بررسی نظریه فلاسفه جدید پیروان وحی

بسیاری از فلاسفه به این حقیقت توجه نکرده اند که مسأله ی وحی، ارتباط ویژه ای است که انبیاء با ماوراء طبیعت دارند، و علم ما به آن فقط یک علم اجمالی است نه تفصیلی، تنها شبحی از دور می بینیم و یقین به وجود آن پیدا می کنیم، ولی دقیقا ماهیت آن را نمی دانیم. لذا سعی کرده اند به حقیقت وحی راه یابند و طبعا به بیراهه کشیده شده اند. در اینجا می خواهیم فرضیه ی فلاسفه ی جدید را در این زمینه بیان و مورد نقد و بررسی قرار دهیم تا حقیقت روشن گردد.
پیش از روانکاری عصر حاضر که به وسیله فروید و امثال او پی ریزی شد، برای روان انسان تنها یک پایه و یک بخش قائل بودند. ولی پس از روانکاری عصر جدید روشن شد که روان انسان دارای دو بخش است. بخشی از آن ظاهر، و بخش دیگر آن پنهان است، گوئی انسان به صورت هندوانه ای است که در آب افتاده باشد که قسمت کوچکی از حجم آن ظاهر و قسمت بزرگتر آن در آب پنهان است. بخش نخست از روان انسان را "روان خودآگاه [شعور ظاهر]" و بخش دوم آن را "روان ناخودآگاه [شعور باطن]" می نامند.
به عبارتی دیگر انسان دارای دو شخصیت است؛ شخصیت ظاهری که در چهارچوب حواس پنجگانه اداره می شود و شخصیت باطنی. هنگامی که مشاعر ظاهری تعطیل می شوند، مشاعر باطنی به فعالیت می پردازند؛ چنان که در خواب طبیعی و خوابهای مغناطیسی دستاوردهای عجیب و غریبی به دست می آید. این شخصیت باطنی نامرئی، دارای شدت و ضعف است و هرچه قویتر باشد، تجلیات آن صحیحتر و بیشتر است. این گروه از فلاسفه به طور خلاصه وحى را به عنوان یکى از مظاهر "شعور باطن" یا "شعور ناآگاه" مى‏ شمرند.
فرید وجدی در دایره المعارف قرن بیستم در ماده وحی چنین می گوید: «غربیها در قرن شانزدهم میلادی مانند سایر ملتها قائل به وحی بودند چون کتابهای مذهبی آنها پر از اخبار انبیاء بود ولی با ظهور علم جدید قلم به روی کلیه مباحث روحی و ماورای طبیعی کشیدند و از جمله مسئله وحی را جزء افسانه های کهن شمردند ولی با فرارسیدن قرن نوزدهم میلادی تحولی در مسایل روحی پیدا شد و به همین دلیل مسئله وحی نیز بار دیگر زنده گردید زیرا جمعی از دانشمندان مباحث روحی را روی اسلوب تجربی وعلمی دنبال کردند و به نتایجی رسیدند که هر چند با نظریه علمای اسلامی تفاوت داشت ولی گام مهمی به سوی اثبات مساله ای محسوب می شد که روزی آن را جزء خرافات می شمردند.»
او در ادامه سخنانش اضافه می کند که «جمعیت طرفداران مسئله روح تا کنون پنجاه جلد کتاب بزرگ پیرامون مطالب فوق نگاشته اند و بسیاری از مسایل روحی به کمک آنها حل شده از جمله مسائل وحی.» این یک نمونه از کلمات دانشمندان بزرگ است و سخن در این زمینه بسیار است ولی عصاره کلام آنها را می توان چنین بیان کرد: آنها برای انسان شعوری غیر از شعور ظاهر کشف کردند و آن را شعور باطن و یا وجدان ناآگاه نام نهادند و قسمت عمده شعور انسانی را در آن دانستند تا آنجا که که شعور آدمی را به یخهای شناور در اقیانوس تشبیه می کردند که تنها یک دهم از آن بیرون از آب است در حالی که نه دهم آن زیر آب است.
آنها وحى را "تجلى شعور ناآگاه" (وجدان مخفى) مى‏ شمرند، که به مراتب از شعور آگاه قویتر و نیرومندتر است، و چون پیامبران مردان فوق العاده ‏اى بوده ‏اند وجدان مخفى آنها نیز بسیار نیرومند بوده، و تراوشهاى آنها فوق العاده مهم و قابل ملاحظه بوده است. بر این اساس، وحی، همان تراوش وجدان مخفی و تجلی شعور باطن پیامبران است. بنابراین، دیگر فرشته ای در کار نیست و پیامبر از جانب خداوند مأمور نمی باشد.

نقد و بررسى
ابتدائا باید بگوئیم که این فرضیه فاقد مدرک کافی و دلیل و شاهد است، تمام اشتباه آنها از اینجا سرچشمه مى ‏گیرد که خواسته ‏اند وحى را با معیارهاى علوم تجربى خود دریابند، و هر چه از این قلمرو بیرون است نفى کنند، و موجودات عالم را مساوى با آن بدانند که آنها درک کرده ‏اند و آنچه را درک نکرده ‏اند معدوم بشمرند.
مسلما این یک امر محال است وقتی ما قبول کنیم که معلومات محدود و مجهولات ما در برابر آن نامحدود است باید این حقیقت را پذیرا شویم که پیامبران راستین نوعی ارتباط با عالم ماوراء طبیعت داشته اند که شرح آن با حواس فعلی و ادراکات معمولی ما قابل درک نیست. شک نیست که این گونه تحلیلها با آنچه که پیامبران آورده اند و از آیات قرآن استفاده می شود از یک سو با دلیل عقلی که در بالا آوردیم از سوی دیگر به هیچوجه سازگار نمی باشد. در این باره چند مطلب را یادآور می شویم:
1- اگر ما برای انسان، شعور مخفی و ضمیر ناخودآگاه قائل شویم، به چه دلیل باید وحی را معلول افاضه درونی نفس بدانیم و ارتباط آن را از مقام ربوبی قطع کنیم؟ طراح این نظریه هرگز رابطه این دو را با هم بیان نکرده است. به چه دلیل می گوید وحی تراوش ضمیر ناخودآگاه است؟ یک چنین تحلیل و برداشت عاملی جز غرور علمی ندارد. بشر می خواهد تمام مجهولات خود را در یک عصر حل کند و برای آینده جای سوال و ابهامی باقی نماند، چقدر فکر خام و سست و بی پایه ای است؟ «و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا؛ به شما از دانش جز اندكى داده نشده است.» (اسراء/ 85)
2- تجلیات ضمیر ناخودآگاه در افراد صحیح و سالم بسیار کم و نادر است و قلمرو ذهن ناخودآگاه معمولا در افراد بیمار، خسته، نگران و شکست خورده تجلی می نماید، زیرا قلمرو ذهن ناخودآگاه آنان از مشاغل روزانه کاملا تخلیه شده است، و میان هزاران دانشمند برای یک دانشمند، آن هم در طول عمر یکی دو بار ممکن است اتفاق افتد که به طور ناخودآگاه بدون تامل و تفکر در سطح ذهن خودآگاه به برهان نظریه ای دست یابد.
خلاصه: تجلی شعور باطن در زندگی انسان بسیار کم است و در شرایط خاصی مانند رویا، یا دگرگونیهای زندگی که توجه او را از عالم خارج کم می کند، و به ضمیر باطن متوجه می سازد، تجلی می نماید. ولی این شرایط در پیامبران وجود نداشته است و قرآن مجید در مدت 23 سال بر پیامبر نازل گردید، و در این مدت قلمرو خودآگاه او کاملا به واسطه مسائل و فعالیت های سیاسی و تبلیغی و دهها گرفتاری های روزانه اشغال بود، و تمام توجه او معطوف به این فعالیت ها بوده است، بسیاری از آیات مربوط به جهاد، در صحنه های خونین نبرد نازل شده، و در این حالت شخصیت روحی او مقهور و متاثر مسائل حاد نظامی و سیاسی بوده است. اگر پیامبران الهی افرادی گوشه گیر، بیمار، خسته، و شکست خورده در زندگی بودند و شرائط فعالیت ضمیر باطن، در آنها موجود بود و ضمیر ظاهر و خودآگاه آنان دستخوش ضمیر باطن و ناخودآگاه آنان بود، نه متاثر از حوادث مهم اجتماعی، جای یک چنین توهم پیرامون وحی آسمانی بود. ولی پیامبران آسمانی در طول دوران نبوت خود، مردانی مجاهد و مبارزه بودند که فکری جز اصلاح اجتماع و رهبری مردم و حل مشکلات زندگی و بالا بردن سطح معنویات آنان نداشتند، در یک چنین شرایط، چگونه شخصیت دوم انسان می تواند فعالیت کند، و حقائق مهمی را از ضمیر باطن و ناخودآگاه به روح خودآگاه القا نماید؟!
3- مدعیان وحی، مصلحان پاک و مخلصان پیراسته از هر نوع دروغ بودند چرا آنان تعالیم خود را به مبدا آفرینش نسبت داده اند و هرگز در گفتار آنان حتی اشاره ای هم به تجلی شخصیت باطنی پیامبر، وجود ندارد، چنان که می فرماید: «کذالک یوحى إلیک و إلى الذین من قبلک الله العزیز الحکیم؛ این گونه خداوند مقتدر حکیم به تو و به کسانى که پیش از تو بودند وحى مى‏ کند.» (شوری/ 3)
4- مهمتر از همه اینکه باید بدانیم که ذهن ناخودآگاه، خود منبع اطلاعات و آگاهی ها نیست به گونه ای که از درون او اندیشه های بلند و افکار ثمریخش برخیزد و از طریق ذهن خودآگاه به جامعه ابلاغ گردد، بلکه ذهن ناخودآگاه گیرنده دومی است که از مجرای ذهن خودآگاه مسائلی را دریافت می کند، در این صورت چگونه می توان شرایع آسمانی و خصوصا، آخرین و کاملترین شریعت را از این طریق توجیه کرد. ما در قرآن، حقایقی را مشاهده می کنیم که مغز هیچ بشری قادر به ابتکار آن نیست، اندیشه ای که مافوق مرزهای علوم بشری است.... طراح این نظریه تصور کرده است که شخصیت باطنی، منبع علومی است که هر لحظه از آن آگاهی های خاصی می جوشد و پس از عبور از مرز، وارد ذهن خودآگاه می شود. در حالی که ذهن و ضمیر ناخودآگاه، حکم بایگانی ذهن نخست را دارد و چیزی از خود بر آن اضافه نمی کند.
این طرز تفکر آثار شومى نه تنها در بحث وحى که در بسیارى از مباحث فلسفى و عقیدتى دیگر از خود به جاى گذاشته است، و اصولا این طرز تفکر از پایبست ویران است زیرا منحصر ساختن تمام موجودات جهان را به موجودات مادى و عوارض آنها با هیچ دلیلى ثابت نکرده ‏اند. بنابراین شایسته است در مقابل حقیقت وحی خضوع لازمه را به کار ببریم و بگوئیم: وحی یک ادراک مرموز و شعور نهفته و پنهانی است که از آن پیامبرانی می باشد و دیگران را در آن سهمی نیست، و اگر هم سهمی باشد، مربوط به القائات الهی است که در قلوب اولیای خود وارد می سازد و از آن به کرامت تعبیر می آوریم.


Sources :

  1. ناصر مكارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 7 صفحه 327 و 330- 331

  2. جعفر سبحاني- منشور جاوید- جلد 10 صفحه 230- 232

  3. عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 3 صفحه 78

  4. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏20 صفحه 494

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/18260