فسادانگیزی یهودیان

خیر و شر

آدمى در گرو عمل خویش است، که اگر نیکى یا بدى کند نتیجه آن هر دو به صورت نیک و بد بهره خود او مى شود. این یک سنت همیشگى است نیکى ها و بدیها سرانجام به خود انسان باز مى گردد، هر ضربه اى که انسان مى زند بر پیکر خویشتن زده است، و هر خدمتى به دیگرى مى کند در حقیقت به خود خدمت کرده است، ولى مع الاسف نه آن مجازات شما را بیدار مى کند و نه این نعمت و رحمت مجدد الهى باز هم به طغیان مى پردازید و راه ظلم و ستم و تعدى و تجاوز را پیش مى گیرید و فساد کبیر در زمین ایجاد مى کنید و برترى جویى را از حد مى گذرانید: «إن أحسنتم أحسنتم لأنفسکم و إن أسأتم فلها؛ اگر نیکى کنید به خود نیکى کرده اید و اگر بدى کنید به خود بدى کرده اید.» (اسراء/ 7)
وقتی از هرتزل مؤسس استیلاى صهیونیان غاصب در فلسطین پرسیدند که: «یهودیان در مدت چهار هزار سال به صورت مردمانى بدبخت و محروم زندگى مى کردند، پس چه چیز آنان را به تأسیس دولتى براى خودشان برانگیخت؟» در جواب گفت: «قرآن (محمد) را مى خواندم و در آن به این آیه برخوردم که "إن أحسنتم أحسنتم لأنفسکم و إن أسأتم فلها"، دانستم که بدبختى گریبانگیر جهودان شده در عالم جز برخاسته از جانب خودشان نیست.»
هنگامى که صهیونیان سرزمینهاى دیگران را غصب کردند، و آنان را از خانه هاى خود بیرون راندند و به ستمگرى و کشتن و سخت گرفتن بر دیگران پرداختند، خدا آنان را به حال خود وا نخواهد گذاشت، بلکه بندگانى را با نیرومندى شدید بر ایشان مسلط خواهد کرد که در نتیجه تباهکاریهاشان گرفتار عواقبى شوند که در دو مرتبه پیش از آن نیز گرفتار آنها شدند.

آثار نیک و بد اعمال به عامل بر مى گردد

"لام" در "لانفسکم" و همچنین در "فلها" لام اختصاص است یعنى: هر یک از احسان و اسائه شما مختص به خود شما است، بدون این که به دیگران چیزى از آن بچسبد، و این خود سنت جاریه خداست که اثر و تبعه عمل هر کسى را (چه خوب و چه بد) به خود او برمى گرداند، بنابراین آیه مورد بحث، در معناى آیه: «تلک أمة قد خلت لها ما کسبت و لکم ما کسبتم؛ آن گروه پیشین از پیغمبران و امتان همه درگذشتند، هر چه کردند براى خود کردند و شما نیز هر چه کنید به سود خویش کنید.» (بقره/ 141) مى باشد.
پس آیه، در مقام بیان این معنا است که اثر هر عمل (چه خوب و چه بد) به صاحبش برمى گردد، نه اینکه بخواهد این معنا را برساند که کار نیک به نفع صاحبش و کار زشت به ضرر او تمام مى شود تا گفته شود چرا به جاى "فلها" نفرمود: "فعلیها" هم چنان که در آیه دیگر فرمود: «لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت؛ نیکى هاى هر شخصى به سود خودش است و بدیهایش نیز به ضرر خودش.» (بقره/ 286) بنابراین دیگر نیازى به آن زحمت بیهوده نیست که بعضى به خود داده و گفته اند: "لام" در جمله ی "و إن أسأتم فلها" به معنى "على" است و آنکه دیگرى گفته که به معناى "الى" است، زیرا اسائه با این حرف متعدى مى شود و گفته مى شود: "أساء الى فلان و یسی ء الیه اساءة" یعنى بدى کرد به فلانى یا بدى مى کند و یا آن دیگرى که گفته است: لام مزبور براى استحقاق و نظیر لامى است که در "لهم عذاب ألیم" است.
چه بسا که به گفته ما که گفتیم لام، لام اختصاص است اشکال شود به اینکه واقع مطلب خلاف آن است، زیرا که بسیار مى بینیم که اثر احسان به خود احسان کننده برنگشته بلکه عاید غیر او مى شود و یا اثر گناه و بدى به خود بدکار نرسیده و عاید غیر او مى شود. ولى جوابش روشن است، و آن این است که صاحب این اشکال غفلت ورزیده از اینکه قرآن کریم چه نظرى نسبت به آثار اعمال دارد و اینکه اثر هر عملى به عاملش بر مى گردد مربوط به آثار اخروى اعمال است که به هیچ وجه به غیر صاحب عمل ربطى ندارد، و در این باره فرموده است: «من کفر فعلیه کفره و من عمل صالحا فلأنفسهم یمهدون؛ هر که کفر بورزد علیه خود کرده و هر که عمل صالح کند به نفع خود تهیه دیده است.» (روم/ 44)
اما آثار دنیوى اعمال چنان نیست که به غیر فاعل نرسد بلکه در صورتى که خدا بخواهد به عنوان انعام و یا عذاب و یا امتحان اثر عمل شخصى را به شخص دیگر نیز مى رساند بنابراین اینطور نیست که هر فاعلى بتواند به طور دائم اثر فعل خود را به دیگرى برساند، مگر همان احیانا که گفتیم مشیت خدا بر آن تعلق گرفته باشد، و اما خود فاعل اثر فعلش دائما و بدون هیچ تخلفى به خودش برمى گردد. بنابراین نیکوکار سهمى از عمل نیک و بدکار سهمى از عمل بد خود دارد، هم چنان که فرمود: «فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره؛ هر کس به وزن ذره اى نیکى کند آن را مى بیند، و هر کس به وزن ذره اى بدى کند آن را مى بیند.» (زلزال/ 8) پس اثر فعل از فاعلش جدا نمى شود، و به طور دائم به غیر او نمى رسد، و این همان معنایى است که از على (ع) روایت شده که فرمود: «تو هیچ احسانى به غیر نمى کنى و هیچ بدى نیز به غیر نمى کنى آن گاه این آیه را تلاوت فرمود.»

انسان وابسته به عمل خویش است

خداوند در خطابی تهدیدآمیز به یهود می گوید: درهاى توبه و بازگشت شما به سوى خدا بسته نیست باز هم ممکن است خداوند به شما رحم کند؛ «عسى ربکم أن یرحمکم؛ اميد است كه پروردگارتان شما را رحمت كند.» و اگر به سوى ما بازگردید ما هم لطف و رحمت خود را به شما باز مى گردانیم، و اگر به فساد و برترى جویى گرائید باز هم شما را به کیفر شدید گرفتار خواهیم ساخت. «و إن عدتم عدنا؛ ولى اگر [به گناه] بازگرديد [ما نيز به كيفر شما] بازمى ‏گرديم.» و تازه این مجازات دنیا است و ما جهنم را براى کافران زندان سختى قرار داده ایم؛ «و جعلنا جهنم للکافرین حصیرا؛ و دوزخ را براى كافران زندان قرار داديم.» (اسراء/ 8) این بار انتقام و سرکوبى که به دست گروهى ستمگر و خونخوار صورت گرفت در اثر جنایتهائى بود که درباره پیامبران و نیکان روا داشته و پیوسته با پیامبران به مبارزه برخاسته و حقوق طبقات مستضعف را نادیده گرفته امید است که این انتقام سبب جلب توجه همه طبقات یهود گردد تا در مقام توبه بر آیند و از ظلم و ستم و سیره شوم و نکبت بار خود پشیمان شوند و شایسته آن گردند که پروردگار بر آنان ترحم فرماید و نعمت آسایش و استقلال را بر آنان ارزانى بدارد.
عبارت "و إن عدتم عدنا"، مبنى بر تهدید است که رحمت و عفو ساحت کبریائى بر حسب قابلیت و شایستگى مورد است. چنانچه بار دیگر یهود سیره و روش زندگى خود را بر اساس ظلم و ستم و جهانخوارى گذارند و حقوق بشرى را رعایت ننمایند پروردگار بر حسب نظام اجتماعات بشرى و اجراى عدل و جلوگیرى از گسترش اختلال زندگى بشر آنها را بار دیگر سرکوب خواهد نمود. جمله ی "و جعلنا جهنم للکافرین حصیرا"، مبنى بر تهدید و توبیخ است نظر به این که دین و آئین یهود پیروى از توریة و آن را شعار خود معرفى نموده در صورتى که به اصول توحید معتقد نیستند و نیز سیره و روش آنان آن است که نیرو و توانائى خود را درباره تجاوز بر حقوق دیگران به کار مى بندند و گروه مردمى را که با آنها تماس دارند در مضیقه و آزار قرار مى دهند بر انتقامهائى را که پروردگار بر آن قوم در طول تاریخ اجراء نموده هرگز به خاطر نخواهند آورد در نظام آخرت نیز سیرت این رذیله و رفتار نکبت بار آن است که آتش دوزخ آنها را فرا خواهد گرفت.

هر چه کنید به خود کنید!

در آیات فوق به این اصل اساسى اشاره شده که خوبیها و بدیهاى شما به خودتان بازمى گردد، گرچه ظاهرا مخاطب این جمله بنى اسرائیلند ولى بدیهى است بنى اسرائیل در این مساله خصوصیتى ندارند، این قانون همیشگى در طول تاریخ بشر است، و خود تاریخ گواه آن است. بسیار بودند کسانى که سنتهاى زشت و ناروا و قوانین ظالمانه و بدعتهاى غیر انسانى گذاردند و سرانجام دامان خودشان و دوستانشان را گرفت، و در همان چاهى که براى دیگران کنده بودند افتادند. مخصوصا ایجاد فساد در روى زمین، و برترى جویى و استکبار (علو کبیر) از امورى است که اثرش در همین جهان دامان انسان را مى گیرد، و به همین دلیل بنى اسرائیل بارها گرفتار شکست هاى سخت و پراکندگى و بدبختى شدند، چرا که دست به فساد در ارض زدند.
هم اکنون گروهى از قوم یهود یعنى "صهیونیستها" اقدام به غصب سرزمینهاى دیگران و آواره ساختن آنها از وطنهایشان و کشتن و نابود کردن فرزندانشان کرده اند و حتى احترام خانه خدا بیت المقدس را نیز رعایت نکردند.
آنها در برخورد با مسائل جهانى، عملا نشان داده اند که تابع هیچ قانون و معیارى نیستند، هر گاه فرضا یک جنگجوى فلسطینى به سوى آنها شلیک کند آنها در عوض اردوگاههاى آوارگان و کودکستانها و بیمارستانهاى آنان را بمباران مى کنند، و در مقابل کشته شدن یک نفر از آنها، گاهى صدها نفر بیگناه را درو مى کنند و خانه هاى زیادى را منفجر مى سازند! آنها به هیچ یک از مصوبات مجامع بین المللى خود را پایبند نمى دانند و علنا و آشکارا همه را زیر پا مى گذارند، بدون شک اینهمه قانون شکنى و بیدادگرى و اعمال ضد انسانى به خاطر آن است که به قدرت جهانخوارى همچون "آمریکا" متکى هستند، ولى این نیز قابل تردید نیست که خود این قوم و جمعیت از نظر اخلاقى و فکرى نمونه کاملى از جنایت و نادیده گرفتن همه مسائل انسانى مى باشند، و این خود مصداقى است از فساد در ارض و برترى جویى و استکبار و باید در انتظار این بود که باز «عبادا لنا أولی بأس شدید؛ بندگانى از خود را كه سخت نيرومندند بر شما مى‏ گماريم.» (اسراء/ 5) بر آنها چیره شوند و وعده قطعى خدا را درباره آنها عملى سازند.

هلاکت بنى اسرائیل بر اثر دو بار فساد انگیزى آنان

آرى از آن روزى که بنى اسرائیل استقلال یافته و در میان سرها سرى بلند کردند بلا و گرفتارى بسیارى دیدند، به طورى که تاریخ این قوم ضبط کرده این بلایا از دو تا بیشتر است. و آیات مورد بحث با دو تاى آنها قابل انطباق هست ولیکن آن حادثه اى که به طور مسلم یکى از دو حادثه مورد نظر آیات است، حادثه ایست که به دست بخت النصر (نبوکدنصر) یکى از سلاطین بابل در حدود ششصد سال قبل از میلاد بر آنان آمده است. وى پادشاهى نیرومند و صاحب شوکت و یکى از ستمکاران عهد خود به شمار مى رفت و در آغاز از بنى اسرائیل حمایت مى کرد ولیکن چون از ایشان تمرد و عصیان دید لشکرهاى بى شمار به سرشان گسیل داشت، و ایشان را محاصره و شهرهایشان را در هم کوبید و همه را ویران ساخت، مسجد اقصى را خراب و تورات و کتب انبیاء را طعمه حریق ساخت و مردم را قتل عام نمود، به طورى که جز عده قلیلى از ایشان آن هم از زنان و کودکان و مردان ضعیف، کسى باقى نماند. باقیمانده ایشان را هم اسیر گرفته و به بابل کوچ داد، بنى اسرائیل هم چنان در ذلت و خوارى و بى کسى در بابل به سر مى بردند و تا بخت النصر زنده بود و مدتى بعد از مرگ او، احدى نبود که از ایشان حمایت و دفاع کند. تا آنکه کسراى کورش یکى از پادشاهان ایران تصمیم گرفت به بابل سفر نموده و آنجا را فتح کند. وقتى فتح کرد نسبت به اسراى بنى اسرائیل تلطف و مهربانى نمود و به ایشان اجازه داد تا دوباره به وطن خود سرزمین مقدس بروند و ایشان را در تجدید بناى هیکل (مسجد اقصى) و تجدید بناهاى ویران شده کمک نمود، و به عزرا یکى از کاهنان ایشان اجازه داد تا تورات را برایشان بنویسد، و این حوادث در حدود چهار صد و پنجاه و اندى قبل از میلاد بود.
آنچه از تاریخ یهود برمى آید این است که اول کسى که از ناحیه خدا مبعوث شد که بیت المقدس را ویران کند بخت النصر بود که در این نوبت هفتاد سال خرابه افتاده بود، و آن کس که در نوبت دوم بیت المقدس را ویران کرد قیصر روم اسپیانوس بود که تقریبا یک قرن قبل از میلاد مى زیسته و وزیر خود طوطوز را روانه کرد تا مسجد را خراب و مردمش را ذلیل ساخته و تنبیه نماید. و بعید نیست که این دو حادثه، مورد نظر این آیات باشد، زیرا بقیه حوادثى که تاریخ براى بنى اسرائیل نشان مى دهد طورى نبوده که به کلى آنان را از بین برده و استقلال و مملکتشان را از ایشان گرفته باشد، به خلاف داستان بخت النصر که همه آنان و آقایى و استقلالشان را تا زمان کورش به کلى از بین برد. آن گاه کورش بعد از مدتى همه آنان را جمع نموده و سر و صورتى به زندگیشان داد. بار دیگر رومیان بر آنان دست یافتند و قوت و شوکتشان را گرفتند و دیگر تا زمان اسلام نتوانستند قد علم کنند.
این احتمال هیچ وجه بعیدى در آن نیست مگر همانى که در تفسیر آیات مورد بحث به آن اشاره کردیم، و آن این بود که از آیات برمى آید منقرض کننده بنى اسرائیل در هر دو نوبت یک طایفه بوده اند، وگرنه نمى فرمود «ثم رددنا لکم الکرة علیهم؛ سپس پیروزى بر آنان را به شما باز مى گردانیم.» (اسراء/ 6) زیرا این عبارت اشعار بر این دارد که خداوند بنى اسرائیل را نیرو بخشید تا توانستند بر دشمنان بار اول خود غلبه کنند و تلافى در آوردند و جمله «فإذا جاء وعد الآخرة لیسوؤا وجوهکم؛ پس هنگامى که [زمان ظهور] وعده دوم [براى عذاب و انتقام] فرا رسد، [پیکارگرانى بسیار سخت گیر بر ضد شما برمى انگیزیم] تا شما را [با دچار کردن به مصایب سنگین و گزند و آسیب فراوان] غصه دار و اندوهگین کنند.» (اسراء/ 7) اشعار بر این دارد که براى نوبت دوم بر همان دشمنان غلبه یافته اند.
ولیکن این تنها اشعارى است بدون اینکه ظهور داشته باشد، چون عبارت با این احتمال هم مى سازد که جبران حمله اول به دست قومى غیر از بنى اسرائیل انجام شده باشد یعنى خداوند به دست مردمى دیگر انتقام بنى اسرائیل را از دشمنانشان گرفته باشد، و بنى اسرائیل از این پیشامد سود برده باشند و ضمیر جمع هم به گروهى برگردد که از سیاق استفاده مى شود، و همانطور که گفتیم سیاق هم ظهور در این ندارد که مبعوثین در مرتبه دوم همان مبعوثین در مرتبه اولند، بلکه با غیر ایشان هم مى سازد.


Sources :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏13 صفحه 53

  2. سيد محمدحسين‏ حسينى همدانى- انوار درخشان- جلد 10 صفحه 24

  3. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏12 صفحه 26 و 32

  4. محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد ‏6 صفحه 201

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/117371