حکمت آموزی استاد مطهری و وارد کردن آن به بطن تحولات اجتماعی

خانواده

هر شخص، اگر چه فردى عادى باشد، یک شخص نیست، بلکه یک فرایند است و فهم شخصیت او نیازمند مطالعه این فرایند است. فرایندى که از خانواده آغاز مى شود و سپس به فرضیه و متن جغرافیایى خانواده و به پهنه اجتماع اولیه اى که شخص در آن تعلیم و تربیت پذیرفته و نیز به مهاجرت ها و مسافرت هاى او مى رسد؛ چرا که مهاجرت ها شکل دهنده شخصیت فرهنگى فرد هستند. در آخرین مرحله نیز فرآیندهایى مورد مطالعه قرار مى گیرد که شخص، به وجودآورنده آن است. براى بررسى این موارد، باید از خاطرات خود نگاشته و دیگر نگاشته و جغرافیاى تاریخى و اسناد مکتوب و منقوش استفاده کرد.

طلب حکمت و فلسفه

مطهرى، از جغرافیاى فرهنگى- معرفتى خراسان برخاسته است و در دامان پدرى روحانى، عارف و با تقوا، تعلیم و تربیت یافته است؛ ایشان در دوران نوجوانى به فلاسفه و عرفا عشق مى وزیده است. پس آرمان او فلسفه بوده که همان آرمان هاى نوجوانى به اهداف دوره جوانى تبدیل مى شود که با جرح و تعدیل واقعیت گرایانه به مرحله عمل مى رسد و یک شخصیت جدید فکرى تولید مى شود که مى تواند فرآیندهاى بعدى خود را به جود آورد. شخصیت مطهرى شخصیتى است که با آرمان نوجوانى فلسفى آغاز شد، ولى با حکمت میانسالى به اتمام رسید؛ یعنى توانست از فلسفه شروع کند، به حکمت برسد. مطهرى پیش از آنکه فیلسوف باشد، حکیم بود و فلسفه را در جهت حکمت به کار مى گرفت.

تعامل حکمت با دانش ها و فرهنگ های بشرى

حکمت را مى توان به بیان هاى جاودانه اى که در زمان و مکان مناسب خود، معنا بخشى مى کنند، تعریف کرد. این بیان را مى توان در تمامى شاخه هاى دانش بشرى همچون ادبیات، هنر، فلسفه، علم و فرهنگ عامه یافت؛ پس فقط فلسفه زیرمبناى حکمت نیست، بلکه مدخل آنرا تشکیل مى دهد و دانش هاى دیگر بشرى از طریق آن وارد حکمت مى شوند. گزاره هاى حکیمانه، از یک طرف جاودانه است، چون در همه زمان ها و مکان ها اعتبار دارد، و از طرف دیگر، معنابخشى آن با همه زمان ها و مکان ها است و همین حالت پارادوکسیکال، موجب معنا بخشى بیان هاى حکیمانه مى شود. به همین دلیل، رابطه دانش هاى بشرى با گزاره هاى حکیمانه، یک رابطه دیالکتیکى و تعاملى است؛ یعنى حکمت در دانش هاى بشرى معنابخشى مى کند و آن را از مشرب خود سیراب مى سازد؛ بنابراین حکمت ما در دانش هاى بشرى است.
از طرف دیگر، دانش هاى بشرى از مدخل حکمت وارد حیات بشرى مى شوند و از این طریق حکمت، جامعه را از وجود خود بهره مند مى سازد. مانند علم تجربى که از مدخل حکمت عقلانیت ابزارى وارد زندگى و حیات تمدن غربى شد و حیات تکنولوژیک و فناوریک امروز غرب را این گونه رقم زد و از همین مدخل (حکمت و دانش هاى بشرى) است که تمدن هاى خاص به وجود مى آیند. چون حکمت ها، در زمان ها و مکان هاى متفاوت، معنازایى متفاوت دارند، پس وارد حوزه هاى میان فرهنگى بوده و انسان ها براى آنکه بتوانند در زندگى خود به حکمت دست یابند، به دنبال ارتباطات میان فرهنگى هستند. اگرچه در چین یا ثریا و یا نزد کافر باشد؛ پس «رمز ارتباطات میان فرهنگى همانا دست یابى به حکمت براى زندگى و حیات متعالى انسانى است.»
چون حکمت در معنا بخشى تابع زمان و مکان است؛ پس موضوع محور و مسئله محور است؛ یعنى حکمت انتزاعى نیست و در زندگى و حیات روزمره وارد مى شود، ولى این بى انتزاعى، دلیل بى عمقى آن نیست، بلکه دلیل استدراجى بودن حکمت است. بنابراین حکمت در همان حال که داراى عمق است، ولى زبان آن ساده است و به زبان شهود، ضرب المثل، نثر، زبان محلى و فلسفه انتزاعى و... مى آید.

تبدیل فلسفه به حکمت در نزد حکمای مسلمان

فلسفه اگر به حکمت تبدیل نشود، به یک بازى زبانى منجر خواهد شد؛ مانند فلسفه غرب. در نتیجه فلاسفه هم به کارشناس هاى عمل گرا و از بعد سیاسى به مفتى هاى جنگ و صلح تبدیل خواهند شد و شهوت زبانى خود را طبق غریزه زبانى، با گفتن و نوشتن ارضا خواهند کرد و کارى به زندگى انسان ها و سعادت آنها نخواهند داشت که از آن به فکر رها شده و یا آزاد یاد مى کنند. تبدیل فلسفه غربى شده ایرانى، به حکمت ایرانى از سهروردى آغاز شد و در ملاصدرا به اوج رسید که حکمت متعالیه و تالهه شهرت یافت؛ پس اسفار ملاصدرا حکمت است، نه فلسفه و معناى غربى آن، به همین دلیل، گاهى شکل ذوقیات و احساس به خود مى گیرد و گاهى شکل فلسفه انتزاعى و گاه شکل فرهنگ، دین و عرفان.
به همین دلیل حکمت ملاصدرا در قرن هاى بعدى وارد زندگى سیاسى اجتماعى و فرهنگى ایرانى شد؛ مانند وارد شدن ملاصدرا از طریق ملا هادى سبزوارى و سپس آخوند خراسانى و ایجاد حکمت انقلابى مشروطه، و ادامه آن توسط عارف واصل و حکیم برجسته آیت الله شاه آبادى یا شهید آیت الله مدرس و امام خمینى و شاخه نجف آن توسط حکیم عارف سید على قاضى طباطبایى و سپس علامه طباطبایى.

استاد مطهری و ورود حکمت به بطن جامعه

حکیم مطهر، حاصل این فرآیند حکمت ایرانى بود که از یک طرف به فرآیند تولید حکمت ایرانى توجه داشت و در قالب طرح منظومه، به مطالعه موضوعات و مسایل موجود جهان امروز در قالب حکمت صدرایى مى پرداخت. در حقیقت او حکمت صدرایى سیاسى امام خمینى را با حکمت صدرایى فرهنگى علامه طباطبایى در خود جمع کرده بود و با این دو حکمت، به مواجهه با مسایل و موضوعات روز مى پرداخت.
حکمت او در «فلسفه میان فرهنگى» مانند علل گرایش به مادیگرى، جامعه و تاریخ و شرح اصول، فلسفه و روش رئالیسم و... و در «تاریخ میان فرهنگى»، مثل خدمات متقابل اسلام و ایران و در نقد روشنفکرى چپ مارکسیسم، مثل نقدى بر مارکسیسم و یا روشنفکرى چپ مسلمان مانند گفتارهاى معنوى و یا مقدمه اى بر انقلاب اسلامى و یا تفاسیر سوره هاى قرآن و یا تاسیس اصول و چارچوب کلامى جدید، مانند جهان بینى توحیدى و یا نقد لیبرالیسم مثل اخلاق جنسى ناظر به اخلاق جنسى راسل و اقتصاد اسلامى و یا تاسیس چارچوب یا مسائل مستحدثه مثل بیمه در اسلام و نظام حقوق زن در اسلام و یا اسلام و مقتضیات زمان و داستان و ادبیات مثل داستان راستان و تماشاگه راز و ده ها اثر او تجلى یافته است. 


Sources :

  1. ابراهیم فیاض- پایگاه اطلاع رسانی حوزه- شماره 128

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/19552