غدیریه ابومحمد صوری (اهل بیت)

غـدیـریـه

ولاؤک خیر ما تحت الضمیر *** و أنفس ما تمکن فی الصدور
و ها أنا بت أحسس منه نارا *** أمت بحرها نار السعیر
أبا حسن تبین غدر قوم *** لعهد الله من عهد الغدیر
و قد قام النبی بهم خطیبا *** فدل المؤمنین على الأمیر
أشار إلیه فیه بکل معنى *** بنوه على مخالفة المشیر
فکم من حاضر فیهم بقلب *** یخالفه على ذاک الحضور
طوى یوم الغدیر لهم حقودا *** أنال بنشرها یوم الغدیر
فیا لک منه یوما جر قوما *** إلى یوم عبوس قمطریر
لأمر سولته لهم نفوس *** و غرتهم به دار الغرور
و لست من الکثیر فیطمئنوا *** بأن الله یعفو عن کثیر

ترجمه

«مهرت گرامى تر رازى است که در دل نهفته ام و نفیس تر گنجى که در سینه دارم. شعله عشقت تار و پودم بسوخت، دیگر آتش دوزخ را به چیزى نشمرم.
آن روز که فرمان «غدیر» صادر شد، مکر و خیانت آن قوم برملا گشت. پیامبر به خطابه برخاست و فرمانرواى آنان را معرفى کرد. بازوى على برافراشت و گفتنى ها بگفت، آنان راه خلاف گرفتند. در آن محفل به شادى و سرور پرداختند، در دل نغمه هاى دگر مى نواختند. روز «غدیر» کینه در دلها بینباشت که چون بر ملا شد، هر چه بود از میان برداشت. واى که چه روزهاى شوم و سیاهى در پى داشت؟! چند تن با مکر و فسون راه خیانت هموار کردند، دنیاى فریبکار آنان را بفریفت. این خطائى نبود که به خود نوید داده و گویند خداى مهربان بخشایشگر خطاهاست.»

اهل بیت

درباره اهل بیت گوید:
عیون منعن الرقاد العیونا *** جعلن لکل فؤاد فتونا
فکن المنى لجمیع الورى *** و کن لمن رامهن المنونا
و قلب تقلبه الحادثات *** على ما تشاء شمالا یمینا
یصون هواه عن العالمین *** و مدمعه یستذل المصونا
فما لی و کتمان داء الهوى *** و قد کان ما خفته أن یکونا
و کان ابتداء الهوى بی مجونا *** فلما تمکن أمسى جنونا
و کنت أظن الهوى هینا *** فلاقیت منه عذابا مهینا
فلو کنت شاهد یوم الوداع *** رأیت جفونا تناجی جفونا
فهل ترک البین من أرتجیه *** من الأولین أو الآخرینا
سوى حب آل نبی الهدى *** فحبهم أمل الآملینا
هم عدتی لوفاتی هم *** نجاتی هم الفوز للفائزینا
هم مورد الحوض للواردین *** و هم عروة الله للواثقینا
هم عون من طلب الصالحات *** فکن بمحبتهم مستعینا
هم حجة الله فی أرضه *** و إن جحد الحجة الجاحدونا
هم الناطقون هم الصادقون *** و أنتم بتکذیبهم کاذبونا
هم الوارثون علوم النبی *** فما بالکم لهم وارثونا
حقدتم علیهم حقودا مضت *** و أنتم بأسیافهم مسلمونا
جحدتم موالاة مولاکم *** و یوم الغدیر بها مؤمنونا
و أنتم بما قاله المصطفى *** و ما نص من فضله عارفونا
و قلتم رضینا بما قلته *** و قالت نفوسکم ما رضینا
فأیکم کان أولى بها *** و أثبت أمرا من الطیبینا
و أیکم کان بعد النبی *** وصیا و من کان فیکم أمینا
و أیکم نام فی فرشه *** و أنتم لمهجته طالبونا
و من شارک الطهر فی طائر *** و أنتم بذاک له شاهدونا
لحا الله قوما رأوا رشدکم *** مبینا فضلوا ضلالا مبینا
ترجمه: «چشمانى آشوبگر که خواب از چشمها ربودند و هر دلى را مفتون خود ساختند. آرزوى جهانیان بودند، آفت جان همگان. دلى دارم که حوادث روزگارش برآشوفت، از چپ و راست به خاک و خونش کشید. شور درون را از همگان پنهان کردم و اشک رخسارم آتش دل را بر ملا ساخت! دیگر از چه درد عشق را کتمان کنم «کوس رسوائى من بر سر هر بام زدند». ابتدا عشق را بازیچه پنداشتم اینک کارم به جنون کشیده. هواى دل را سرسرى گرفتم، اینک رنج هجرانم از پاى در آورده. کاش روز وداع، شاهد حال زارم بودى که دیدگان من و او به راز و نیاز اندر بودند. دیو مرگ بر کسى ابقا نکرد که دل در مهر او بندم، جز آل پیامبر که مهرشان آرزوى آرزومندان است. آل پیامبر، ذخیره فرداى منند، و هم وسیله نجات و رستگارى رستگاران. ساقى کوثرند و دستاویز محکم براى امیدواران. نیکوکاران امت را یار و مدد کارند، از همت ایشان یارى طلب. حجت خدایند در زمین، گر چه منکران سر بتابند. سخنورند و راستگو. و شما با تکذیب خود به راه عناد رفتید. وارث دانشهاى رسولند، از چه آنان را ترک گفتید. کینه هاى بر گذشته را زنده کردید، با آنکه به شمشیر آنان راه اسلام گرفتید. ولایت سالارتان را منکر شدید، با آنکه روز غدیرش مؤمن و معترف بودید. فضل و مقام او را با نص رسول شنیدید. گفتید: فرموده ات به جان خریدیم. در دل گفتید: ابدا نپذیریم. کدامین یک سزاوارتر به سرورى امت باشید و بیناتر از این پاکان؟ و کدامین یک وصى رسول باشید و کدامین امین ودایع؟ کدامین یک بر فراش او خسبید و جان را برخى رسول کرد، گاهى که در پى ریختن خونش بودید؟ کدامین یک با دعاى رسول بر خوان مرغ بریان نشست؟ شما خود گواه داستانید. اى آل پیامبر! مطرود باد قومى که پرچم هدایت را به دست شما فراز دیدند و باز هم جانب گمراهى سپردند.»

زهد و پارسایی

نیز درباره اهل بیت گوید:
ما طول اللیل القصیرا *** و نهى الکواکب أن تغورا
إلا و فی یده عزی *** - مات یحل بها الأمورا
ذو مقلة لا تستقل *** ضنى و إن أضنت کثیرا
لیست تفتر عن دمی *** و ترى بها أبدا فتورا
و ترى بها ضعفا یری *** - ک المستجار المستجیرا
فیما ینازعنی عذو *** لا أو یسامحنی عذیرا
أ ترى بوادر فتنتی *** فیما ترى إلا بدورا
لو شاء لاختصر الغرا *** م بها من اختصر الخصورا
و لقد لبست ثیاب نف *** - سک مالکا أو مستعیرا
و تمثل الشیطان لی *** لیغرنی رشأ غریرا
فخلعتها و لبست ثو *** ب الفتک سحابا جرورا
ما شئت فاقلع عنه واس *** - تغفر تجد ربا غفورا
ما لم یکن من معشر *** غدروا و قد شهدوا الغدیرا
و تآمروا ما بینهم *** أن ینصبوا فیها أمیرا
من کل صدر موغر *** ملأت ضغائنه الصدورا
مترشح للملک قد *** نصبت سریرته السریرا
و توارثوها لیس تخ *** - رج عنهم شبرا قصیرا
هذا إلى أن قام قا *** ئم آل أحمد مستثیرا
و تسلم الإسلام أق *** - تم مظلما فکساه نورا
ترجمه: «این شب کوتاه را بر من دراز ننمود و اختران را از فرو نشستن باز نداشت. جز اینکه حل و عقد امور در دست اوست. با دو چشمانى پر تب و تاب که آفت جانهاست. در ریختن خونم سستى نگیرد، با اینکه همواره مست و خراب است. چنانش خمار بینى که گه در حال ناز و گه در حال نیاز است. آنجا که سر جنگ دارد، به ملامتم در سپارد و چون ره آشتى گیرد، معذورم شناسد. جز این است که از شیدائى کارم به رسوائى کشید؟ هر کس به پاکدامنى مى گراید، چه بهتر که با عشق اول اکتفا جوید. جامه زهد و پارسائى پوشیدم، ندانم از خود داشتم یا عاریه کردم. ابلیس با مکر و فسون در تجلى آمد تا به رشد و صلاحم فریب دهد. از آن رو جامه پارسائى بر کندم و قباى عیاران خونریز بر تن آراستم. خطایت هر چه باشد، ترک گوى و راه توبه پوى. بى گمان خدا را بخشاینده و غفور یابى. مادام که از خیانت کاران «روز غدیر» نباشى. آنها که کنارى گرفته به توطئه نشستند تا امیرى از میان خود برگمارند. با سینه هاى پر کین و خشمى آتشین. کاندید ملک و ریاست، به انتظار تخت و سریر. بسان پیمانه در میان خود بچرخانند و به دیگر کس نهلند. این است روش روزگاران، تا انقلابگر آل محمد به خونخواهى و کین برخیزد. آئین اسلام را چرکین و سیاه دریابد و در نور هدایت غرقه سازد.»
تا آخر قصیده.
نیز درباره اهل بیت سراید:
نکرت معرفتی لما حکم *** حاکم الحب علیها لی بدم
فبدت من ناظریها نظرة *** أدخلتها فی دمی تحت التهم
و تمکنت فأضنیت ضنى *** کان بی منها و أسقمت سقم
وصبت بعد اجتناب صبوة *** بدلت من قولها لا بنعم
و فقدت الوجد فیها و الأسى *** فتألمت لفقدان الألم
ما لعینی و فؤادی کلما *** کتمت باح و إن باحت کتم
طال بی خلفهما فاتفقت *** لی هموم فی الرزایا و همم
و رزایا المصطفى فی أهله *** فاتحات للرزایا و ختم
یا بنی الزهراء ما ذا اکتسبت *** فیکم الأیام من عتب و ذم
یا طوافا طاف طوفان به *** و حطیما بقنا الخط حطم
أی عهد یرتجى الحفظ له *** بعد عهد الله فیکم و الذمم
لا تسلیت و أنوار لکم ***غشیتها من بنی حرب ظلم
رکبوا بحر ضلال سلموا *** فیه و الإسلام فیهم ما سلم
ثم صارت سنة جاریة *** کل من أمکنه الظلم ظلم
و عجیب إن حقا بکم *** قام فی الناس و فیکم لم یقم
و الولا فهو لمن کان على *** قول عبد المحسن الصوری قسم
و أبیکم و الذی وصى به *** لأبیکم جدکم فی یوم خم
لقد احتج على أمته *** بالذی نالکم باقی الأمم
ترجمه: «قاضى عشقم گفت: به جرم بى مهرى خونش بریز. آشنائى قدیم را منکر آمد. با نگاه دلدوزش تیرى به سویم پرتاب کرد که در تار و پودم جا گرفت. از رنجورى عشق برنخاسته، دردى دگر بر جانم فزود. پس از هجران و جفا راه آشتى گرفت، پاسخ آورد که «آرى». دگر از «لا» دم برنیاورد. با درد عشقش خو گرفته ام. اینک از رنج بى دردى در تب و تابم. زینهار از این دل و دیده: هر گاه دیده ام راز عشق را پنهان کند، دل به فغان خیزد، و چون گریان شود، دل آرام گیرد. اختلاف دل و دیده به درازا کشید، مصیبت و غم الفت گرفتند. اما مصیبت آل پیامبر بالاترین مصیبتها است. اى زادگان زهرا. این داغ ننگ و نکوهش از چهره روزگار زدوده نخواهد شد. اى «مطافى» که دچار طوفان بلا شد، اى «حطیمى» که پى سپر نیزه ها گشت. بعد از آنکه پیمان الهى را زیر پا نهند، به کدامین پیمان پاى بندند؟ کجا این دل آرام و قرار گیرد، با آنکه سیاهکارى بنى امیه پرتو انوارتان را در حجاب کرد. به دریاى ضلالت و سرگشتگى غوطه ور گشتند و به جان رستند، ولى اسلام از دست آنان نرست. از آن پس، سیاهکارى رواج یافت، و هر کس هر چه توانست کرد. شگفتا. حقى که با شمشیر شما رونق گرفت، درباره شما اجرا نگشت. تنها مهر و دوستى شما (چنانچه عبدالمحسن صورى گوید) در میان دوستان پابرجاست. سوگند به جان على. و سوگند به آن عهدى که جدتان در «غدیر خم» گرفت. سایر امتها که به فرمانروائى شما گردن نهادند، حجت رسول را بر قوم او تمام کردند.»


Sources :

  1. عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 4 صفحه 303، جلد 8 صفحه 6

  2. ابومحمد صوری- دیوان الصوری- جلد 1 صفحه 186 رقم 107، 219 رقم 146، 415 رقم 374، جلد 2 صفحه 67 رقم 483

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/118822