شکستن بتهای مشهور و چند سریه پس از فتح مکه

شکسته شدن بتها
1- بت عزی
عزی به ضم ع و تشدید زاء که عزا خوانده می شود یکی از بزرگترین بتهایی بود که عرب مخصوصا قریش آن را می پرستیدند، بتکده آن در وادی نخله شامیه در بالای ذات عرق میان راه عراق و مکه بود. احترام آن به حدی رسیده بود که دره ای از وادی حراض را به نام سقام حریم آن قرار داده بودند و حرمت آن را با کعبه برابر می دانستند، قربانگاهی به نام غیغب داشت که در آن برای بت قربانی می کردند، گفته شده است که خالدبن ولید به رسول الله (ص) گفت: پدرم قربانیهای زیاد برای عزی می برد، سه روز در کنار آن می ماند، بعد شاد و مسرور به مکه برمی گشت. خدام عزی از طایفه بنوشیبان بن جابر بودند، آخرین آنها دبیه نام داشت، این بت همچنان در اوج عظمت خود بود تا در سال هشتم هجرت رسول خدا (ص) خالدبن ولید را نزد آن فرستاد. طبق نقلی: خالد ابتدا عزی را از بین نبرد و بازگشت کنار پیامبر. حضرت با نشانه هایی که پرسیدند دانستند که او عزی را منهدم نکرده لذا دستور دادند بازگردد و او بار دوم درختی را که در کنار بتکده بود قطع کرد و بت را شکست و بتکده را ویران ساخت. بت عزی ظاهرا از سنگ یا از فلز بوده است عزی همان است که ابوسفیان پس از شکست در جنگ احد شعار داد: نحن لنا العزی و لاعزی لکم و علی (ع) به دستور رسول الله (ص) جواب داد: الله مولانا و لامولی لکم.
به نظر می آید: رسول خدا (ص) بزرگترین سیاست را به کار برد که بت عزی را توسط خالد بن ولید تکه تکه نمود زیرا پدران خالد سال ها آن را پرستش کرده بودند و چون خالد منافقی بیش نبود بهتر می توانست برای گرم کردن بازار خود آن بت را بکوبد، به نظر می آید بت پرستان عربستان عزی و لات و منات را دختران خدا و یا مجسمه دختران خدا می دانستند چنان که از آیات زیر استفاده می شود:
«افرأیتم اللات و العزی و منوة الثالثة الاخری الکم الذکر و له الانثی تلک اذا قسمة ضیزی ان هی الا اسماء سمیتموها انتم و اباؤ کم....» ترجمه: 19 - به من خبر دهید آیا بتهاى لات و عزى و منات که سومین آنها است (دختران خدا هستند)؟  آیا سهم شما پسر است و سهم او دختر؟ (در حالى که به زعم شما دختران کم ارزش تر از پسرانند). در این صورت این تقسیمى است غیر عادلانه!

2- سواع که در آیه 23 از سوره نوح آمده است: و لا تذرن ودا و لاسواعا بتی بود شکل زن، متعلق به قبیله هذیل، آن بت در زمینی به نام رهاة از سرزمین ینبع جای داشت و خدام آن قبیله بنولحیان بودند، رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از فتح مکه عمروبن عاص را برای شکستن آن فرستاد عمرو چون کنار بتکده رسید، خادم آن گفت: می خواهی چکار کنی؟ گفت: رسول خدا مرا فرستاده تا آن را بشکنم و بتکده را ویران کنم. گفت: نمی توانی. گفت: چرا؟ جواب داد این معبود از خود دفاع می کند. عمرو گفت: وای بر تو مگر او می بیند و یا می شنود؟ آنگاه عمرو آن را تکه تکه کرد، یارانش نیز بتکده و خزانه آن را ویران کردند. بعد عمرو به خادم گفت: چطور دیدی؟ گفت: به خدا تسلیم شدم. در مورد ماجرای هدم عزی و سواع و.... بیاناتی از علامه جعفر مرتضی عاملی در جلد 23 کتاب شریف الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص) وجود دارد که ما برای رعایت اختصار در اینجا نیاوردیم علاقه مندان به صفحه 226 از کتاب مذکور مراجعه نمایند.

3- بت منات که در آیه 20 سوره نجم بدان اشاره شده است، منات بتی بود متعلق به قبیله هذیل و خزاعه، این بت در ساحل دریا در ناحیه مشلل در محلی به نام قدید میان مکه و مدینه قرار داشت، همه عرب آن را احترام می کردند، اوس و خزرج به وقت مراجعت از مکه سر خویش را در کنار منات تراشیده و آن را اتمام حج می پنداشتند. رسول خدا (ص) در حرکت به سوی مکه چهار یا پنج منزل از مدینه خارج شده بود که علی (ع) را برای منهدم کردن منات فرستاد. آن حضرت منات را منهدم کرد و اموالی را که در بتکده بود به محضر آن حضرت آورد. از جمله دو تا شمشیر به نام مخدم و رسوب که ابی شمسر غسانی پادشاه غسان هدیه کرده بود، آن حضرت هر دو را به علی (ع) بخشید. گویند: ذوالفقار یکی از آن دو شمشیر بوده است.

4- هبل (بر وزن هنر) یکی از بزرگترین بتهای عرب بود، ابوسفیان در شعار خود در احد فریاد می کشید، اعل هبل اعل هبل بالا باد هبل، بالا باد هبل، رسول خدا (ص) در جواب وی فرمود: الله اعلی و اجل نام این بت در قرآن مجید نیامده است. گفته شده است که هبل از عقیق مسرح و به شکل انسان بود، دست راستش شکسته بود، و دستی از طلا برای او ساخته بودند. هبل درون کعبه قرار داشت، در پیش وی هفت تیر قرعه گذاشته بود در روی اولی نوشته بود صریح و در روی دومی ملصق اگر در مولودی شک می کردند به هبل هدیه ای داده و قرعه می کشیدند، اگر صریح می آمد او را مال پدرش دانسته و اگر مصلق می آمد، از پدرش دفع می کردند، تیر دیگری برای میت و دیگری برای نکاح، با سه تای دیگر، در مخاصمه، یا برای اراده سفر یا ارائه کاری پیش او قرعه می کشیدند. روز فتح مکه علی بن ابیطالب پا بر دوش رسول خدا صلی الله علیه و آله گذاشت و آن را از دیوار کعبه کند و به زمین انداخت چنان که از ~مستدرک حاکم~ نقل شده است، بعد آن را تکه تکه کرده و در باب بنی شیبه دفن کردند.

چند سریه پس از فتح مکه:
وقتی پیامبر (ص) مکه را فتح نمود:
1- هشام بن عاص را به همراه دویست نفر به سوی مردمان یلملم.
2- و نیز خالد بن سعدی را همراه سیصد نفر به عرنه فرستاد.
3- غالب بن عبدالله به سوی مردمان بنی مدلج فرستاده شد. آنان گفتند ما اسلام نمی آوریم اما نه بر زیان شما مسلمانان می جنگیم و نه به طرفداری شما می آییم. چون پاسخشان به پیامبر (ص) رسید، مسلمانان گفتند پیامبرا اینک که اینان چنین می گویند فرمان بده با ایشان بجنگیم. پیامبر فرمود: نه. و بدانید که پیشوای آنان مردی ادیب و دانشمند، فرهیخته و فرهنگ مند است که (اگر شکیبایی کنید اینان خود به اسلام می گروند.) و خواهید دید که ازین مردمان جهادگران و شهیدانی که به رضوان الهی می رسند برخواهند آمد. و همینطور هم شد.
4- همچنین پیامبر (ص) عمرو بن امیه ضمری را به سوی مردمان بنی الدیل فرستاد. عمرو اینان را به اسلام و اطاعت خدا و پیامبر خواند اما به شدت مخالفت کردند و از پذیرش اسلام سرباز زدند. چون خبر آنان به پیامبر رسید اصحاب به او گفتند، پیامبرا فرمان بده با اینان بجنگیم. پیامبر فرمود: هرگز، شکیبایی کنید و خواهید دید که بسیار زود سرور و آقای ایشان، در حالی که مسلمان شده است مردمانش را به اسلام خواهد خواند و آنان اسلام را می پذیرند و پیشوایشان نیز بسی زود به شما می پیوندد و چنین شد.
5- و نیز عبدالله، پسر سهیل بن عمرو به سوی مردم بنی محارب بن فهر فرستاده شد و او چنان که پیامبر فرمانش داده بود، چنان ایشان را به مهر و نیکویی، محبت و خوشخویی به اسلام دعوت کرد که تمامی شان بدون استثنا اسلام آوردند و گروهی از آنان بلافاصله برای دیدار پیامبر نزد او آمدند.

سخنی در مورد سریه خالدابن ولید:
چنان که می بینیم پیامبر (ص) مجاهدانش را حتی در مورد آنان که به اسلام نمی گرویدند به ستیز امر نمی فرمود و پیوسته فرمان می داد شکیبایی کنید و با مردم به مدارا و مروت، دادگری و کرامت رفتار کنید و همواره از در موعظه و تبلیغ نیکو درآیید و خواهید دید که آنان دیر یا زود به اسلام ادب و محبت شما می گروند. اما خالد بن ولید علی رغم سفارش پیامبر، چنان که فرموده بود عمل نکرد. چون بر مردم بنی جذیمه وارد شد، به آنها گفت، به اسلام بگروید. آنان گفتند ما همه مسلمانیم. نماز می گذاریم و به پیامبر ایمان آورده ایم و علامت اسلاممان نمازمان و این مساجدی است که ساخته ایم و در آنها اذان می گوییم. خالد که با همین حجت موجه کمترین حق تعرضی بر آنها نداشت و حتی اگر مسجد نیز نساخته و نماز نیز نمی خواندند، حق کشتار آنان را نداشت بهانه جویی آغاز کرده به آنها گفت پس چرا مسلحید؟ پاسخ گفتند، بدین دلیل مسلحیم که از خود در برابر مشرکان و آنان که با اسلام مخالفند دفاع نماییم. خالد دوباره علی رغم رسم متعارف عرب که اصولا قبایل باید در برابر هر بیگانه مهاجمی خود را آماده و مسلح می داشتند گفت: نه، لازم نیست اسلحه داشته باشید. سلاحتان را زمین بگذارید و تسلیم شوید. آنان از رفتار او دچار سوءظن گشتند. و شد آنچه که شد.


Sources :

  1. سید جعفرمرتضی عاملی- الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص)- جلد 23

  2. سید هاشم رسولی محلاتی- زندگانی حضرت محمد (ص)

  3. میثاق امیرفجر- فتح مبارک

  4. سيد علي اكبر قرشي- از هجرت تا رحلت

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/119254