیه تجاوز آمریکا خود را مى سوزانند و یا پیروان مذاهب باطل، حماسه هاى بزرگى در تاریخ به وجود مى آوردند. بى گمان مردم ویتنام را شعار «تز و آنتى تز» و یا قانون گذر از کمیت به کیفیت به این گونه فداکارى ها وادار نکرد، بلکه احساس ابدیت و روح استقلال طلبى و زیر بار ذلت نرفتن و دیگر انگیزه هاى فطرى و انسانى آنان را به نثار جان و اهداى خون در راه شرافت و عدالت واداشت.
در کاپیتالیسم (سرمایه دارى) نیز فداکاران معدودى بوده اند که به نهضت هاى آزادی بخش، پیوسته و جانشان را اهدا کرده اند. اقدام این گونه افراد دلیل بر حقانیت مکتب و مرام آنها نیست؛ در غیر این صورت باید همه نظام ها و فلسفه ها صحیح و حق باشد. تهور و بى باکى که پیروان «باب» در جنگ باب المندب نشان دادند، در تاریخ ثبت شده است، ولى نشانه حقانیت مرام پوشالى «بابیه» نیست. از طرفى رشادت ها و حماسه سرایى هاى انسان ها نیز بى علت نبوده و بر اساس تصادف و اتفاق رخ نداده است. باید ریشه یابى کرده و براى این امور توجیه منطقى و تفسیر علمى پیدا کرد. باید به خویشتن خویش برگردیم و انگیزه ها را در نهاد انسان پیدا کنیم.
بى گمان انسان هایى که به دلایلى استعدادهاى نهانى خود را پرورش داده اند و کشش هاى معنوى در وجود آنها پرورش یافته است، تحت جاذبه ابدیت خواهى و باور به زندگى ابدى قرار گرفته اند؛ به خصوص در لحظات حساس و شداید طاقت فرسایى که تعصبات کور ناسیونالیستى از بین مى رود و فلسفه بافى ها و شعارها، کارایى خود را از دست مى دهد. آرمان هاى انسانى از اعماق باطن، زبانه کشیده و آدمى، ابدیت را با تمام وجود احساس و درک مى کند و مرگ را زندگى مى شمارد، از این رو تا مرز جان مقاومت و فداکارى مى نماید.
امام حسین (ع) به یکى از این روحیات انسان اشاره مى کند و لشکر ابوسفیان را به صفات بشرى توجه مى دهد: «یا شیعة آل ابى سفیان! ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم؛ اگر مکتب و دین ندارید و از رستاخیز نمى هراسید، لا اقل در دنیا آزاد مرد باشید.»
خمیره غیرت و آزادگى، در نهاد آدمى هست، مگر این که با تکرار جنایات و اعمال خلاف انسانیت، وجدان و ضمیر ضعیف و مسخ شود. در غیر این صورت به مقتضاى کشش هاى متعالى، انسان هایى که از سلامت فطرت برخوردارند و بر خلاف وجدان، عملى انجام نداده اند (بلکه در راه خدمت به همنوعان خویش گام هایى نیز برداشته اند) مى توانند به برخى از کارهاى مهم و فوق العاده دست زنند. آزادى خواهان راستین جهان از این گونه اند؛ زیرا در مواقع مقتضى شمیم ابدیت و نسیم آسمانى بر جانشان مى وزد و بر خلاف جهان بینى هاى تحمیلى، به فداکارى هاى شگفت انگیزى دست مى زنند. البته این افراد به ندرت فطرتشان بر فرهنگ و مکتبشان عصیان مى کند و به چنین اعمال معنوى اقدام مى ورزند. این کارهاى سترگ قهرمانانه را باید از بازگشت انسان به فطرت و مکتب الهى دانست؛ نه تأثیرپذیرى از مکاتب مادى و بشری. اگر این گونه اشخاص به مکتب صحیح و مطابق با اصول فطرت خویش، مى گرویدند، حماسه هاى بزرگ ترى را مى آفریدند و تاریخ را دگرگون مى ساختند.
در منطق الهى تفسیر همه فداکارى ها روشن است، زیرا در جهان بینى الهى، ماهیت مرگ انتقال بشر از مرحله اى پست به مرتبه اى عالى تر است و شهادت یعنى حضور در پیشگاه خدا و خلق؛ زیرا با مرگ، پیوند انسان با زندگى مادى قطع مى شود، ولى به جاى آن، پیوندى با حیات ابدى برقرار مى گردد. دنیا از دیدگاه مذهب، گذرگاهى بیش نیست و مرگ وسیله عبور از معبرى به مقصدى و از عالمى به عالم برتر مى باشد. در ادبیات ما که انعکاسى از عقاید و اندیشه هاست، این مفهوم کاملا مشهود است:
آزمودم، مرگ من در زندگى است *** چون رهم زین زندگى پایندگى است
و پروین اعتصامى مى گوید:
یکى پرسید از سقراط کز مردن چه خواندستى *** بگفت اى بى خبر مرگ از چه نامى زندگانى را
اگر زین خاکدان پست روزى برپرى، بین *** چه گردون ها و گیتى هاست ملک آن جهانى را
چراغ روشن جان را مکن در حصر تن پنهان *** مپیچ اندر میان خرقه این یاقوت کانى را
در فلسفه اسلامى، مرگ مفهوم نیستى و انهدام ندارد، بلکه یک نوع دگرگونى و تکامل است. این نوع تلقى از مرگ مى تواند علل ایثار و شهادت را به بهترین وجه تفسیر نماید در مرگ، زندگى عالى ترى نهفته است و انسان ها براى نیل به کمال مطلوب و دست یازى به زندگى عالى تر و نجات از عذاب، راهى غیر از فداکارى و خدمت به خلق ندارند و خیانت باعث عذاب ابدى است.
این عقیده «بلال حبشى» را به پایدارى منطقى و عاطفى وا مى دارد. او در زیر شکنجه و مفتول هاى آتشین و زره سرخ و گداخته، حماسه «احد، احد» و الله اکبر مى سراید، و «یاسر» و «سمیه» تا شهادت در راه حق پاى مى فشارند. اما جنگ براى تکامل و واقعیت هستى و رهایى خلق زحمتکش، با اعتقاد به این که مرگ، نابودى است، جز توجیهات خیالى و بافته هاى پوچ چیز دیگرى نیست. براى بقاى نام و راه، خود را فدا کردن نمى تواند عقل آدمى را قانع سازد. اگر ندانم نامم و راهم باقى مى ماند، یا بدانم که نمى پاید، باز هم جنگ علیه امپریالیسم منطقى است؟ جواب یک نامسلمان منفى است، ولى بى شک پاسخ یک مسلمان مثبت است. بقاى نام و راه، چه سودى براى من دارد و چگونه نابودى و محرومیت مرا از زندگى توجیه مى کند؟ باید مکتب، عقل و احساس را قانع سازد. مضافا به این که ایمان به حیات پس از مرگ و نیل به پاداش و کیفر مى تواند شعاع فداکارى ها را گسترده و به گونه چشمگیرى بالا ببرد و بازار جهاد و شهادت را روز به روز گرم تر و با رونق تر سازد، و پیر و جوان و زن و مرد و بى سواد و باسواد را در راه خدا و براى سعادت مردم بسیج کند.


Sources :

  1. محمدباقر شریعتی سبزواری- معاد در نگاه عقل و دین

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/117228