احباط و تکفیر و زمان و مکان استحقاق جزا

«احباط، تکفیر» و زمان و مکان استحقاق جزا
آیا اعمال در یکدیگر اثر متقابل دارند و یکدیگر را باطل مى کنند، و یا نه بلکه حسنات حکم خود، و اثر خود را دارند، و سیئات هم حکم خود و اثر خود را دارند، البته این از نظر قرآن مسلم است که حسنات چه بسا مى شود که اثر سیئات را از بین مى برد، چون قرآن در این باره تصریح دارد. بعضى از علما قائل به تباطل و تحابط اعمال شده اند، و گفته اند: اعمال یکدیگر را باطل مى سازند، و آن گاه این علما در بین خود اختلاف کرده، بعضى گفته اند: هر گناهى حسنه قبل از خود را باطل مى کند، و هر حسنه اى سیئه قبل از خود را از بین مى برد، و لازمه آن حرف آن است که انسان یا تنها حسنه برایش مانده باشد، و یا تنها سیئه. و بعضى دیگر گفته اند: میان حسنات و سیئات موازنه مى شود، به این معنا که از حسنات و سیئات هر کدام بیشتر باشد، به مقدار آنکه کمتر است از آنکه بیشتر است کم مى شود، تا بقیه بیشتر بدون منافى باقى بماند، و لازمه این دو قول این است که براى هر انسانى از اعمال گذشته اش به جز یک قسم نمانده باشد، یا حسنه به تنهایى، و یا سیئه به تنهایى و یا اینکه هر دو با هم مساوى بوده، و تساقط کرده اند، و هیچ چیز برایش نمانده باشد.
این درست نیست، زیرا اولا از ظاهر آیه: «و آخرون اعترفوا بذنوبهم، خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا، عسى الله أن یتوب علیهم، إن الله غفور رحیم؛ و یک دسته دیگرند که به گناهان خود اعتراف کرده، اعمالى صالح و اعمالى طالح را به هم در آمیخته اند و امید است خدا از ایشان در گذرد، که خدا آمرزگار مهربان است.» (توبه/ 103) بر مى آید که اعمال چه حسنات و چه سیئات، باقى مى ماند، و تنها توبه خدا سیئات را از بین مى برد، و تحابط به هر معنایى که تصورش کنند با این آیه نمى سازد. و ثانیا خداى تعالى در مساله تاثیر اعمال همان روشى را دارد که عقلا در اجتماع انسانى خود دارند و آن روش مجازات است، که کارهاى نیک را جدا پاداش مى دهند، و کارهاى زشت را جداگانه کیفر، مگر در بعضى از گناهان که باعث قطع رابطه مولویت و عبودیت از اصل مى شود، که در این موارد تعبیر به حبط عمل مى کنند، و آیات در اینکه روش خدا این است بسیار زیاد است، و حاجتى به آوردن آنها نیست.
بعضى دیگر گفته اند: نوع اعمال محفوظند، و هر یک از اعمال اثر خود را دارد چه حسنه و چه سیئه. بله چه بسا مى شود که حسنه سیئه را از بین مى برد هم چنان که فرمود: «یا أیها الذین آمنوا إن تتقوا الله یجعل لکم فرقانا، و یکفر عنکم سیئاتکم؛ اى کسانى که ایمان آورده اید، اگر از خدا بترسید خداى تعالى برایتان نیروى جداسازى حق از باطل قرار مى دهد، و گناهانتان را تکفیر مى کند.» (انفال/ 29) و نیز فرموده: «فمن تعجل فی یومین فلا إثم علیه؛ پس هر کس عجله کند در دو روز، گناهى بر او نیست.» (بقره/ 203) و نیز فرموده: «إن تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم؛ اگر از کبیره هاى گناهانى که از آنها نهى مى شوید دورى کنید بدیهایتان را از شما محو مى کنیم.» (نسا/ 31) بلکه بعضى از اعمال گناه را مبدل به حسنه مى کند، هم چنان که فرمود: «إلا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فأولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات؛ مگر کسى که توبه کند، و ایمان آورده عمل صالح انجام دهد، اینان همانهایند که خدا گناهانشان را مبدل به حسنات مى کند.» (فرقان/ 70)
در اینجا مساله دیگرى هست که اصل و بنیان آن دو مساله است، و آن این است که ببینیم مکان و زمان این جزا و استحقاق آن کجا و چه وقت است؟ بعضى گفته اند: هنگام عمل، بعضى دیگر گفته اند: حین مرگ و بعضى دیگر گفته اند: عالم آخرت است، بعضى هم گفته اند هنگام عمل است به موافات، به این معنا که اگر آن حالى را که در حال عمل داشت تا دم مرگ ادامه ندهد، مستحق جزا نیست مگر آنکه خدا بداند که سرانجام حال او چیست، و بر چه حالى مستقر مى شود، در نتیجه، همان جزائى را که در حال عمل مستحق بود برایش نوشته مى شود. صاحبان این اقوال هر یک براى گفته خود استدلال به آیاتى متناسب با آن کرده اند، چون بعضى از آیات هستند که مناسب با یکى از این اوقات و منطبق با آن مى شود، البته گاهى به وجوه عقلیه اى که براى خود ترکیب و تلفیق کرده اند استدلال نموده اند.
مساله اصلى در مبحث احباط و تکفیر، زمان و مکان استحقاق جزاى اعمال است. ولى آنچه جا دارد گفته شود این است که اگر ما در باب ثواب و عقاب و حبط و تکفیر و مسائلى نظیر اینها راه نتیجه اعمال را که در تفسیر آیه: «إن الله لا یستحیی أن یضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها؛ خداى را از اينكه به پشه‏ اى يا فروتر [يا فراتر] از آن مثل زند شرم نيايد پس كسانى كه ايمان آورده ‏اند مى ‏دانند كه آن [مثل] از جانب پروردگارشان به جاست.» (بقره/ 26) مطرح است پیش بگیریم، لازمه آن راه این است که بگوئیم نفس و جان انسانى مادام که متعلق به بدن است جوهرى است داراى تحول که قابلیت تحول را هم در ذات خود دارد، و هم در آثار ذاتش، یعنى آن صورتهایى که از او صادر مى شود، و نتایج و آثار سعیده و شقیه قائم به آن صورتها است.
بنابراین وقتى حسنه اى از انسان صادر مى شود، در ذاتش صورت معنویه اى پیدا مى شود، که مقتضى آن است که متصف به صفت ثواب شود، و چون گناهى از او سر مى زند صورت معنویه دیگرى در او پیدا مى شود که صورت عقاب قائم بدان است، چیزى که هست ذات انسان از آنجایى که گفتیم متحول و از نظر حسنات و سیئاتى که از او سر مى زند در تغیر است، لذا ممکن است صورتى که در حال حاضر به خود گرفته مبدل به صورتى مخالف آن شود، این است وضع نفس آدمى، و همواره در معرض این دگرگونى هست تا مرگش فرا رسد، یعنى نفس از بدن جدا گشته، از حرکت و تحول (حرکت از استعداد به فعلیت و تحول از صورتى به صورتى دیگر) بایستد. در این هنگام است که صورتى و آثارى ثابت دارد، ثابت یعنى اینکه دیگر تحول و دگرگونگى نمى پذیرد، مگر از ناحیه خداى تعالى، یا به آمرزش و یا شفاعت.
همچنین اگر در مساله ثواب و عقاب مسلک مجازات را به آن جور که در گذشته بیان کردیم اختیار کنیم، در آن صورت حال انسان از جهت به دست آوردن حسنه و سیئه و اطاعت و معصیت نسبت به تکالیف الهیه و ترتب ثواب و عقاب بر آنها حال یک انسان اجتماعى از جهت تکالیف اجتماعى و ترتب مدح و ذم بر آنها خواهد بود. و ما مى بینیم عقلا به مجرد اینکه فعلى از فاعلش سرزد، اگر فعل خوبى باشد شروع مى کنند به مدح او، و اگر بد باشد مى پردازند به مذمت و ملامتش ولى این معنا را هم در نظر دارند که مدح و ذمشان دائمى نمى تواند باشد، چون ممکن است به خاطر عوض شدن فاعل عوض شود، آنکه فعلا مستحق مدح است در آینده مستحق مذمت و آنکه فعلا مستحق مذمت است در آینده مستحق مدح شود. پس عقلا هم هر چند مدح و ذم فاعل را به محض صدور فعل از فاعل به کار مى زنند، ولیکن بقاى آن دو را مشروط به این مى دانند که فاعل عملى بر خلاف آنچه کرده بود نکند، و تنها کسى را مستحق مدح ابدى و یا مذمت همیشگى مى دانند، که یقین کنند وضع او عوض نمى شود، و این یقین وقتى حاصل مى شود که فاعل دستش از عمل کوتاه شود، یا به اینکه بمیرد و یا حداقل دیگر استعداد زنده ماندن نداشته باشد، چنین کسى را اگر فاعل عمل نیکى بوده مستحق ستایش دائمى، و اگر مرتکب جنایتى شده سزاوار مذمت دائمى مى دانند.

قول صحیح در مساله احباط و تکفیر
از اینجا معلوم شد که همه آن اقوالى که در مسائل نامبرده نقل کردیم، اقوالى باطل و منحرف از حق بود، براى اینکه بناى بحث را بر اساسى گذاشته بودند که اساسى و درست نبود. و معلوم شد که اولا حق مطلب این است که انسان به مجرد اینکه عملى را انجام داد مستحق ثواب و یا عقاب مى شود، ولیکن این استحقاقش دائمى نیست، ممکن است دستخوش دگرگونى بشود، و وقتى از معرض دگرگونى در مى آید که دیگر عملى از او صادر نشود، یعنى بمیرد. و ثانیا در مساله حبط شدن به وسیله کفر و امثال آن، حق این است که حبط هم نظیر استحقاق اجر است، که به مجرد ارتکاب گناه مى آید، ولى همواره در معرض دگرگونى هست تا روزى که صاحبش بمیرد، آن وقت یک طرفى مى شود. و ثالثا حبط همانطور که در اعمال اخروى هست در اعمال دنیوى هم جریان مى یابد. و رابعا فرض تحابط یعنى حبط طرفینى در اعمال، و اینکه یک عمل عمل دیگر را حبط کند، و دومى هم اولى را حبط کند، فرضیه اى است باطل، به خلاف تکفیر و امثال آن.


Sources :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏2 صفحه 254

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/117319