اعتقاد به معاد، نه تنها مشکلات روحی و روانی انسانها را حل می کند، بلکه این عقیده در تعدیل و رهبری غرائز انسانی، بر روش فضائل اخلاقی، و تامین عدالت اجتماعی نقش موثری ایفا می کند. این سه عنوان از آثار اجتماعی اعتقاد به زندگی پس از مرگ است و هر کدام را گونه ای تشریح می کنیم.
1- تعدیل و رهبری غرائز
مسئله تعدیل غرائز، مهمترین مسئله در فصول زندگی انسانها، خصوصا طبقه جوان می باشد. به عنوان مثال تمایلات جنسی در دختر و پسر در فصل بلوغ، تجلی می کند و در آغاز جوانی، به اوج قدرت می رسد. درست است که بقای نسل انسان در گرو این غریزه است، ولی موضوع قابل توجه این است که غریزه جنسی در برخی از فصول زندگی انسانها، برای خود حد مرزی نمی شناسد.
در این موقع، اعتقاد به معاد و بازخواستهای الهی این غریزه را مهار کرده و صاحب آن را به صورت انسانی وظیفه شناس تحویل اجتماع می دهد. انسانی چون یوسف (ع) که در اطاق خلوت، در برابر زن جوان و بسیار زیبا که از او درخواست گناه می کند و می گوید: «هیت لک؛ آماده باش» سرسختانه مقاومت می کند و زن متجاوز را، پند و اندرز می دهد و می گوید «معاذالله؛ به خدا پناه می برم.» (یوسف/ 23)
در تاریخ زندگی انسانهای با ایمان، سرگذشتهای آموزنده ای وجود دارد، که ما را به اهمیت اعتقاد به معاد رهنمون می باشد. حسن غضب و خشم، از نظر قدرت کمتر از غریزه جنسی نیست، گاهی حس انتقام به اوج خود می رسد و می خواهد در راه انتقام هر نوع مانعی را، از پیش پای خود بردارد. در این موقع جز دوری از مخالفت با دستورات الهی و ترس از دوزخ، چیزی نمی تواند آتش خشم انسانها را خاموش سازد، و همچنین است دیگر غرائز اصیل انسانی.
2- پرورش فضائل اخلاقی
در نهاد ما یک سلسله فضائل اخلاقی وجود دارد که تحت شرایطی پرورش یافته و باور می گردند. ارشاد و راهنمائی علمای اخلاق، هر چند در پرورش فضائل اخلاقی موثر است ولی راهنمائی آنان، از دایره سخن گفتن و مذاکره دوستانه، گام فراتر نمی گذارد.
ولی مذهب و اعتقاد به پاداش و کیفرها، فضیلتهای اخلاقی را مانند انسان دوستی، ضعیف نوازی، مهربانی به یتیمان، دستگیری از درماندگان و... در انسان زنده می سازد و از این جهت دانشمندان، مذهب را پشتوانه اخلاق می دانند.
قرآن مجید با روش خاصی به این نکته اشاره می کند و انکار مبدا و معاد را مایه کشته شدن عواطف انسانی می داند، تا آنجا که دل او سخت و پرقساوت می گردد و مهربانی و ترحمی نسبت به یتیم و مستمند و بی نوا ندارد، چنانکه می فرماید: «ارایت الذی یکذب بالدین* فذلک الذی یدع الیتیم* ولا یحض علی طعام المسکین؛ آیا دیدی کسی را که روز جزا را انکار می کند، او همان کسی است که (با کمال بی رحمی)، یتیم را طرد می نماید، و افراد را به اطعام مستمندان دعوت و ترغیب نمی نماید.»(ماعون/ 1- 3)
3- تامین عدالت اجتماعی
برخورد اصطکاک در منافع، جزء جدا نشدنی زندگی اجتماعی انسانی است که در آن افراد نیرومند و ناتوان، مستعد و عقب مانده، زندگی می کنند و افراد نیرومند و مستعد پیوسته می خواهند همه چیز را به خود اختصاص دهند، برای ترمیم این قسمت چاره ای جز این نیست که قوانینی وضع گردد که حافظ حقوق تمام طبقات باشد، ولی باید توجه داشت که اگر قانونگذاری مهم است، اجراء آن از اصل قانونگذاری اهمیت بیشتری دارد.
در جامعه های کنونی، قوه مقننه، قوه قضائیه و قوه مجریه، تا حدودی توانسته اند به جامعه نظم و آرامش نسبی، بخشند و در مواقع فوق العاده با تاسیس حکومتهای پلیسی و نظامی، جلو بسیاری از بی نظمی ها را بگیرند.
ولی جان سخن اینجاست که اینگونه نظامات مادی فقط می توانند به خلافکاریهای عیان، پایان بخشند ولی از تخلفات پنهانی که از دید نیروهای قضائی و انتظامی دور است نمی توانند جلوگیری کنند.
گذشته بر این هرگاه خود صاحب منصبان قدرتهای سه گانه (مقننه، مجریه، قضائیه) بخواهند از مقام و موقعیت خود سوء استفاده کنند، چه عاملی می تواند جلو تصمیمات آنان را بگیرد، اینجا است که حکومتهای مادی در گسترش عدالت اجتماعی، کاملا در بن بست قرار گرفته و جز یک موفقیت نسبی چیزی عایدشان نمی شود.
ولی در اجتماعی که زیربنای نظم آن را، ایمان و ترس از خدا تشکیل می دهد این مشکل خود به خود حل شده است و کیفرهای جانکاه آن، بهترین ضامن اجراء قوانین است.
شیخ جعفر سبحانی بیان می کند: در سفری که از ایالات متحده دیدنی به عمل آوردم در مجالس دوستان، از صنایع گسترده و تکنولوژی وسیع و دانشگاههای بی حد و حساب و امنیت فرد و اجتماعی آمریکا توصیفهای زیادی می شنیدم دوستان غالبا از نقطه نظر خاصی سخن می گفتند، و هدف آنان انتقاد از شرق و شرقی بود که فرسنگها از تمدن درخشان غرب عقب مانده است، نه تمدنی دارند و نه فرهنگ، نه آسایشی دارند و نه امنیت و.... من نیز در مواقع مناسب از شیوه زندگی غربی انتقاد می کردم و تمدن آنان را یک تمدن ماشینی، نه انسانی می خواندم هر چند انتقادهای من در ذائقه دوستان تلخ بود. روزی که ما نیویورک را به عزم قاهره ترک گفتیم فردای آن روز (چهارشنبه 27 تیرماه سال 56 ) حادثه ای رخ داد که آب پاکی روی دست آن لاف زنان و گزاف گویان ریخت، و آنان را که پیوسته از امنیت و آسایش و ادب و اخلاق و رعایت حقوق ملت مغرب زمین، سخن می گفتند، رسوا کرد.
نشریات جهان و ایران نوشتند: در خاموشی برق نیویورک که بدون سابقه رخ داد مردم عادی کوچه و بازار این شهر، به مغازه ها حمله کردند و در مدت کوتاهی سرمایه های مغازه داران را به غارت بردند و پلیس سه هزار نفر از آنها را دستگیر و بازداشت کرد و موضوع تا چند روز مورد بحث محافل بود.
آیا ملتی پیشرفته تر، و صنعتی تر از ملت آمریکا داریم؟ چگونه این مردم به ظاهر مودب و ثروتمند در فرصت خاصی تمام اصول انسانی و اخلاقی را زیر پا گذاردند و به غارتگری و تاراج اموال یکدیگر پرداختند؟! در آمریکا، صاحبان هتلها و دوستان کرارا به ما اخطار می کردند که در اطاق را از پشت ببندیم و تا افراد را نشناسیم، درب را به روی آنان باز نکنیم. آیا در مشرق زمین، که معتقدات مذهبی تا حدی به قوت خود باقی است و مردم این سامان، به کیفرها و جزاهای اخروی معتقد هستند، در خاموشی برق شهر را تاراج می کنند؟!
متاسفانه هنوز رهبران جهان به ارزش مبانی مذهبی و نقش آن در تامین عدالت و گسترش امنیت اجتماعی پی نبرده اند و تاسف آور آنکه رهبران شرق با داشتن چنین سرمایه عظیم به دنبال روشهای غربی هستند و هر روز برای رسیدن به امنیت و عدالت اجتماعی نظامات مادی را گسترش داده و به تشکیلات پلیسی خود توسعه می دهند، در صورتی که هزینه هائی را که در این مورد مصرف می نمایند اگردر مورد تحکیم مبانی دینی و گسترش فضائل اخلاقی و ریشه کن کردن برنامه های ضد انسانی مصرف کنند به اهداف انسانی خود زودتر نائل می گردند.