رابطه دین و هدایت بشراز نظر آیات قرآن

شارع فقط خداست

خداوند در قرآن می فرماید: «کان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فی ما اختلفوا فیه وما ختلف فیه الا الذین اوتوه بغیا بینهم فهدی الله الذین امنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه والله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم؛ مردم قبل از بعثت انبیاء همه یک امت بودند خداوند به خاطر اختلافی که در میان آنان پدید آمد انبیائی به بشارت و انذار برگزید و با آنان کتاب را به حق نازل فرمود تا طبق آن در میان مردم و در آنچه اختلاف کرده اند حکم کنند این بار در خود دین و کتاب اختلاف کردند و این اختلاف پدید نیامد مگر از ناحیه کسانی که اهل آن بودند و انگیزه شان در اختلاف حسادت و طغیان بود در این هنگام بود که خدا کسانی را که ایمان آوردند در مسائل مورد اختلاف به سوی حق رهنمون شد و خدا هر که را بخواهد به سوی صراط مستقیم هدایت می کند.» (بقره/ 213)
این آیه سبب تشریع اصل دین را بیان می کند، که چرا اصلا دینی تشریع شده و مردم مکلف به پیروی آن دین شوند و در نتیجه بینشان اختلاف بیفتد، یکدسته به دین خدا بگروند، دسته دیگر کافر شوند و این معنا را اینطور بیان کرده که انسان، این موجودی که به حسب فطرتش اجتماعی و تعاونی است، در اولین اجتماعی که تشکیل داد یک امت بود آنگاه همان فطرتش وادارش کرد تا برای اختصاص دادن منافع به خود با یکدیگر اختلاف کنند، از اینجا احتیاج به وضع قوانین که اختلافات پدید آمده را برطرف سازد پیدا شد، و این قوانین لباس دین به خود گرفت، و مستلزم بشارت و انذار و ثواب و عقاب گردید، و برای اصلاح و تکمیلش لازم شد عباداتی در آن تشریع شود تا مردم تهذیب گردند، و به منظور اینکار پیامبرانی مبعوث شدند، و رفته رفته آن اختلافها در دین راه یافت، بر سر معارف دین و مبدأ و معادش اختلاف کردند و در نتیجه به وحدت دینی هم خلل وارد شد، شعبه ها و حزبها پیدا شد، و به تبع اختلاف در دین اختلافهائی دیگر نیز دربرگرفت و این اختلافهای بعد از تشریع دین به جز دشمنی از خود مردم دیندار هیچ علت دیگری نداشت، چون دین برای حل اختلاف آمده بود ولی یک عده از در ظلم و طغیان خود دین را هم با اینکه اصول و معارفش روشن بود و حجت را بر آنان تمام کرده بود مایه اختلاف کردند.
پس در نتیجه اختلافها دو قسم شد، یکی اختلاف در دین که منشأش ستمگری و طغیان بود یکی دیگر اختلافی که منشأش فطرت و غریزه بشری بود و اختلاف دومی که همان اختلاف در امر دنیا باشد باعث تشریع دین شد، و خدا به وسیله دین خود، عده ای را به سوی حق هدایت کرد و حق را که در آن اختلاف می کردند روشن ساخت و خدا هرکس را بخواهد به سوی صراط مستقیم هدایت می کند. پس دین الهی تنها و تنها وسیله سعادت برای نوع بشر است و یگانه عاملی است که حیات بشر را اصلاح می کند چون فطرت را با فطرت اصلاح می کند و قوای مختلف فطرت را در هنگام کوران و طغیان تعدیل نموده، برای انسان رشته سعادت زندگی در دنیا و آخرتش را منظم و راه مادیت و معنویتش را هموار می نماید، این بود یک تاریخ اجمالی از حیات اجتماعی و دینی نوع انسان، اجمالی که از آیه شریفه مورد بحث استفاده می شود و اگر آن را به تفصیل بیان نکرد در حقیقت به تفصیلی که در سایر آیات آمده اکتفا نموده است.

تنها راه صحیح رفع اختلاف، راه دین است
به همین جهت خدای سبحان که انسانها را بهتر از خود انسانها می شناسد، شرایع و قوانینی برای آنان تاسیس کرد و اساس آن شرایع را توحید قرار داد که در نتیجه هم عقاید بشر را اصلاح می کند و هم در اخلاق آنان را، و هم رفتارشان را و به عبارتی دیگر اساس قوانین خود را این قرار داد که نخست به بشر بفهماند حقیقت امر او چیست؟ از کجا آمده؟ و به کجا می رود؟ و اگر می رود باید در این منزلگاه موقت چه روشی اتخاذ کند که برای فردایش سودمند باشد؟ پس تشریع دینی و تقنین الهی تشریعی است که اساس آن تنها علم است و بس همچنانکه فرمود: «ان الحکم الا لله، امر ان لا تعبدوا الا ایاه، ذلک الدین القیم، ولکن اکثر الناس لا یعلمون؛ حکم و قانون تنها به دست خداست، و او دستور داده که جز او را نپرستید، این است دین استوار، ولکن بیشتر مردم نمی دانند.» (توبه/ 40)
نیز در آیات مورد بحث فرمود: «فبعث الله النبیین مبشرین ومنذرین، وانزل معهم الکتاب لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه» (بقره/ 213) و به طوری که ملاحظه می کنید بعثت انبیاء را مقارن و توأم با بشارت و تهدید کرده، که همان فرستادن کتابی است مشتمل بر احکام و شرایعی که اختلافشان را از بین می برد. و از همین باب است آیه شریفه: « وقالوا ماهی الا حیاتنا الدنیا، نموت ونحیاء،وما یهلکنا الا الدهر، وما لهم بذالک من علم، ان هم الا یظنون؛ وگفتند با زندگیی جز همین زندگی دنیایی نداریم، می میریم و زنده می شویم، و مرگمان هم به دست روزگار است، ایشان هیچ علمی به این گفته خود ندارند، تنها احتمالی است که می دهند.» (نجم/ 30)
برای اینکار کفار اگر اصرار داشتند به این گفتار، برای این نبود که بخواهند تنها معاد را انکار کنند، بلکه بیشتر برای این بود که از زیر بار احکام شرع خارج گردند چون اعتقاد به معاد مستلزم آن است که زندگی دنیا را با عبودیت و اطاعت از قوانین دینی منطبق سازند، قوانینی که مواد و احکامی که از عبادات و معاملات و سیاسیات دارد. اعتقاد به معاد مستلزم تدین به دین، و آن هم مستلزم پیروی احکام دین در زندگی است، مستلزم آن است که در تمام احوال و اعمال مراقب روز بعث و معاد باشند، لذا انکار کرده و اساس زندگی اجتماعی را برصرف زندگی دنیا قرار دادند، بدون اینکه نظری به ماورای آن داشته باشند.
همچنین آیه شریفه: «ان الظن لا یغنی من الحق شیئا،فاعرض عمن تولی عن ذکرنا ولم یرد الا الحیاة الدنیا، ذالک مبلغهم من العلم؛ به درستی ظن و احتمال به هیچ وجه جوابگوی حق نمی شود، پس از هرکس که از یاد ما گریز است و به جز زندگی دنیا هدفی ندارد رویگردان، که مقدار علم آنان همین است.» (انفال/ 24) که می فرماید کفار زندگی خود را بر اساس جهل و احتمال بنا کرده اند، و خدای تعالی که مردم را به سوی دارالسلام می خواند دین خود را بر اساس حق و علم بنا کرده و رسول هم ایشان را به روشی دعوت می کند که مایه حیات آنان است. و می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم؛ هان ای کسانی که ایمان آورده اید، بپذیرید خدا و رسول را وقتی شما را به چیزی می خوانند که مایه حیات شماست.» (انعام/ 122)
نیز فرموده: «یعلم انما انزل الیک من ربک الحق، کمن هوی عمی ؟ انما یتذکر اولو الالباب؛ آیا کسی می داند آنچه بر تو از ناحیه پروردگارت نازل شده حق است مثل کسی است که کور باشد؟ نه ولی تنها کسانی متذکر می شوند که دارای عقلند.» (رعد/ 21)
نیز فرموده: «قل هذه سبیلی ادعوا الی الله علی بصیرة، انا و من اتبعنی، و سبحان الله و ما انا من المشرکین؛ بگو این راه من است، که مردم را به سوی خدا و با بصیرت دعوت کنم، راه من و هر کس که مرا پیروی کند و منزه است خدا و من از مشرکان نیستم.» (یوسف/ 108) و نیز فرموده: «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون؟ انما یتذکر اولو الالباب؛ آیا آنانکه می دانند با آنانکه نمی دانند برابرند؟ نه، ولی تنها صاحبان خرد این را درک می کنند.» (زمر/ 9) و باز فرموده: «یعلمهم الکتاب و الحکمة، و یزکیهم؛ تا ایشان را کتاب و حکمت بیاموزد، و تزکیه شان کند.» (بقره/ 129) و از این قبیل آیات دیگر.
قرآن کریم پر است از آیاتی که علم را می ستاید، و مردم را به سوی آن می خواند و تشویق می کند و برای ما همین کفایت می کند که به قول بعضی ها عهد سابق بر اسلام را عهد جاهلیت خوانده است. پس این چقدر انصاف به دور است که کسی بگوید دین اساسش بر تقلید و جهل و ضدیت با علم است، گویندگان این سخن دروغ کسانی هستند که سرگرم علوم طبیعی و اجتماعی شده، و در آن علوم اثری از معارف مربوطه به ماوراء طبیعت نیافتند، و در نتیجه خیال کردند عدم اثبات، اثبات عدم است، و چه خطای بزرگی مرتکب شدند. از طرفی دیگر هم به جوامع دیندار نگاه کردند، البته آنهایی که با اموری هوسرانی می کردند و نامش را دین می گذاشتند، در حالی که حقیقتی جز شرک نداشتند. از سوی دیگر به طرز دعوتهای دینی نظر کردند که مردم را به تعبد و اطاعت چشم و گوش بسته دعوت می کند در حالی که نه دین عبارت از هوسرانی بود و نه دعوت دینی عبارت بود از دعوت به اطاعت کورکورانه، چون شأن دین بالاتر از این است که علم همراهش نباشد، و یا به طریقه ای بخواند که هدایت و کتابی روشنگر نداشته باشد و چه کسی ستمگرتر است از کسی که چنین افترائی به خدا ببندد و یا به حق، بعد از آمدنش تکذیب کند.

انسان، خلیفة الله
خدای سبحان، انسان را برای علوم و معارف آفریده است و در مسئله آفرینش انسان، مسئله ای را جز در پرتو علم و معرفت بیان نمی کند. چون انسان دور از علم و معرفت ممدوح و خلیفه خدای سبحان نیست. زمانی که خداوند بهشت، عرش، کرسی، لوح و قلم را آفرید نفرمود من عرش، کرسی یا لوح را آفریدم بلکه با حفظ موقعیت هر کدام، آنها را در ردیف سایر مخلوقات نام برده است و می فرماید: «الله خالق کل شیء؛ خداوند خالق همه اشیاء است.» (زمر/ 62) اما وقتی که سخن از انسان به میان می آید می فرماید: «انی جاعل فی الارض خلیفة؛ من می خواهم در زمین خلیفه و جانشینی قرار دهم.» (بقره/ 30) یا می فرماید: «انی خالق بشرا من طین* فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین؛ به یاد آور آن زمان را که پروردگارت به ملائکه گفت من بشرى از گل خواهم آفرید، متوجه باشید که چون از اسکلتش بپرداختم و از روح خود در او بدمیدم همگى برایش به سجده بیفتید.» (ص/ 71- 72) اینگونه تعبیرات نشانه تجلیل از مقام انسان است و هدفی برای آفرینش انسان در این بخشها جز علم و معرفت نیست و بیان عبارتها برای انسان به دلیل پیشرفت او در علوم الهی است که هدف نهایی و اصلی آفرینش انسان است.
خداوند کریم با ارسال رسل از آغاز بشریت و بازگو کردن سیره این سالکان راه الهی، قصد هدایت را دارد، همانگونه که هر یک از انبیاء و رسل برای هدایت قومی آمدند. همه آنها در ابتدا با توحید آغاز به دعوت کردند زیرا که سرچشمه تمام فضائل انسانی بلکه جهانی، توحید است همچنانکه سرچشمه تمام رذایل شرک می باشد. یکی از عوامل بروز شرک، رفاه است «ان الانسان لیطغی* ان راه استغنی؛ حقا كه انسان سركشى مى ‏كند همين كه خود را بى ‏نياز پندارد.» (علق/ 6- 7)
خداوند پیامبران را برادر قوم خود می نامد، مانند آیاتی چون: «و الی عاد اخاهم هودا؛ و نیز (ما) به سوى قوم عاد برادرشان هود را فرستادیم.»‏ (نمل/ 45) «و الی ثمود اخاهم صالحا؛ و به سوى (قوم) ثمود برادرشان صالح را فرستادیم.»‏ (هود/ 61) «و الی مدین اخاهم شعیبا؛ و به سوى مردم مدین برادرشان شعیب را فرستادیم.»‏ (عنکبوت/ 36)
عامل اصلی برشمردن انبیاء به عنوان برادر که اشتراک آنها گاهی به لحاظ نژاد یا موقعیت و یا شرکت در خاک و زبان مانند اینها بوده است، بیان صفت برادری و در اصل دعوت به بندگی خداست، پس کسی که به میل خود عمل کند بنده هوا و هوس است و اسیر آن، خداوند انسان را آزاد آفریده و این بندگیها سبب اسارت او و انکار اصل ربوبیت پروردگار است.


Sources :

  1. زهره معصوم زاده- مقاله راه دین، راه هدایت- مدرسه علمیه نرجس علیها سلام

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/19668