غزوه خندق (عهد شکنی یهودیان بنی قریظه)

عهد شکنی یهودیان بنی قریظه:
بنی قریظه که دسته ای از یهودیان مدینه بوده و در آن سکونت داشتند پس از مهاجرت رسول الله (ص) به این شهر، با آن حضرت پیمان صلحی امضا نموده و قرار گذاشتند هیچ گاه بر علیه مسلمین اقدامی نکنند. در جریان نبرد خندق که احزاب مختلف برای جنگ با رسول الله (ص) آماده شده و قریش قصد داشت تا جای ممکن قبایل بیشتری را با خود همسو کند، قبیله بنی قریظه نیز از سوی مشرکین دعوت به همکاری شد.
این ماجرا در کتب تاریخی چنین آمده است:
«حیی ابن اخطب» (یکی از بزرگان یهود بنی نضیر)، پس از اخراج قبیله اش از مدینه، به مکه رفته و قریش و سائر قبایل را به جنگ با رسول الله (ص) دعوت می کند. او پس از تجمیع قوای احزاب و حرکت آنها به سوی مدینه، به منظور دعوت یهودیان بنی قریظه چند تن از بزرگان قبایل را فرا خوانده و به همراه ایشان بر در خانه «کعب ابن اسد» رئیس قبیله بنی قریظه رفته ودر را می کوبد. «کعب ابن اسد» که می داند «حیی ابن اخطب» به چه منظور آمده است در را باز نمی کند. «حیی» فریاد می زند: «ای کعب در را باز کن» کعب می گوید: «تو مرد شومی هستی و برای وادار کردن ما به نقض عهد خود با پیامبر مسلمین آمده ای...» و در را باز نمی کند، اما حیی به اصرار خود ادامه داده و سرانجام با گفتاری زیرکانه کعب را تحریک می کند و او در را باز مینماید. وقتی چشم «حیی ابن اخطب» به کعب می افتد می گوید: «وای بر تو ای کعب! من عزت همیشگی برایت آورده ام. یک لشکر مجهز برای یاری ات آورده ام آن گاه تو در را باز نمی کنی؟ این سپاه قریش است که من بزرگانشان را به این جا کشانده و در «مجتمع الاسیال» مستقرشان کرده ام و اینها بزرگان «غطفان» و هم دستان و یاران بی شمار آنها هستند که من ایشان را آورده ام و در «ذنب نقمی» اردو زده اند و همه اینها با من هم عهد شده اند که تا محمد و پیروانش را نابود نکنیم از اینجا نروند دیگر چه می خواهی و بهانه ای داری؟!» کعب سر به زیر افکنده و در فکر فرو می رود، لحظاتی بعد رو به حیی کرده می گوید: «من در کمال کراهتی که دارم درخواستت را اجابت می کنم اما می ترسم محمد کشته نشود، در آن صورت قریش به سرزمین خود بازگشته و تو نیز به خانه ات می روی اما من و همراهانم جایی برای پناه بردن نداریم پس فقط ما در میان مانده و قطعا کشته خواهیم شد.» حیی به کعب قول می دهد که تحت هیچ شرایطی او و قومش را تنها نگذارد و تا آخرین لحظه ایشان را یاری می دهد؛ بدین ترتیب با این شرط و قول کعب راضی شده و پیمانی که میان او و رسول الله (ص) بسته شده بود را شکست. سپس حیی، صلحنامه ای را که به فرمان پیامبر (ص) نوشته بودند از بنی قریظه طلبیده و آن را پاره کرد، و بعد این کار از خانه کعب بیرون رفته و نزد مردم بنی قریظه که گرد خانه کعب جمع شده بودند حاضر شد. او خبر پیمان شکتی کعب و پاره کردن صلحنامه را به اطلاع مردم رساند و منتظر عکس العمل ایشان شد. «زبیر ابن باطا» با شنیدن این خبر رو به مردم بنی قریظه کرده و گفت: «قطعا این مایه هلاکت یهود خواهد بود زیرا قریش و غطفان در صورت شکست بر خواهند گشت و ما را همراه اموال و فرزندانمان در خانه ها رها می کنند و هرگز نیروی ما به محمد نمی رسد بدانید ای مردم! با این کار کعب و حیی از این پس نه یک مرد یهودی راحت خواهد خوابید و نه یک زن یهودی می تواند در مدینه اقامت کند».

دعوت کعب از روسای یهود:
پس از آنکه «حیی ابن اخطب» بر پیمان شکنی کعب را در میان مردم افشا نمود به منظور همراهی با قریش از محله های بنی قریظه خارج شده و بنا گذاشت مجددا به قلعه بنی قریظه بازگشته و تا آخر جنگ آنها را همراهی کند. کعب نیز در صدد برآمد تا با دعوت روسای یهود نظر مردم را به این امر جلب کرده و همه را با خود هم دل کند. او پنج تن از بزرگان یهود به نام «زبیر ابن باطا»، «نباش ابن قیس» «غزال ابن سموئیل» «عسقه ابن زید» و «کعب ابن زید» را نزد خود طلبیده و موضوع «حیی ابن اخطب» را با ایشان در میان گذاشت و گفت که حیی قول داده است به سوی او بازگشته و با وی در قلعه بماند تا هر آنچه بر سر کعب می آید بر سر او هم درآید. «زبیر ابن باطا» که سرانجام این کار را می دانست از روی کنایه گفت: «حالا چه احتیاجی است که وقتی تو کشته می شود، «حیی» هم با تو کشته شود؟!» کعب با شنیدن این سخن سکوت کرد و سر به زیر انداخت، آنها به او گفتند: «ای کعب! ما دوست نداریم اندیشه ی تو را نادرست و باطل بخوانیم یا با تو از در مخالفت درآییم اما حیی کسی که تو خود به شومی او واقفی پس از ما مخواه که کار تو را تایید کنیم» در این هنگام کعب به اشتباه خود پی برده و از تصمیم خود پشیمان شد اما چه سود که دیگر راه بازگشتی نداشت.


Sources :

  1. ابن کثیر- السیره النبویه- جلد 3

  2. ابن جوزیه- زادالعماد- جلد 3

  3. سیدجعفر مرتضی عاملی- الصحیح من سیره النبی الاعظم (ص)- جلد 10 از چاپ جدید

  4. ابوالقاسم السهيلي- الروض الانف- جلد 3

  5. مهدوی دامغانی- ترجمه مغازی واقدی

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/118505