اگر حوزه ى دین را به رابطه ى انسان ها با واقعیت متعالى، آن هم احساس و تجربه ى آن امر متعالى تفسیر کنیم -هم چنان که شلایر ماخر چنین کرده است- و قلمرو اخلاق را به روابط میان انسان ها و رفتار آنان با یکدیگر اختصاص دهیم، در آن صورت، اخلاق و دین دو پدیده ى مجزا و مستقل خواهند بود، بنابراین، هیچ گاه اخلاق به عنوان دستورهاى ناظر به روابط انسان ها، در گذر با دین و اعتقادات دینى قرار نمى گیرد، گرچه شاید پاره اى از رفتارهاى اخلاقى، در تقویت یا تضعیف رفتارهاى دینى و یا بالعکس مؤثر باشد، لکن آن دو پدیده ذاتا از یکدیگر منفک اند. تاریخ تفکیک کامل میان دین و اخلاق، از روزگار ستیزها و چالش ها علیه مذهب آغاز گشت و دین، افیون ملت ها معرفى شد. مخالفان دین و مذهب، خود را بى نیاز از رفتارهاى اخلاقى ندانستند، به همین جهت، براى نجات اخلاق، نسبت به استقلالیت اخلاق و تفکیک آن از دین، به داورى پرداختند.
کانت، فیلسوف آلمانى قرن هیجدهم، دین و اخلاق را دو پدیده ى مستقل و مجزا معرفى مى کند. وى با این که بر شناخت عقلانى معیارهاى اخلاقى، استقلال تعهدات اخلاقى و استوار ساختن آن ها بر فرمان هاى عقل و وجدان تأکید داشت، براى معنابخشى به تلاش هاى اخلاقى انسان نیز طالب اعتقاد به خدا بود. بنابراین، به اعتقاد کانت، انسان ها، نه در شناخت وظایف اخلاقى به دین و خدا محتاج اند و نه براى یافتن انگیزه، جهت عمل به وظیفه ى خود به دین نیازى دارند؛ بلکه اخلاق به برکت عقل محض عملى، خودبسنده و بى نیاز است. از نظر کانت، اخلاق مستلزم دین نیست و انسان براى شناختن تکلیف خود، محتاج مفهوم خدا نیست و محرک نهایى عمل اخلاقى، تکلیف فى حد ذاته است؛ نه اطاعت از احکام الهى؛ در عین حال، اخلاق مؤدى به دین مى شود. وى بعد از اثبات اخلاق توسط عقل عملى، به ناچار اختیار انسان و جاودانگى نفس و وجود خداوند را به عنوان اصول موضوعه عقل عملى پذیرفت.
نکته ى قابل توجه این که کانت بر اساس تعریف خویش از اخلاق و دین و رویکرد ذهن شناسى و معرفت شناسى و فلسفه ى استعلایى خویش، به استقلالیت دین و اخلاق در مقام ثبوت و اثبات نایل شده است. پذیرش حسن و قبح ذاتى و رویکرد حکماى اسلامى نسبت به اخلاق، پذیراى دیدگاه کانت در مقام ثبوت است؛ ولى مقام اثبات و کشف وجدانى یا عقلانى بشر نسبت به حسن و قبح ها را نمى پذیرد. تفکرات کانت، تمثل آراى کسانى بود که معتقد بودند اخلاق و دین در ارتباط با هم ضرورى اند، گرچه او مشتاق بود که به نقد افراط مذهبى و متعصب بپردازد، ولى متقاعد شده بود که اعتقاد به خدایى که افعال نیک را پاداش دهد و افعال بد را عقوبت نماید، براى اطمینان از تعهدات تام اخلاقى ضرورى است. وى با این که بر شناخت عقلانى معیارهاى اخلاقى و استقلال تعهدات اخلاقى و استوار ساختن آنها بر فرمان هاى عقل و وجدان تأکید داشت، ولى براى معنابخشى به تلاش هاى اخلاقى انسان، طالب اعتقاد به خدا بود، بنابراین، به اعتقاد کانت، انسان ها نه در شناخت وظایف اخلاقى، به دین و خدا محتاج اند و نه براى یافتن انگیزه براى عمل به وظیفه ى خود، به دین نیازى دارند، بلکه اخلاق به برکت عقل محض عملى، خودبسنده و بى نیاز است.
درک و دریافت قانون اخلاق، مستقل از دیانت است، ولى شخص متدین، قانون اخلاق را فرمان خداوند مى داند. از نظر کانت، دین حقیقى، این است که در تمام تکالیف، خدا را به عنوان واضع کل قانون، که باید مورد حرمت واقع شود، بدانیم، اما حرمت گذاشتن به خدا، بدین معنا است که قانون اخلاقى را اطاعت کنیم و براى اداى تکلیف بدان عمل کنیم، به عبارت دیگر، کانت براى آداب دینى، یعنى دعا و اظهار عبودیت و پرستش، چه فردى و چه جمعى، ارزش زیادى قایل نبود. وى مى گوید: هر چیزى غیر از طریق سلوک اخلاقى، که انسان خیال مى کند مى تواند براى خوشنودى خدا انجام دهد، توهم دینى محض و عبادت کاذب خداوند است.
از نظر کانت، اخلاق مستلزم دین نیست، یعنى انسان براى شناختن تکلیف خود محتاج مفهوم خدا نیست و محرک نهایى عمل اخلاقى، تکلیف فى حد ذاته است، نه اطاعت از احکام الهى، در عین حال، اخلاق مؤدى به دین مى شود. قانون اخلاقى از طریق مفهوم خیر اعلا، به عنوان مقصود و غایت نهایى عقل عملى، مؤدى به دین، یعنى به شناختن کلیه ى تکالیف به عنوان احکام الهى مى شود، اما نه به عنوان ضامن اجرا، یعنى اوامر تحکمى یک اراده ى بیگانه که فى نفسه ممکن و مشروط اند، بلکه به عنوان قوانین ذاتى هر اراده ى آزاد فى نفسه، که با این همه، باید آنها را اوامر یک وجود اعلا دانست. از نظر کانت اعتقاد به خدا مبتنى بر آگاهى اخلاقى است، نه این که قانون اخلاقى مبتنى بر اعتقاد به خدا باشد. این نکته باعث شد تا کانت میان اعمالى که مطابق با تکلیف اند و اعمالى که در اداى تکلیف انجام مى گیرند، تمایز قایل شود. وى با مثالى روشن این تفکیک را بیان مى کند و مى گوید: فرض کنید کاسبى همیشه مواظب است که از مشتریان بیش از قیمت عادلانه پول نگیرد، البته رفتار او مطابق با تکلیف است، ولى ضرورتا لازم نمى آید که براى اداى تکلیف، یعنى از این جهت که تکلیف اوست، چنین رفتارى را انجام دهد، زیرا ممکن است خوددارى او از گران فروشى به واسطه ى ملاحظه کارى و احتیاط باشد. بنا به رأى کانت، فقط آن اعمالى که براى اداى تکلیف انجام مى گیرد، داراى ارزش اخلاقى است.
کانت در امور اخلاقى، همانند مباحث نظرى، به شیوه ى کپرنیکى عمل کرد. پیشینیان از اثبات واجب تعالى و وجود و تجرد نفس آغاز مى کردند و تکالیف اخلاقى را نتیجه مى گرفتند. وى بعد از اثبات اخلاق توسط عقل عملى، به ناچار آزادى و جاودانگى نفس و وجود خداوند را به عنوان اصول موضوعه ى عقل عملى پذیرفت، به عبارت دیگر، عقل با آن که امر واحدى است، ولى داراى دو جنبه مى باشد: یکى جنبه ى استدلال، و دیگرى قوه ى ایمان. جنبه ى استدلالش در عوارض، و مربوط به محسوسات و تجربیات، و از امورى است که تحت معقولات در مى آیند و توسط عقل نظرى به علم تبدیل مى شوند، و قوه ى ایمان نیز با حوزه ى حقایق و امور فوق حس سر و کار دارد و دین را صورت مى دهد. کانت تصریح مى کند که من مجبور شدم علم را کنار بگذارم تا براى ایمان جا باز کنم. کانت نمى گوید که عقل نظرى قادر به اثبات وجود خدا و صفات الهى است، البته تصدیق وجود خدا به وسیله ى عقل است، ولى تصدیق، یک عمل ایمانى، آن هم ایمان عملى است، از این رو، با تکلیف ارتباط پیدا مى کند. تکلیف ما این است که خیر اعلا را ترویج کنیم، لذا مى توانیم امکان آن را فرض نماییم، ولى فرض تحقق خیر کامل، در حقیقت، جز با فرض وجود خدا ممکن نیست، به این جهت، هر چند قانون اخلاقى مستقیما ایمان به خدا را تکلیف نمى کند، ولى در مبناى این ایمان قرار دارد.
جان هنرى نیومن (1801-1890) سخنى شبیه دیدگاه کانت را ارائه مى کند و مى نویسد: «پدیده هاى وجدانى به عنوان حاکم، تصویرى از حاکم متعال، داور، مقدس، عادل، قدیر، بصیر و مکافات دهنده، به تخیل مى دهند و به عبارت دیگر، وجدان مى تواند آگاهى تخیلى از خداوند به بار آورد». خلاصه ى نظر کانت به شرح ذیل است:
1. گرچه کانت به استقلالیت اخلاق نسبت به دین، هم در مقام شناخت و هم در مقام عمل، اعتقاد داشت و معتقد به تقدم وجودى و معرفتى اخلاق بر دین بود، ولى ارتباط آن دو حقیقت را نیز ضرورى مى شمرد.
2. کانت گوهر دین را تکالیف اخلاقى مى دانست و دین حقیقى را در واضع دانستن خداوند نسبت به تمام تکالیف و حرمت نهادن به او تفسیر مى کرد، و حرمت نهادن را معادل اطاعت کردن، و اداى تکلیف را معادل به جاآوردن مى دانست.
3. کانت متقاعد شده بود که اعتقاد به خدایى که افعال نیک را پاداش دهد و افعال بد را عقوبت نماید، براى اطمینان از تعهدات تام اخلاقى، ضرورت دارد.
4. بنابراین، کانت، برخلاف حکماى پیشین که از اثبات واجب و وجود و تجرد نفس به تکالیف اخلاقى مى رسیدند، از تکالیف اخلاقى و عقل عملى جاى ایمان را باز کرد و به وجود خداوند منتهى شد.
5. اگر اعتقاد به خدا را پشتیبان اجراى احکام اخلاقى بدانیم و اگر رسیدن به کمال مطلق و خیر اعلى، یعنى خداوند متعال، یک وظیفه شمرده شود، لازمه ى این تجربه اخلاقى، پذیرش وجود خدا و جاودانگى روح است.
6. کانت با این استنتاج و استنباط، در واقع، گذار از باید به هست و زایش هست از باید اخلاقى را تجویز نموده است.
7. کانت، آزادى، جاودانگى نفس و خدا را اصول موضوعه ى عقل عملى معرفى مى کند.