یکی از اشعار افوه حمانی که زمخشری در باب 34 ربیع الابرار آورده این است:
لعمرک للمشیب علی مما *** فقدت من الشباب أشد فوتا
تملیت الشباب فصار شیبا *** و أبلیت المشیب فصار موتا
ترجمه: «به جانت سوگند که بر پیریم بیش از جوانی از دست رفته ام، تأسف می خورم دورانی کوتاه با جوانی به سر بردم و به پیری کشیده شدم، روزی که پیری را بیازمایم دیگر مرده ام.» حموی در معجم البلدان 7 ر 266 این شعر او را نقل کرده:
فیا أسفی علی النجف المعری *** و أودیة منورة الأقاحی
و ما بسط الخورنق من ریاض *** مفجرة بأفنیة فساح
و وا أسفا علی القناص تغدو *** خرائطها علی مجری الوشاح
ترجمه: «تأسف بر نجف معلی و تپه های نورانی و درخشنده آن و افسوس بر گلهای خورنقی که از شاخسارهای گسترده، آویخته و افسوس فراوان بر شکارچیانی که انبان به دوش، رفت و آمد می کنند.» و شاید دو بیتی را که ابن شهر آشوب از او نقل کرده، دنباله همین قصیده باشد:
و إذ بیتی علی رغم الملاحی *** هو البیت المقابل للضراح
و والدی المشار به إذا ما *** دعا الداعی بحی علی الفلاح
ترجمه: «آنگاه که خانه ام علیرغم مخالفین، خانه مقابل ضراح باشد و پدرم همان است که در وقتی که خواننده بگوید: حی علی الفلاح به او اشاره می کند.»
نمونه دیگر شعر او در عمدة الطالب 269 آمده است:
لنا من هاشم هضبات عز *** مطنبة بأبراج السماء
تطوف بنا الملائک کل یوم *** و نکفل فی حجور الأنبیاء
و یهتز المقام لنا ارتیاحا *** و یلقانا صفاه بالصفاء
ترجمه: «نصیب ما از هاشم رگبار عزتی است کشیده به برجهای آسمانی فرشتگان هر روز بر ما طواف می کنند و ما در دامن پیغمبر نگهداری می شویم مقام ابراهیم از شور و شعف ما به هیجان می آید و صفای آن به صفای ما پیوسته است.»
ابن شهر آشوب در مناقب 4 ر 39 چاپ هند شعر زیر را از او نقل کرده:
یا ابن من بیته من الدین و الإس *** - لام بین المقام و المنبرین
لک خیر البیتین من مسجدی جد *** ک و المنشأین و المسکنین
و المساعی من لدن جدک اسما *** عیل حتی أدرجت فی الریطتین
یوم نیطت بک التمائم ذات ال *** ریش من جبرئیل فی المنکبین
ترجمه: «ای فرزند کسی که بین او و اسلام مانند نسبت بین مقام و دو منبر است
برای تو بهترین دو خانه از دو مسجد جدت و دو جایگاه و دو مسکن خواهد بود
و مساعی جدت اسماعیل تا جائی که شما را در دو ریسمان به هم می پیوندد روزی که با پرهای جبرئیل بر دو شهایت تعویذها آویختند.» از جمله در مناقب ابن شهر آشوب، در فضل حسنین این اشعار را به او نسبت می دهد:
انتما سیدا شباب الجنا *** ن یوم الفوزین و الروعتین
یا عدیل القرآن من بین ذا الخلق *** و یا واحدا من الثقلین
انتما و القرآن فی الأرض مذا *** زل مثل السماء و الفرقدین
فهما من خلافة الله فی الأر *** ض بحق مقام مستخلفین
قاله الصادق الحدیث و لن *** یفترقا دون حوضه واردین
ترجمه: «شما دو آقای جوانان بهشتید، روزی که دو پیروزی و دو ترس در پیش است. ای همپایه قرآن در میان خلق و ای آنکه یکی از دو وزنه گرانبهائید (ثقلین)، مثل شما و قرآن از روز نخست مثل آسمان و دو ستاره فرقدان است. پس آن دو (کتاب و عترت) به جای مستخلف خود در روی زمین بحق خلافت الهی دارند. و این بیان راست گفتار است که تا نزد حوض کوثر که بر او وارد شوند هیچگاه از هم جدا نشوند.»
در این اشعار به حدیثی اشارت رفته که به اتفاق پیشوایان مذاهب اسلام از پیغمبر خدا (ص) در خطبه او به ما رسیده که فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین او الخلیفتین: کتاب الله و عترتی اهل بیتی و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض؛ من در میان شما دو چیز گرانقدر یا دو جانشین به جای می گذارم: کتاب خدا و عترتم: اهل بیتم، همانا این دو هیچگاه از یکدیگر جدا نخواهند شد تا در حوض کوثر به من بازگردند.»
در موضوع حدیث ثقلین شعر دیگری نیز در مناقب 5 ر 18 از او نقل شده.
یا آل حامیم الذین بحبهم *** حکم الکتاب منزل تنزیلا
کان المدیح حلی الملوک و کنتم *** حلل المدائح غرة و حجولا
بیت إذا عد المآثر أهله *** عدوا النبی و ثانیا جبریلا
قوم إذا اعتدلوا الحمائل أصبحوا *** متقسمین خلیفة و رسولا
نشأوا بآیات الکتاب فما انثنوا *** حتی صدرن کهولة و کهولا
ثقلان لن یتفرقا أو یطفیا *** بالحوض من ظمأ الصدور غلیلا
و خلیفتان علی الأنام بقوله *** الحق أصدق من تکلم قیلا
فأتوا أکف الآیسین فأصبحوا *** ما یعدلون سوی الکتاب عدیلا
ترجمه: «ای آل حامیم که به دوستیشان کتاب آسمانی، نازل گردیده است! مدح و ثناگویی زیور پادشاهان است ولی شما خود زیور مدح و ثنا از لحاظ درخشندگی و صفایید. خاندانی که وقتی امتیازات اهلش را بشمارند پیغمبر را اول و جبرئیل را دوم نام می برند. گروهی که چون در صف آرائی شمشیر حمایل سازند به دو قسمت خلیفه و و پیغمبر تقسیم می شوند. آنان که به تربیت آیات قرآن بزرگ شدند و تا زمانی که سالمند شدند از آن دست نکشیدند. دو وزنه گرانبهائی که از هم جدا نمی شوند تا از سوز تشنگی به حوض کوثر برسند. و این هردو جانشینان بر مردمند به استشهاد سخن کسی که از هر گوینده ای راستگوتر است.» و نیز این چند شعر از اوست:
و أنزله منه علی رغمة العدی *** کهارون من موسی علی قدم الدهر
فمن کان فی أصحاب موسی و قومه *** کهارون لا زلتم علی ظلل الکفر
و آخاهم مثلا لمثل فأصبحت *** أخوته کالشمس ضمت إلی البدر
فآخی علیا دونکم و أصاره *** لکم علما بین الهدایة و الکفر
و أنزله منه النبی کنفسه *** روایة أبرار تأدت إلی البشر
فمن نفسه منکم کنفس محمد *** ألا بأبی نفس المطهر و الطهر
ترجمه: «او را از دیر باز به رغم انف دشمنان، نسبت به خود مانند «هارون» به «موسی» قرار داد. آیا چه کسی در اصحاب موسی و قوم موسی مانند هارون است؟ شما پیوسته در سایه کفر زندگی می کنید. او همه را با هم برادری برابر کرد، و برادری او مانند خورشیدی شد که ماه به او ضمیمه گردد. علی را برادر خود ساخت نه شما را، و او را برای شما علامت تشخیص هدایت از کفر قرار داد. علی را پیغمبر در روایتی که نیکان نقل کرده، و به مردم رسیده است، به منزله خودش قرار داد. از شما چه کسی است که نفس او نفس محمد باشد. پدرم فدای (پیامبر) پاک و (علی) پاکیزه باد.»
این ابیات همه از احادیث صحیح نبوی از قبیل حدیث ثقلین و حدیث منزلت و حدیث مؤاخاة که در جایش به آن اشاره می کنیم، اتخاذ شده است و در دو بیت اخیر حدیث ابی از پیغمبر اکرم (ص) است که فرمود: «باید بنی ربیعه دست از کارشان بردارند وگرنه مردی را که همپایه خود من است می فرستم تا فرمان مرا در میانشان مجری بدارد.»
در کتاب مناقب درباره خاندان پاک پیامبر (ص) این اشعار را از او نقل کرده:
هم صفوة الله التی لیس مثلها *** و ما مثلهم فی العالمین بدیل
خیار خیار الناس من لا یحبهم *** فلیس له إلا الجحیم مقیل
ترجمه: «آنان برگزیدگان بی مانند خدایند که در بین جهانیان شبیهشان نیست از میان مردم اینان بهترین بهینند کسی که دوستدارشان نباشد جز آتش دوزخ، جای دیگرش نیست.» ابونصر مقدسی در «الطرائف و اللطائف» 123 این شعر او را درباره دوستش که فرزند دختری پیدا کرده و سخت نگران و خشمگین شده بود، نقل کرده است:
قالوا له ما ذا رزقت *** فأصاخ ثمة قال بنتا
و أجل من ولد النسا ***ء أبو البنات فلم جزعتا
إن الذین تود من *** بین الخلائق ما استطعتا
نالوا بفضل البنت ما *** کبتوا به الأعداء کبتا
ترجمه: «به او گفتند: چه چیز قسمتت شده؟ صدایش را بلند کرده گفت دختر! برترین کسی را که زنان زاده اند، پدر دختران بوده، چرا تو بیقراری می کنی؟ آنها که از میان مردم بسیار فراوان دوستشان داری. از برکت دختر به جائی رسیدند که باعث سرکوبی دشمنانشان شدند.» مقدسی نیز این شعر را از او، آورده:
إن صدر النهار أنضر شطر *** یه کما نضرة الفتی فی فتائه
ترجمه: «بهترین بخشهای روز، صدر آن است چنانکه طراوت جوان در جوانی اوست.»
در مجموعة المعانی 59 این دو بیت از او یافت می شود:
کان یبکینی الغناء سرورا *** فأرانی أبکی له الیوم حزنا
قد مضی ما مضی فلیس یرجی *** و بقی ما بقی فما فیه مغنی
ترجمه: «از شدت هیجان شادی و لذت روزی به گریه در آمدم و امروز به خاطر غصه آن گریانم. گذشته ها گذشته و دیگر امیدی به بازگشت آن نیست و در آنچه مانده بی نیازی وجود ندارد.» و در ص 82 همان کتاب نقل کرده:
لا تکتسی النور الریاض إذا *** لم یروهن مخایل المطر
و الغیث لا یجدی إذا ذرفت *** آماق مدمعه علی حجر
و کذاک لو نیل الغنی بید *** لم تجتذب بسواعد القدر
ترجمه: «اگر باران بهاری نبارد، صفحه بوستان از غنچه پوشیده نخواهد شد. باران سودمند نمی افتد وقتی روی سنگ بگرید. همچنین ثروت، تا به بازوان تقدیر و اندازه گیری محکم بسته نشود، سود نمی بخشد.»
در انوارالربیع 456 این شعر از او نقل شده:
یا شادنا أفرغ من فضه *** فی خده تفاحة غضه
کأنما القبلة فی خده *** للحسن من رقته عضه
یهتز أعلاه إذا ما مشی *** و کله فی یمنه قبضه
ارحم فتی لما تملکته *** أقر بالرق فلم ترضه
ترجمه: «ای آهو بچه ی از نقره صافی تر که گونه هایش سیبی پر طراوت است. اگر بر گونه ی زیبایش بوسه زنی، گویا از لطافتش آن را دندان گرفته ای. وقتی می خرامد، بالا تنه اش می لرزد گویا مجموع وجودش مشتی در قبضه اوست. آن جوانی را که مالکش شدی رحمش کن، او به بردگی خود برای تو اقرار دارد و تو نمی پذیری!» و نیز در انوار 480 این شعر را از او آورده:
بأبی فم شهد الضمیر له *** قبل المذاق بأنه عذب
کشهادتی لله خالصة *** قبل العیان بأنه الرب
و العین لا تغنی بنظرتها *** حتی یکون دلیلها القلب
ترجمه: «قربان دهانی شوم که قبل از چشیدن، دل به شیرینی اش گواهی می دهد. مثل گواهی من که به خدا از روی خلوص گواهی می دهم بر پروردگاریش. دیده تا دل راهنمایش نباشد کجا می تواند طراوتش را درک کند.»
و از اوست در 481 همان کتاب:
کأن هموم الناس فی الأرض کلها *** علی و قلبی بینهم قلب واحد
و لی شاهدا عدل سهاد و عبرة *** و کم مدع للحق من غیر شاهد
ترجمه: «گویا غصه های مردم در تمام روی زمین با اینکه دل من یکجا بیش نیست بر من وارد شده. بر این مطلب من دو گواه عادل: بیداری شب، و سرشگ، دارم و چه فراوانند مدعیان بی گواه.» و نیز در 528 از اوست:
وجه هو البدر إلا أن بینهما *** فضلا تحیر عن حافاته النور
فی وجه ذاک أخالیط مسودة *** و فی مضاحک هذا الدر منثور
ترجمه: «چهره ای مانند ماه شب چهارده با امتیازی که نور در برابرش متحیر است. در چهره ماه خطوط سیاهی دیده می شود ولی در چهره بشاش او مروارید پراکنده اند.» در نشوة السکران 79 از او آورده:
عریت عن الشباب و کنت غضا *** کما یعری عن الورق القضیب
و نحت علی الشباب بدمع عینی *** فما نفع البکاء و لا النحیب
ألا لیت الشباب یعود یوما *** فأخبره بما فعل المشیب
ترجمه: «از جوانی با همه طراوتهایش همانطوری که برگ از شاخسار درخت جدا می شود، خارج شدم. با سرشگ دیدگانم بر جوانیم نوحه سرائی کردم ولی نه سرشکم و نه نوحه سرائیم سودی نبخشید. کاش روزی جوانیم باز می گشت تا شکوه آنچه را پیری با من کرده برایش سردهم.»
از تاریخ ولادت شاعر ما حمانی کمترین خبری در دست نیست، ولی از تاریخ وفاتش که در سال 301 و وفات پدرش که در سال 206 در خلافت معتمد واقع شده نشان می دهد سید از معمرین بوده و قرن سوم را از اول تا آخر درک کرده است. در تاریخ دقیق وفات او اختلاف پدید آمده نسابه عمری در کتاب «المجدی» از قول شیخ ما ابوالحسن بن جعفر سخنی نقل کرده، که خلاصه اش این است: «حمانی سال 270 پس از بیرون آمدن از زندان بدرود زندگی گفته است. ابن حبیب صاحب «التاریخ فی اللوامع» مرگ او را سال 301 گفته و این صحیح است.»
ابن اثیر گفته: «وفات او به سال 260 روی داد و خدا آگاه است.» به عقیده ما تاریخ صحیح، همانست که صاحب المجدی آن را صحیح دانسته زیرا او بعد از حوادثی که بر سر بنی طاهر بن مصعب آمد و حکومتشان بعد از مرگ آخرین رئیسشان عبیدالله بن طاهر متوفی در شوال 300 منقرض شد، بر خانه های مخروبه آنها گذر کرده و اشعاری از خود به عنوان عبرت سروده است از این رو باید بپذیریم که تا آن وقت زنده بوده و در 301 بدرود زندگی گفته است. از سید ما حمانی، فرزندانی با شخصیت و دودمانی از علما، پیشوایان و شخصیت های بزرگ که برخی در طلیعه شعرا و ادباء و خطبا قرار گرفته اند بجای مانده: خاندان مشهور «قزوینی» که بنیادهای اصیل و عمیقی در علم و فضل و ادب داشته و در شهرهای مختلف عراق می زیند از فرزندان حمانی می باشند. چنانکه او را پدران بزرگواریست که در قله شرف و نهایت درجه فضیلتند یکی از آن پدران جد اعلای او زید شهید است.