سریه خالد به بنی جذیمه (عمر ابن خطاب)

وقتی خالد بن ولید از سریه بنی جزیمه بازگشت و رفتار او با عبدالرحمن ابن عوف به اطلاع رسول خدا (ص) رسید بر خالد خشم گرفته و روى از او برگرداندند و فرمودند: اى خالد، اصحاب مرا براى خودم بگذار!... اگر کوه احد طلا باشد و همه آن را قیراط قیراط در راه خدا انفاق کنى به اندازه فضیلت عبادات یک سحرگاه یا شامگاه عبدالرحمن را نخواهى داشت.
نکته: در اینجا سخنی قابل ذکر وجود دارد و آن اینکه یا طبق نقل های دیگری که وجود دارد پیامبر (ص) نفرموده: به اندازه فضیلت عبادات یک سحرگاه یا شامگاه عبدالرحمن را نخواهى داشت. بلکه فرموده: پاداش یک صبح و شام اعمال گرانمایه «اصحاب مرا» نخواهی داشت. و یا اگر در فضیلت او چنین سخنی فرموده باشد این تنها مربوط به همان دوره است. و دلیل بر خوب ماندن عبدالرحمن حتی پس از رحلت پیامبر (ص) نمی باشد.

ادامه ماجرا
عمر به خالد گفت: واى بر تو که بنى جذیمه را به گناه دوره جاهلیت گرفتى! مگر اسلام همه گناهان دوره جاهلى را محو نکرده است؟ خالد به عمر گفت: اى ابا حفص به خدا سوگند من آنها را به حق فرو گرفتم! من بر قومى مشرک حمله بردم و آنها از پذیرش اسلام خوددارى کردند، و در آن صورت چاره یى جز جنگ با آنها نداشتم و من پس از اینکه آنها را اسیر کردم، کشتم. عمر گفت: اى خالد، عبدالله بن عمر را چگونه مردى مى دانى؟ گفت: به خدا سوگند او را مرد صالحى مى بینم. عمر گفت: او غیر از اینکه تو به من خبر مى دهى خبر مى دهد، و او در این لشکر همراه تو بوده است. خالد گفت: من از خدا طلب آمرزش مى کنم و به سوى او توبه مى کنم. عمر از او شکسته خاطر شد و به او گفت: واى بر تو، لا اقل پیش رسول خدا (ص) برو تا آن حضرت برایت استغفار فرماید. ابو قتاده که همراه آن سپاه بوده است نقل مى کند که: چون در سحر خالد دستور داد: «هر کس اسیرى دارد او را از دم تیغ بگذراند» من اسیر خود را رها کردم و به خالد گفتم: از خدا بترس که به هر حال خواهى مرد، و این گروه مسلمانند! گفت: اى ابو قتاده، تو این گروه را نمى شناسى. و حال آنکه خالد این گفتار را بنابر تصور واهى و کینه یى که از آنها در دل داشت مى گفت. گویند، چون رفتار خالد بن ولید به اطلاع پیامبر (ص) رسید، دستهاى خود را چنان بلند فرمود که سپیدى زیر بغل آن حضرت دیده شد و مى فرمود: خدایا من از آنچه خالد کرده است به سوى تو تبرى مى جویم. و چون خالد به حضور آن حضرت رسید بر او خشمگین بودند.

پرداخت دیه بنی جزیمه توسط امام علی (ع)
گویند، عمار به حضور رسول خدا (ص) رسید و گفت: اى رسول خدا، خالد با گروهى که اسلام آورده و نماز مى گزاردند در افتاد. خالد نشسته بود و صحبتى نمى کرد، و چون عمار بیرون رفت خالد شروع به بدگویى از عمار کرد. پیامبر (ص) فرمودند: اى خالد ساکت باش! به ابوالیقظان کنیه عمار، بد مگو که هر کس با او ستیزه کند خداى با او ستیزه مى کند، و هر کس او را دشمن بدارد خداوند دشمنش مى دارد، و هر کس او را نادان بشمرد خداوند نادانش مى شمرد. گویند، چون رسول خدا (ص) مکه را فتح کردند مالى به وام گرفتند و على (ع) را فرا خواندند و به او فرمود:«فداک ابوای» یعنی:پدر و مادرم به قربانت و بخشى از آن مال را به او دادند و فرمودند: نزد بنى جذیمه برو، کارهاى دوره جاهلى را زیر پا بنه و آنچه را که خالد از میان برده است فدیه اش را پرداخت کن.
نکته: در اینکه حضرت (ص) به على (ع) فرمودند پدر و مادرم به قربانت ،نکات بسیاری است. علاقه مندان را به ص 302 ج 23 الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص) ارجاع می دهیم.
على (ع) با آن مال بیرون آمد و به سوی قبیله بنى جذیمه رفت و خونبهاى تمام اشخاصى را که خالد کشته بود پرداخت کرد و اموال آنها را هم پرداخت فرمود و چون هنوز مقداری از فدیه باقی مانده و اموال دست امیرالمومنین (ع) تمام شده ابو رافع را به حضور پیامبر (ص) فرستاد و مال بیشترى مطالبه فرمود.
رسول خدا (ص) موافقت کردند و على (ع) بهاى آنچه را که خالد از میان برده بود به ایشان پرداخت کرد، حتى ارزش ظروف غذاى سگها را به آنها پرداخت بطورى که چیزى باقى نماند. آنگاه على (ع) نزد پیامبر (ص) بازگشت و گزارش کار را داد. گویند، مالى که پیامبر (ص) به على (ع) دادند همان مالى بود که از ابن ابى ربیعه، صفوان بن امیه و حویطب بن عبدالعزى وام گرفته بودند. چون على (ع) نزد پیامبر (ص) آمد، رسول خدا (ص) پرسید: چه کردى؟ گفت: اى رسول خدا، پیش قومى رفتیم که مسلمان بودند و در سرزمین خود مساجدى ساخته بودند، خونبها و تاوان آنچه را که خالد از میان برده بود پرداختم، حتى تاوان ظرفهاى خوراک سگ ها را هم دادم، و مقدارى از مال که باقى مانده بود به آنها بخشیدم و گفتم: این از جانب رسول خداست در قبال برخى از خرابیها که آن حضرت ممکن است از آن اطلاع نداشته باشد و شما هم از آن مطلع نشده باشید. پیامبر (ص) فرمود: بسیار خوب کردى، من به خالد دستور کشتن نداده بودم، بلکه به او فرمان داده بودم تا آنها را به اسلام فراخواند. پیامبر (ص) به خالد اعتنایى نمى فرمود و از او روى برمى گرداند، و خالد مکرر به رسول خدا عرض مى کرد که به خدا سوگند من آنها را از روى کینه و دشمنى نکشتم.

ماجرای سریه ی خالد ابن ولید به نقل طرفدارانش
طرفداران خالد ماجرای لشکر کشی او به سوی بنی جذیمه را چنین نقل کرده اند: پیامبر (ص) به خالد بن ولید فرمان داد تا بر بنى کنانه حمله کند مگر اینکه از اسلام آنها مطلع شود یا صداى اذان آنها را بشنود. خالد بیرون آمد و چون به قبیله بنى جذیمه رسید به شدت از پذیرش او امتناع کردند و جامه رزم پوشیده و آماده جنگ شدند. خالد منتظر ماند تا هنگام نماز عصر و مغرب و عشا و چون صداى اذان نشنید بر آنها حمله کرد و گروهى را کشت و گروهى را اسیر کرد که بعدا مدعى مسلمانى شدند. در این مورد پیامبر (ص) خالد را سرزنشى نکرد و او همچنان تا به هنگام رحلت رسول خدا (ص) از گزیدگان صحابه بود. او بعد از این جریان به عنوان فرمانده پیشاهنگان اسلام به حنین و تبوک رفت، و نیز پیامبر (ص) او را به اکیدر و دومة الجندل اعزام فرمود و او گروهى را اسیر کرد و سپس با آنها مصالحه کرد. همچنین پیامبر (ص) او را به عنوان فرمانده سپاه به نجران به جنگ بلحارث بن کعب فرستادند تا ضمنا آنها را به اسلام دعوت کند. خالد در حجة الوداع نیز همراه رسول خدا (ص) بود و چون آن حضرت سر خود را تراشیدند مقدارى از موهاى جلوى پیشانى خود را به او دادند و او آن را در جلوى کلاه خود قرار داده بود، و از آن پس با هر کس که جنگ مى کرد خداوند دشمن وی را منهزم مى ساخت. در جنگ یرموک ضمن آنکه خالد جنگ مى کرد کلاهش به زمین افتاد و او شروع به فریاد کشیدن کرد که کلاه، کلاه. بعد از این جریان به او گفتند چطور شد که در شدت جنگ آنچنان در طلب کلاه بودى؟! گفت: موى پیشانى رسول خدا (ص) در آن کلاه قرار دارد، لذا با هر کس که روبرو شوم به من پشت مى کند.

نقد
با توجه به نقلهای متعدد شیعه و اهل تسنن نمی توان خبر فوق را قبول کرد و مشهور آن چیزی است که در عنوان «سریه خالدبه بنی جذیمه» گذشت.
گفتار های زیر را نیز طرفداران او نقل کرده اند که اینها نیز محل تردید است جهت کسب اطلاعات بیشتر به کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص) ج 23 مراجعه شود:
1- روزى که خالد مرد از مجاهدان راه خدا بود و گور او در حمص است. کسى که هنگام مرگ او حضور داشته و او را غسل داده، گفته است که در بدن او آثار متعدد ضربات شمشیر و نیزه و بر خورد تیر بوده است.
نقد: اینکه کسی با ضربات متعدد کشته شود به تنهایی نشان فضیلت نیست فضیلت در نیت و اخلاص فرد است اگر اخلاص ثابت شد آنگاه تعداد این ضربات مهم میشود.
2- با اینکه میان خالد و عمر بن خطاب تکدر خاطر بوده است، عمر بعدها از خالد یاد مى کرده و بر او رحمت مى فرستاده است و از رفتار خود با او اظهار پشیمانى مى کرده و مى گفته است: او شمشیرى از شمشیرهاى خداوند متعال است.
نکته: عمر در مورد افراد مختلف سخنان گوناگونی گفته است حتی در برخی موارد ضد و نقیض گفته است پس سخن او در تایید افراد خیلی قابل اعتنا نیست. کما اینکه در جایی مقابل علی در آمده و در جایی گفته است اگر علی نبود عمر هلاک می شد و امثاله.
3- در سفر حجة الوداع چون پیامبر (ص) از گردنه لفت سرازیر شدند مردى همراه ایشان بود. در این موقع مردى از دور دیده شد. پیامبر (ص) به همراه خود فرمودند: این کیست؟ گفت: فلانى. فرمود بنده بد خداست. سپس شخص دیگرى پیدا شد و رسول خدا (ص) سؤال فرمود: کیست؟ گفت: فلانى. فرمود: بنده بد خداست. آنگاه خالد بن ولید آشکار شد.
پیامبر (ص) فرمود: این کیست؟ گفت: خالد بن ولید. فرمود: خالد بن ولید بنده خوب خداست.
نکته: نقل فوق علاوه بر اینکه سندش محل بررسی است چون از سوی طرفداران خالد نقل شده علاوه بر آن مربوط به حجة الوداع بوده و در ضمن فضیلت خاصی را برای خالد اثبات نمی کند از این گذشته تنها مربوط به همان دوره بوده و روزگاران دیگر خالد را تایید نمی کند.
4- نقل شده که رسول خدا (ص) فرموده است: به خالد دشنام مدهید، او شمشیرى از شمشیرهاى خداوندست که او را بر مشرکین کشیده است. و خالد بن ولید از بندگان خوب خداست، غمخوار عشیره است، و شمشیرى از شمشیرهاى خداست که خداوند آن را بر مشرکان و منافقان کشیده است.
نقلهای فوق نیز از نظر سند مشکل دارند و حتی اگر ثابت شوند تنها مربوط به همان دوره اند. به عبارت دیگر همچنان که پیامبر راجع به زبیر و ... تعبیراتی داشتند اما بعدها این افراد منحرف شدند پس تعریفات حضرت موجب تایید فرد تا آخر عمرش نیست همچنین در مورد خالد نیز تاییدات پیامبر به فرض وجود موجب تاییدش تا آخر عمر نمیشود.


Sources :

  1. سیدجعفر مرتضی عاملی- الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص)- جلد 23

  2. محمود مهدوی دامغانی- ترجمه مغازی واقدی

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/119200