غدیریه ابوالعباس ضبی (زندگینامه)

غدیریه

لعلی الطهر الشهیر *** مجد أناف على ثبیر
صنو النبی محمد *** و وصیه یوم الغدیر
و حلیل فاطمة و وا *** لد شبر و أبو شبیر
ترجمه: «على پاک و بلند آوازه، عظمتش سایه افکن شد بر قله ثبیر. همریشه پیامبر خدا محمد و خلیفه اش در روز غدیر. جفت حلال فاطمه، پدر شبر و شبیر.»
«ثبیر» با فتح ثاء سه نقطه و بعد از آن باء مکسوره، مرتفع ترین کوههاى مکه است که بین عرفه و مکه قرار گرفته: مردى از بزرگان قبیله «هذیل» در آن کوه مرد و نامش بر آن کوه ماند. ابونعیم در کتاب «آنچه از قرآن درباره على نازل شده» و نطنزى در کتاب «خصائص علوى» از شعبه از حکم از ابن عباس روایت کرده که: ما با رسول خدا در مکه بودیم، رسول خدا دست على را گرفت و ما را بر کوه «ثبیر» بالا برد، چهار رکعت نماز خواند و بعد سر به آسمان کرده و عرض کرد: «بار پروردگارا موسى پسر عمران از تو تمنا کرد و من نیز که محمد پیام آور توام تمنا دارم که سینه ام را باز کنى و کارم را فرجام بخشى و گره زبانم بگشائى تا سخنم را بفهمند، یاورى برایم برانگیزى از خاندانم همین على بن ابیطالب باشد که برادر من است، کمرم را به وسیله او بر بند و او را در کار من شریک ساز!»
ابن عباس گوید: «سروشى شنیدم مى گفت: اى احمد، تمنایت برآورده شد.»

شاعر

«کافى اوحد» ابوالعباس احمد بن ابراهیم ضبى، از قبیله ضبه، وزیر، ملقب به «رئیس» یکى از سیاستمداران و ادب پروران که بعد از صاحب ابن عباد، زمام ملک و سیاست را به دست گرفت. از ندیمان صاحب بود که تقربى ویژه یافته، از فضل و ادب او بهره وافى گرفته تا آنجا که خود پرچمدار فضل و ادب گشته، پناه ادب دوستان و فضل پروران بود معروف همگان، و مشار الیه بالبنان. همواره بر آن پایگاه والا بود تا صاحب ابن عباد، در سال 385 رخت از جهان کشید و با اشاره و فرمان فخرالدوله بویئى در منصب وزارتش جانشین خود ساخت و ابوعلى ملقب به «جلیل» را با او شریک کرد، برخى از فرزندان منجم در این باره گوید:
و الله و الله لا أفلحتم أبدا *** بعد الوزیر ابن عباد بن عباس
إن جاء منکم جلیل فاقطعوا أجلی *** أو جاء منکم رئیس فاقطعوا راسی
ترجمه: «به خدا قسم، به خدا قسم بعد از وزیر پسر عباد هرگز رستگار نشوید. اگر از شما کار جلیل و بزرگى ساخته آید، اجل مرا قطع کنید، و اگر رئیسى از شما برخاست سرم را.»
بارى شاعر ما ضبى به آن پایگاه از جلال رسید که حاجتمندان بار سفر بسته بر در خانه اش آرزومند نوال شدند، قصائد ثناگران از اکناف دیار به سویش سرازیر شد و چکامه اش چون تحفه و ارمغان به اقطار جهان رفت. در واقع جانشین شایسته اى براى درگذشته صالحش صاحب بود که تمام شئون و مقامات او را صاحب گشت. در جامع اصفهان دکه هاى مرتفع و سراهاى وسیع و آبرومندى داشته که وقف بر ابناء سبیل و درماندگان نموده و در مقابل آن قرائتخانه مخصوصش با غرفه هاى مطالعه و مخزن کتاب که از آثار نفیس علمى مشحون و فنون علم و هنر را گنجى شایگان و فهرست آن (چنانکه در کتاب «محاسن اصفهان» ص 85 آمده) در سه جلد بزرگ تنظیم شده بود. فرهنگ رجال و تراجم از ثنا و ستایش او پر، و شعراء روزگارش با قصائد نمکین ثنا گستر از جمله آنان:
1- ابو عبدالله محمد بن حامد خوارزمى است که در چکامه اش چنین ستایش مى کند.
زمان جدید وعید سعید *** و وقت حمید فما ذا ترید
و أحسن من ذاک وجه الرئی *** - س و قد طلعت من سناه السعود
و کم حلة خطها قد غدت *** على برد آل یزید تزید
ترجمه: «روزى نوین و عیدى سعادت قرین و ساعتى خوش آئین دیگرت چه به کار است. و از آن بهتر، طلعت نیکوى رئیس است که پرتو آن سعادتبار است. چه بسیار، رداى عظمتى بر دوش افکنده که طراز آن از حله هاى آل یزید بیشتر است.»
2- ابوالحسن على بن احمد جوهرى جرجانى قصائدى در ثناى ضبى دارد، از جمله سروده اى در سالگرد تولدش که ثعالبى در «یتیمه» ج 4 ص 38 آورده، برخى ابیاتش چنین است:
یوم تبرجت العلى *** فیه و مزقت الحجب
یوم أتاه المشتری *** بشهاب سعد ملتهب
بسلالة المجد الفصیح *** و صفوة المجد الزرب
ملک إذا ادرع العلى *** فالدهر مسلوب السلب
و إذا تنمر فی الخطو *** ب فیا لنار فی حطب
و إذا تبسم للندى *** مطرت سحائبه الذهب
یاغرة الحسب الکری *** - م و أین مثلک فی الحسب
هذا صباح حلیت *** بسعوده عطل الحقب
میلادک المیمون فی *** - ه و هو میلاد الأدب
عرج علیه بمجلس *** ریان من ماء العنب
و اضرب علیه سرادقا *** للأنس ممتد الطنب
ترجمه: «روزى که رفعت و شرف آزین بسته، بى پروا پرده ها را به کنار زد. روزى که ستاره مشترى با شهابى مسعود، شرار افکن شد: چکیده عزت آشکار و برگزیده دودمان و الاتبار. شهریارى که چون جبه شرف پوشد، روزگار از جامه شرف عریان ماند. و هر گاه در کارى خشم گیرد، چه آتشها که بیفروزد. و به هنگام عطا و بخشش که چون ابر خنده زند، طلا بر دامن ریزد. اى طلعت صاحب کرامت! کجا مانندت یافت شود؟ امروز، روزى است که از یمن و سعادتش، بینوایان هم کمربند زرین بسته اند. امروز، زاد روز مسعود تو است که در واقع زاد روز ادب است. خوش زى در این بزم با برکت که از آب انگور سیراب شده. و سراپرده عشرتى بر افراز که بر جهانى سایه افکن شود.»

دیلمی

3- مهیار دیلمى (یکى از شعراء غدیر که یادش خواهد آمد) شاعر ما ضبى را با چند قصیده ثنا گفته، از جمله قصیده اى با قافیه میم که 65 بیت است و درج 3 دیوانش ص 344 دیده مى شود، آغازش چنین است:
أجیراننا بالغور و الرکب متهم *** أ یعلم خال کیف بات المتیم
رحلتم و عمر اللیل فینا و فیکم *** سواء و لکن ساهرون و نوم
ترجمه: «اى همجواران! قافله بر سر کوه مانده شما در مغاک شده اید؟ آرى! دلى که از عشق خالى است کجا داند که بر عاشق شیدا چه گذشت؟ شما کوچ کردید، ساعات شب براى ما و شما یکسان است ولى جمعى بیداراند و گروهى در خواب.»
و از جمله، قصیده اى با قافیه باء در 45 بیت که با این مطلع درج 1 ص 230 دیوانش ثبت شده:
«شفى الله نفسا لا تذل لمطلب***و صبرا متى یسمع به الدهر یعجب»
و قصیده در 61 بیت با قافیه دال که با این مطلع درج 1 ص 230 دیوانش آمده:
«إذا صاح وفد السحب بالریح أو حدا *** و راح بها ملأى ثقالا أو اغتدى»
و چکامه اى دیگر با قافیه باء 37 بیت که درج 1 ص 12 دیوانش با این مطلع دیده مى شود:
«دواعى الهدى لک أن لا تجیبا *** هجرنا تقى ما وصلنا ذنوبا»
و دیگرى با قافیه عین در 40 بیت درج 2 ص 179 دیوانش با این سرآغاز:
على أى لائمة أربع *** و فى أیما سلوة أطمع
و قد أخذ العهد یوم الرحیل *** أمامى و العهد مستودع
ترجمه: «به کدامین نکوهش و عتاب رو کنم، و در کدامین تسلیت خاطر طمع بندم. با آنکه روز وداع عهد و پیمان گرفت و البته عهد و پیمان، امانت است.»
و دیگرى با قافیه لام 52 بیت، درج 3 ص 18 دیوانش با این سرآغاز:
«الیوم أنجز ماطل الامال *** فأتتک طائعة من الاقبال »
و قصیده دیگر 69 بیت که درج 4 ص 30 دیوانش ثبت آمده، مهیار این قصیده را در سال 392 به نظم آورده، ملاحظه بفرمائید:
قالوا عساک مرجم فتبین ***هیهات لیس بناظری إن غرنی
هی تلک دارهم و ذلک ماؤهم *** فاحبس و رد و شرقت إن لم تسقنی
و لقد أکاد أضل لولا عنبر *** فی الترب من أرج الحبائب دلنی
فتقوا به أنفاسهن لطائما *** و ظعن و هی مع الثرى لم تظعن
یا منزلا لعبت به أیدی الصبا *** لعب الشکوک و قد بدت بتیقنی
إما تناشدنی العهود فإنها *** حفظت فکانت بئس ذخر المقتنی
سکنتک بعدهم الوحوش تشبها *** بهم و لیتک آنفا لم تسکن
لعیونهن علامة سحریة *** عندی فما بال الظباء تغشنی
ترجمه: «گفتند: نیک بنگر! شاید خطا کرده باشى، هیهات! اگرم فریب دهد دیدگان من نخواهد بود. این است خانه هایشان و این هم چشمه آب، نگهدار و بنوش، گوارایت مباد! اگرم ننوشانى. به جان خودم، نزدیک بود راهبر نشوم، بوى عنبرى که محبوبان بر خاک افشانده اند، راهبر من گشت. نکهت جان را با شاخ عنبر به خاک افشاندند و رفتند، بوى مشک آن بر جاى ماند. اى تربتى که بازیچه جوانان گشتى، آن هم بازیچه شک و تردید، اینک با یقین من آشکار آمدى. اگر عهد دیرینه را فرا خاطرم آرى، بدان که محفوظ است، و چه بد خاطره اى است. بعد از آن محبوبکان، آهوان وحشى در تو جاى گرفتند که اینجا خانه شوخ چشمان است، و کاش جا نمى گرفتند. من که نرگس مستشان را با اثر جادوى آن مى شناسم، این آهوان وحشى با چه امید اطراف من مى لولند.»
و در همین قصیده مى گوید:
حاشا طلابی أن أعم به و قد *** خص السماح بموضع متعین
یا حظ قم فاهتف بناحیة الغنى *** فی الری و ارحم کد من لم یفطن
و أعن على إدراکها فبمثلها *** فرقت بین موفق و محین
لمن الخلیط مشرق و ضمانه *** رزق لنا فی غیره لم یؤذن
اشتقت یا سفن الفلاة فأبلغی *** و طربت یا حادی الرکاب فغننی
و انهض فرحل یا غلام مذللا *** تتوعر البیداء منه بمدمن
یرضى بشم العشب إما فاته *** و السیر یأکل منه أکل الممعن
مرح الزمام یکاد یصعب ظهره *** فتصیح فاغرة الرحال به لن
الرزق و الإنصاف قد فقدا فلذ *** بالری و استخرجهما من معدن
و إلى أبی العباس حافظ ملکها *** سهل الأشد و لان خبث الأخشن
ترجمه: «حاشا که دست تمنا به هر سو دراز کنم، با آنکه جود و کرامت جایگاه مشخصى دارد. اى بخت به پا خیز و در رى آنجا که پایگاه دولت و استغناست صلا درده و رحمت آر بر بى نوائى که بى خبر است. یاریش کن تا به مراد رسد، این چنین موفق از محروم باز شناخته آید. به خاطر کیست که رفیقم راه شرق گرفته، با آنکه ضمانت او کافى است، و جز آن مجاز نباشد. اى شتران رهوار که چون کشتى در صحرا روانید، مشتاقم، سعى کنید واى کاروان سالار، به نشاط آمده ام، سرود بر خوان. اى غلام! برخیز و بر شترى راهوار جهاز بربند که ریگزار صحرا در زیر پایش استوار باشد. اگر گیاهى نباشد، با بوى گیاه سر کند ولى از راه سپردن سیر نشود. چنان با نشاط و رقصان که سوارى بر پشت آن مشکل و جهاز شتر فریاد زند:آهسته! روزى و انصاف در این مرز و بوم نایاب است، به رى پناه بر و هر دو را از معدن بجوى. اگر راه به سوى «ابو العباس» شهریار آن دیار باشد، دشواریها آسان و سختیها هموار شود.»

طبری

4- ابوالفیاض سعد بن احمد طبرى قصیده در ثناى او دارد از آن جمله:
و إنی و أقواف القریض أحوکها *** لأشعر من حاک القریض و أقدرا
کما تضرب الأمثال و هی کثیرة *** بمستبضع تمرا إلى أهل خیبرا
و لکننی أملت عندک مطلبا *** أنکبه عمن ورائی من الورى
أ لم تر أن ابن الأمیر أجارنی *** و لم یرض من إدرائه لی سوى الذرى
ترجمه: «من با این قافیه پردازیم، شعر خود را به حساس ترین قافیه پردازان و شاعران هدیه مى کنم: چونان که در مثل آمده خرما به قلعه خیبر مى برم. اینگونه مثل فراوان است. از دست کرمت آرزوئى دارم که روا ندانستم نزد دیگرانش اظهار کنم. نه بینى که زاده امیرم پناه داد و از ساحت خود، عالى ترین غرفه را مخصوص من ساخت؟»
5- صاعد بن محمد جرجانى، این دو بیت را به خدمتش ارسال داشته:
و لو أ ننی حسب اشتیاقی و منیتی *** منحتک شیئا لم یکن غیر مقلتی
و لکننی أهدی على قدر طاقتی *** و أحمل دیوانا بخط ابن مقلة
ترجمه: «اگر بخواهم درخور اشتیاق و آرزویم تحفه اى به خدمت آورم، جز دیدگانم نخواهد بود. ولى هدیه من بر حسب قدرت و استطاعت است، از این رو دیوانى با خط ابن مقله به ارمغان آوردم.»
6- ابوالقاسم عبدالواحد بن محمد بن على بن حریش اصفهانى، ضمن قصیده بسیار طولانى که ثناگستر ضبى گشته، چنین مى گوید:
بنفسی و أهلی شعب واد تحله *** و دهر مضى لم یجد إلا أقله
و عطفة صدغ یهتدی فوق خده *** و یضربه روح الصبا فیضله
و طیب عناقی منه بدرا أضمه *** إلی و أهوى لثمه فأجله
وقفنا معا و اللوم یصفق رعده *** و منا سحاب الدمع یسجم وبله
ترق على دیباجتیه دموعه *** کما غازل الورد المضرج طله
و ینأى رقیب عن مقام وداعنا *** و تبلغه أنفاسنا فتذله
یقلقلنی عتب الحبیب و عذره *** و یقلقنی جد الرقیب و هزله
و کیف أقی قلبی مواقع رمیه *** و لست أرى من أین ینثال نبله
یولی و بالأحداق تفرش أرضه *** و یفدى و بالأفواه ترشف رجله
ترجمه: «جان و خاندانم فداى آن منزل که تو ساکن باشى، و هم فداى آن روزگاران که گذشت و جز ایامى قلیل نافع نیفتاد. و آن زلفان دلاویز که بر رخسارش راه برده و باد صبا وزیده و از راهش به در مى برد. و آن لذت هم آغوشى که چون ماه تابانش به برگرفتم، خواستم ببوسم روا نداشتم. در کنار هم ایستادیم. زبان سرزنش، طوفانى از رعد برانگیخت و از دیدگان ما سیلاب اشک سرازیر بود. دانه هاى مروارید غلطان بر صفحه رخسارش مى درخشید چونان که شبنم بر روى گل. رقیب از صحنه وداعمان دور شد که نبیند، ولى نفس پراشتیاق ما را مى شنید و برنج اندر بود. از سرزنش دوست و معذرت او دل در برم مى طپید و از شوخى رقیب و سخنان جدیش در بیم و اضطراب بودم. چگونه قلبم را سپر بلایش سازم، با اینکه نمیدانم از کدام ترکش تیز مى زند. پشت کرده و می رود، ولى گلزار چشم را در زیر قدمش فرش کرده، فدایش گشته و قدمهایش را مى بوسد.»
پس از دورانى که از وزارت او گذشت، مادر مجدالدوله او را متهم ساخت که برادرش را مسموم ساخته، از این رو 200 هزار دینار مطالبه مى کرد، تا در سوگوارى او خرج کند، ابوالعباس از پرداخت آن امتناع کرد و ناچار در سال 392 از ترس به «بروجرد» گریخت که در حوزه عمل «بدر» فرزند «حسنویه» بود. بعد حاضر شد که مبلغ معهود را بدهد و بر سر کار خود برگردد، مورد قبول واقع نشد، و در همان «بروجرد» باقى ماند تا در سال 398 دار فانى را وداع گفت.
برخى گفته اند ابوبکر فرزند رافع که یکى از سرهنگان فخرالدوله بود، با یکى از چاکران ابوالعباس توطئه کرده بدو سم خورانید. پسرش تابوت او را با یکى از پرده داران به بغداد فرستاد، و نامه اى به ابوبکر خوارزمى نگاشته خاطر نشان کرد که پدرش وصیت کرده است تا او را در جوار سید شهدا در کربلا دفن کنند، درخواست کرد تا خوارزمى ترتیب کار را بدهد و آرامگاهى معادل 500 دینار برایش ابتیاع نمایند. موضوع را با شریف ابواحمد (پدر سید شریف علم الهدى و سید شریف رضى) در میان نهادند، فرمود: «ابوالعباس مردى است که به جوار جدمان پناه آورده، از این رو براى تربتش بهائى نخواهم گرفت.» تربتش را مشخص کرد و تابوت را به مسجد «براثا» بردند، ابواحمد به همراه اشراف و فقهاء حاضر شده بر او نماز خواندند و دستور داد پنجاه نفر همراه تابوت حرکت کرده جنازه را در کربلا دفن کنند.


Sources :

  1. عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 7 صفحه 174

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/118637