مهارت سید حمیری در علم و تاریخ (سخن اسکافی)

سخن اسکافی پیرامون حدیث عشیره در کتاب «النقض علی العثمانیه»
«ابوجعفر اسکافی» متکلم معتزلی بغدادی، متوفی به سال 240 ه در کتاب «نقض العثمانیه» حدیث را با عبارتی آورده و گفته است: این حدیث در خبر صحیح آمده است. آنگاه گفته است: آیا بچه بی تمیز و نوجوان بی خرد را به ساختن خوراک و دعوت کردن از مردم، می گمارند؟ و آیا کودک پنج یا هفت ساله را امین سر نبوت، می شمارند؟ و آیا غیر خردمند و عاقل را در گروه شیوخ و میانسالان دعوت می کنند و آیا رسول خدا دستش را در دست کسی غیر از آن کس که شایسته اخوت و وصیت و خلافت است و به حد تکلیف رسیده و می تواند بار ولایت الهی را ببرد، و کینه توزی های دشمن را تحمل کند، می نهد؟ و با او چنان پیمانهائی می بندد؟ اگر علی کودک بود، چرا با دیگر کودکان در نیامیخت و به آنها نپیوست و پس از اسلام آوردنش، کسی او را مشغول بازی با همسالانش ندید؟ حال آنکه او در طبقه مانند و در معرفت همپایه آنان بود. چرا علی ساعتی از ساعات عمرش را با این بچه ها نگذراند تا بگویند؟ هوسی داشت و مهری از دنیا بر دلش نشست و جوانی و تازه سالی او را به بازی نشستن با کودکان، و یافتن حالت آنان، وا داشت.
به جای همه اینها، ما از علی جز این ندیده ایم که در اسلامش رهسپر و در کارش مصمم بود. گفتارش را با کار محقق فرمود، و اسلامش را با پاکدامنی و وارستگی مصدق ساخت، و از میان آنانی که در محضر پیغمبر جمع آمده بودند، تنها او به رسول خدا پیوست. پس او امین و انیس دنیا و آخرت پیغمبر بود. او بر شهوت خود غالب و بر دلبستگی های دنیا، به امید کامیابی و پاداش نیک اخروی، مسلط شد. خود او در سخن و خطبه اش بدایت حال و سر آغاز اسلام آوردنش را یاد کرده و فرموده است که چون رسول خدا (ص) آن درخت را فراخواند، درخت از زمین کنده شد و روی به پیمبر آورد، قریش گفتند: «جادوگری چابک است.» و علی (ع) فرمود: «ای رسول خدا! من اول ایمان آورنده به توام، به خدا و پیغمبرش ایمان آوردم و تو را در معجزه ای که کردی، تصدیق دارم و گواهی می دهم که درخت به فرمان خداوند و برای تصدیق نبوت و برهان دعوت تو، آنچه باید بکند کرد.» پس، آیا هرگز ایمانی درست تر، و پیمانی استوارتر و پایدارتر از این خواهد بود؟ لیکن افسوس که عثمانیان کینه توزند و سرسختی و سختگیری و رویگردانی جاحظ را هیچ چاره ای نیست.

جنایاتی که بر این حدیث رفته است
یکی از آنها، جنایتی است که طبری در صفحه 79 جلد 19 تفسیرش مرتکب شده است. وی در کتاب تاریخش، پس از آنکه حدیث را، آنچنانکه شنیدی روایت کرده است، در تفسیر خویش امانت گفتار را از یاد برده و تمام حدیث را از جهت متن و سند یاد کرده، اما آن قسمت از سخن پیغمبر را که در فضیلت علی و پذیرنده دعوت بوده، به اجمال گذرانده و گفته است پیغمبر فرمود: «کدام یک از شما در این کار با من همکاری می کند تا برادر من و چنین و چنان باشد؟» و درباره جمله آخر پیغمبر نیز گفته است که فرمود: «به راستی که این (علی) برادر من و چنین و چنان است.» در این تقلب در حدیث، ابن کثیر شامی نیز در صفحه 40 جلد 3 «البدایة و النهایة» و صفحه 351 جلد 3 «تفسیرش» از طبری تبعیت کرده و با آنکه در نوشتن تاریخ خود، تاریخ طبری را در اختیار داشته و تنها مأخذ او هم بوده، و در تاریخ طبری این حدیث به تفصیل آمده است، لیکن چون به ذکر پرداخته بر او گران آمده است که جمله آخر آن را هم یاد کند، زیرا دوست نمی داشته است که اثبات نص وصایت و خلافت امیر مؤمنان کند و دلالت و اشارت به آن وصایت و خلافت را باز نماید. آیا مقصود طبری که در کتاب تاریخش حدیث را ناآگاهانه تمام و درست آورده، ولی در تفسیرش به تحریف کلمات آن پرداخته است همین بوده است؟ این را من نمی دانم، اما خود طبری می داند. و می پنداریم که ای خواننده! تو نیز به خوبی می دانی.
دیگر از این جنایات، بی شرمی رسوا کننده ای است که محمدحسین هیکل به بار آورده و آن چنانکه اشارت رفت در صفحه 104 چاپ اول کتاب «حیاة محمد» حدیث را به این عبارت آورده است که: به پیغمبر وحی آمد که «انذر عشیرتک الاقربین؛ خویشاوندان نزدیکت را بترسان و در برابر مؤمنانی که از تو پیروی می کنند فروتن باش، و بگو من آشکارا ترساننده ام.» (شعرا/ 214) پس مأموریت خود را هویدا کن و از مشرکان دوری گزین. و پیغمبر خویشاوندان را در خانه خود به مهمانی خواند و خواست با آنان به سخن پردازد و به خدا دعوت کند که عمش «ابولهب» سخنش را قطع کرد و مردم را به برخاستن بر انگیخت. محمد در فردای آن روز برای بار دوم آنها را دعوت کرد و چون غذا خوردند فرمود: «کسی را در عرب نمی شناسم که بهتر از آنچه من از خیر دنیا و آخرت برای شما آورده ام برای قوم خویش آورده باشد. و خداوند مرا امر فرموده است که شما را به سوی او بخوانم. پس کدامتان در این کار با من همکاری می کند تا برادر و وصی و خلیفه من در میان شما باشد.» آنها روی از پیغمبر گرداندند و خواستند بروند که علی که جوان بالغ نشده ای بود، برخاست و گفت: «ای رسول خدا! من یاور تو خواهم بود و با هر کس که به نبرد تو برخیزد، خواهم جنگید.» بنی هاشم خندیدند و برخی قهقهه زدند و نگاهشان از سوی ابی طالب به جانب فرزندش گرائید و مسخره کنان برگشتند.
وی اولا دنباله گفتار پیغمبر را که به علی فرمود: «تو برادر و وصی و وارث منی» انداخته، و ثانیا این عبارت را به علی نسبت داده است که فرمود: «من یاور توام و با هر کس که با تو بجنگد، نبرد می کنم.» ای کاش «هیکل» ما را به مأخذ این نسبت که کدام محدث یا مورخ پیشین آورده است، رهنمائی می کرد و نیز به نظرش خوشایند آمده است که در تشکیل آن انجمن، نسبت خنده و قهقهه به بنی هاشم دهد، حال آنکه ما ماخذ قابل توجهی برای این تفصیل نیافتیم. و چون «هیکل» کسی را نمی دیده که بر گفتار او خرده گیرد و به حساب نسبت ها و تصرفاتش برسد، عباراتی را که مربوط به امیر مؤمنان (ع) بوده در صفحه 139 چاپ دوم کتابش که در سال 1345 طبع گردیده، انداخته است. و شاید رمز آن، توجهی بوده که هیکل پس از نشر کتاب خود به مقصود ابن کثیر و امثال او پیدا کرده و یا سر و صدای بسیاری بوده که در پیرامون این گفتار از جانب دشمنان عترت طاهره به پا خاسته، و امواج نکوهش و سرزنش به هیکل روی آورده و او را به حذف و تحریف سخن خود مجبور کرده است یا آنکه آئین مرسوم برخی از چاپخانه ها این است که در کتاب، دستکاری کنند و نویسنده نیز از آنجهت که با آنها همفکر و یا در دفاع از اثر خود ناتوان است، چشم پوشی می کند.
در هر حال خدا زنده دارد خردهای بیدار، و امانت موصوف، و ولایت و حقی را که متأسفانه ضایع ماند. تاسف ما بر ساده دلان امت اسلامی و توجه آنها به این گونه کتابهائی است که از یاوه سرائی و بیهوده گوئیهای گمراه کننده ای که با آب و تاب روی می آورد و امت را ناآگاهانه می برد سرشار است. پس از آن، افسوس ما بر مصر و دانشمندان تیزهوش و کتب گرانبها و نویسندگان خوب آنهاست که به راستی فدای این هواها و هوسها، فدای این فرومایگان، قربانی این سخنان کفر آمیز گمراه کننده امت، قربانی این قلمهای مزدوری شده اند که باطل را وسیله قرار داده و به آرزوهای خود در دنیا رسیده اند: «قل هل ننبؤکم بالاخسرین اعمالا* الذین ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا و هم یحسبون أنهم یحسنون صنعا؛ آیا شما را به زیانکارترین مردم آگاهی دهم؟ اینها کسانی هستند که سعیشان در زندگانی دنیا تباه است ولی پندارند که نیکوکارند.» (کهف/ 103- 104)


Sources :

  1. عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 2 صفحه 405، جلد 4 صفحه 156

  2. محمد بن جریر طبری- جامع البیان- مجلد 11 جلد 19 صفحه 122

  3. ابن‌کثیر- البدایة و النهایة- جلد 3 صفحه 53

  4. محمد‌حسین هیکل- حیاة محمد- صفحه 158

  5. احمدبن محمد میدانی- مجمع الأمثال- جلد 1 صفحه 314 رقم 939 ، جلد 2 صفحه 123 رقم 183، 179 رقم 202

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/118353