زندگی و احوالات مولوی بلخی

نگاهی مختصر به زندگی و احوالات مولوی بلخی
مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی، پسر بهاء الدین محمدبن حسین خطیبی بکری تیمی است، که از طرف پدر از خاندان بکری یعنی از فرزندان ابوبکر خلیفه اول، و از طرف مادر دخترزاده سلطان علاءالدین محمد خوارزمشاه بوده، و به همین جهت او را غالبا بهاءالدین ولد می گفته اند. مولانا به سال 604 هـ.ق به روزگار سلطنت سلطان محمد خوارزمشاه (فت، 617 هـ.ق) که قلمرو سلطنت او از کوه های اورال تا خلیج فارس و از فرات تا سند گسترش داشت، دیده به جهان گشود. خاندان او از چند نسل پیش، در بلخ سکونت گزیده بودند. بلخ در آن روزگار جزو خاک ایران بود و مولانا هم به زبان فارسی سخن می گفت. ادبای معاصر ایرانی مولانا را ایرانی می شمارند، اما از سوی دیگر، چون مولانا با خانواده اش از عنفوان جوانی در آناطولی اقامت داشته، و آناطولی هم ایالتی ترکی (در آسیای صغیر) بوده او را ترک می خوانند. آنالوطی پیشترها بخشی از امپراطوری روم (بیزانس شرقی یا ترکیه ی حالیه) بوده، و به همین مناسبت این شاعر و عارف بزرگ به رومی هم شهرت یافته است، و امروزه میان غربی ها شهرت او به رومی شناخته تر و مشهورتر از بلخی است. اما عجیب اینست که در هیچ یک از اشعار و آثار منثور او تخلص رومی نیامده، و آن غزل مستزاد هم که از آن عقیده به تناسخ هم استنباط می کنند، به ضرس قاطع می توان گفت که از مولوی نیست و از ملحقات دیوان کبیر مشهور به کلیات شمس است؛ یعنی غزل معروف:
هر لحظه به شکلی بت عیار آمد *** دل برد و نهان شد...
تا آنجا که می گوید: رومی سخن کفر نگفته است و نگوید، نادان به گمان شد. به همین دلیل، ممکن است عربها نیز مولانا را تازی نژاد بدانند، چرا که خلیفه ی اول ابوبکر، جانشین پیامبر (ص)، سرسلسله ی دودمان اوست، و او را به همین دلیل بکری هم خوانده اند. اما حتما روح بزرگ مولانا به این منازعات نژادی می خندد. او در یکی از اشعار خویش، سرزمین اصلی خود را که آرزومند بازگشت به آنجاست باغ ملکوت خوانده است:
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم *** که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
زکجا آمده ام آمدنم بهر چه بود *** به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک *** چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
در شعر بلند و لطیف دیگری گفته است که نه شرقی، نه غربی، نه بری، نه بحری، نه هندی، نه چینی، نه بلغاری، نه عراقی، و نه خراسانی است، بلکه وابسته به لامکان یا بی جا است: از آنجا آمده و به آنجا خواهد شد «ما ز بی جاییم بی جا می رویم». چند بیت آن غزل را باز می نویسیم:
چند تدبیر ای مسلمانان که من خود را نمی دانم *** نه ترسا نه یهودم من نه گبرم نه مسلمانم
نه شرقیم نه غربیم نه بریم نه بحریم *** نه از کان طبیعیم نه از افلاک گردانم
نه از هندم نه از چینم نه از بلغار و سقسینم *** نه از ملک عراقینم نه از خاک خراسانم
مکانم لامکان باشد نشانم بی نشان باشد *** نه تن باشم نه جان باشم که من از جان جانانم

نگاهی گذرا به سرایش مثنوی معنوی
از آثار مولوی، نخست مثنوی معنوی است، که بعضی آنرا صیقل الارواح نیز نامیده اند، و آن از شاهکارهای شعر عرفانی عالم است. این کتاب که در شش دفتر منظوم شده مجموعه ای است از افکار عرفانی، اخلاقی، دینی، و تفسیر برخی از آیات قرآنی و احادیث نبوی، به انضمام برخی حکایات عمیق جدی و هزلی و امثال عدیده. و مولوی آن را به تشویق یکی از شاگردان عزیز خود به نام حسام الدین حسن بن محمدبن اخی ترک ملقب و معروف به چلبی (فت، 683ه.ق) نظم کرده است. زیرا حسام الدین که میل و شوق مریدان مولانا را به خواندن منظومه های عرفانی سنائی غزنوی و شیخ عطار نیشابوری می دیده از مولانا درخواست کرده است که منظومه ای مثنوی به همان روش بسراید. و مولانا در مواقعی که حال و شوری داشته، شش دفتر مثنوی را به وزن منطق الطیر عطار سروده و حسام الدین آنها را نوشته است. مولوی مدتی پیش از سال 662 هـ.ق به نظم دفتر مثنوی آغاز کرد ولی همین که آن دفتر را به انجام رسانید، به مناسبت فوت زوجه حسام الدین در سال 662 هـ.ق دو سال از ادامه ی آن کار خودداری کرد.
مدتی این مثنوی تأخیر شد *** مهلتی بایست تا خون شیر شد
ولی از 664 هـ.ق دنبال آن را گرفت تا مثنوی موجود را به انجام رسانید. مولانا به سنائی بسیار ارادت داشته، و بسیاری از معانی دیوان و حدیقه او را مجددا نظم کرده. مثلا سنائی گفته:
منیه از کوی عشق بیرون پی *** سر همانجا بنه که خوردی می
مولانا می گوید (مثنوی، ج 1 ص 90، علاءالدوله):
بشنو الفاظ حکیم برده ای *** سر همانجا نه که باده خورده ای
برده: مجذوب، که مقصود سنائی است.
چونکه از میخانه طفلی ضال شد *** تسخر و بازیچه ی اطفال شد!
(مثنوی، ج 1 ص 90)
و باز می گوید (مثنوی، ج 3 ص 292، علاءالدوله):
ترک جوشی کرده ام من نیم خام *** از حکیم غزنوی بشنو تمام
این کتاب مصاحب عارفان فارسی زبان و همه اهل وجد و ذوق و حال است و مکرر طبع شده، و آن را به اغلب زبان های دنیا ترجمه کرده اند. از جمله به انگلیسی، فرانسه، آلمانی و عربی و اردو ترجمه ای از تمام یا بخشی از مثنوی انجام گرفته است. شاید دقیق ترین چاپ آن چاپی باشد که توسط نیکلسن انگلیسی (1868-1945م) انجام گرفته است. مثنوی در 26 هزار بیت به بحر رمل سروده شده است.

کلیات شمس یا دیوان کبیر
دیگری کلیات شمس یا دیوان کبیر یا غزلیات شمس است. که یکی از برجسته ترین آثار شعر عرفانی در قلمرو فرهنگ اسلامی و ادب پارسی به شمار می رود. این کتاب، هم از لحاظ وسعت دامنه تخیل گوینده در زمینه های مختلف فکر، و هم از نظر اشتمال بر معانی و نیز از جهت خصایص ادبی و فنی و از نظر موسیقی شعر نیز در میان آثار ادبی فارسی کاملا ممتاز است. زیرا مولانا در این کتاب بسیاری از سنت های رایج شعر فارسی را از لحاظ قافیه، ردیف و انتخاب کلمات در موارد متعددی دگرگون کرده است. از نظر وزن، غالب غزلها دارای موسیقی خاصی است، و متناسب با حالات شور و جذبه سراینده است. اهمیت دیگر دیوان کبیر در این است که در معانی غزل های آن پیوستگی و یکپارچگی بیشتر و انسجام و حسن تعبیر بسیاری دیده می شود، که این وحدت مضمون را در غزلیات استادان دیگر شعر فارسی کمتر می توان یافت. همچنین از لحاظ کوتاهی و بلندی غزلها یعنی تعداد ابیات غزل، این کتاب با آثار مشابه آن قابل قیاس نیست، چنانکه هم غزل 3 و 4 بیتی و هم غزل متجاوز از 90 بیت در آن می توان یافت، در صورتی که استادان ادب برای حداقل و حداکثر غزل مرزهایی قائل بوده اند (معمولا بین 6 تا 13 بیت). در این غزلیات مولانا، گاه به خاموش یا خمش و زمانی به خمش کن و در بیشتر موارد به شمس تبریز، شمس تبریزی، و شمس الحق تبریز و گاه صلاح الدین تخلص می کند.
از کلیات شمس، چاپ های متعددی، غالبا به صورت منتخب انجام گرفته است. و در آنها مقداری از اشعار شاعران دیگری که شمس تخلص می کرده اند -مانند شمس مغربی و شمس طبسی- نیز وارد شده است. از این منتخبات متعدد، شمس الحقایق تألیف رضاقلی خان هدایت (تبریز، 1280 ه.ق) دقیق تر است. کلیات نیز یکبار در هند چاپ شده اما چاپ دقیق و انتقادی آن (در ده مجلد تهران) به کوشش شادروان استاد بدیع الزمان فروزانفر صورت گرفته است. از آثار نثری مولانا فیه ما فیه مشهور است، و آن کتابی است به فارسی بسیار لطیف که حاوی مجالس وعظ او می باشد و بیشتر آنها به صورت پاسخ به سؤالاتی است که از او شده است، و از این روی نظم و ترتیب معینی ندارد. برخی از پژوهشگران فیه مافیه را از مولانا نمی دانند، و آن را منسوب به بهاءالدین احمد معروف به سلطان ولد (623 ـــ 712 هـ.ق) می دانند، که پسر مولوی است و پس از فوت پدر ده سال ریاست مولویه را داشته است. و او مؤلف منظومه ای نیز هست به نام رباب نامه که در آنجا 156 شعر ترکی را به نظم آورده و این ابیات از قدیمی ترین نمونه ی شعر جدید ترکی است.


Sources :

  1. دکتر علی اصغر حلبی- تاثیر قرآن و حدیث در ادبیات فارسی- انتشارات اساطیر 1374

  2. امام محمد غزالی- احیاءالعلوم

  3. ابوالفتح رازی- تفسیر روض الجنان و روح الجنان

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/117694