نظر دانشمندان غرب و هماهنگى دین اسلام با علم

شیوع و رواج تضاد علم با دین، در مغرب زمین در نتیجه برخورد ارباب کلیسا با علم به وجود آمد که در اثر آن دانشمندان را تکفیر می کردند و حتی شکنجه و آزار می دادند. و عده ای را نیز سوزاندند مثل جیوردانو برونو که ادعا کرده بود که ماده زنده است و یا گالیله را محاکمه کردند به جرم اینکه می گفت، زمین به دور خورشید می چرخد. ولی در فرهنگ و تمدن اسلامی چنین پدیده ای به وجود نیامد، چون دین اسلام که همان ادامه دهنده ادیان عیسی و موسی و ابراهیم (ع) می باشد، می گوید نمی تواند با علم مخالف باشد. زیرا دین اسلام، جهان هستی و نوع انسانی را آیات الهی دانسته و عقیده دارد که انسان باید با تعقل آنها را بشناسد که این مساله بدون ضروری تلقی کردن علم امکان پذیر نیست. قرآن مجید دارای حدود 700 آیه درباره حمایت از علم و شناخت واقعیات می باشد. پس چطور بعضی از دانشمندان غرب به خود اجازه دادند، چنین حکمی را علیه دین اسلام صادر کنند. تازه اگر هم آنها دسترسی به متون اسلامی را نداشته باشند خود دانشمندان مغرب زمین نیز اعترافاتی در مورد هماهنگی دین با علم دارند.
برای مثال دکارت می گوید: «نه علم، دین را در تنگنا قرار می دهد و نه دین علم را و استقلال هر دو قابل پذیرش یکدیگر می باشد، زیرا میدان علم طبیعت است و وسایل آن ریاضیات است و تجربه و میدان دین سرنوشت های روح انسانی به سوی ابدیت است.» (امیل بوترو، ترجمه احمد فؤاد، علم و دین، ص 19) هگل می گوید: «علم و دین در حقیقت مستقل نیستند، بلکه هر دو از حالات ضروری عقل و برای رشد عقل دنبال یکدیگرند.» (همان، ص 25) از دانشمندان جدید نیز، انیشتین و پلانک هم موافق این عقیده هستند. (علامه جعفری، علم از دیدگاه اسلام، ص 14- 13) جورج سارتن مورخ بزرگ تاریخ علم نظرات جالبی درباره رابطه علم و دین دارد که مورد تائید ماست. او می گوید: «علم و دین در تمام ادوار زندگی بشر حتی در دوره ما و در کشورهائی که علوم در آنها به حد اعلای کمال و استقلال رسیده است، در یکدیگر تاثیر متقابل داشته اند.»
دو شاهد محکم می توان برای این ادعا بیان کرد:
الف) گفته آقای سارتن است که می گوید: «بزرگترین و بهترین نمونه آن را در دوره ای می توان یافت که از مکتب اسکندریه شروع و به قرن نهم ختم می گردد. ما اگر ترقی علم را به فقهای کلیساهای لاتینی و یونانی و نستوریان و نظایر آن مدیون نباشیم، لا اقل حفظ و ادامه آن را به آنان مرهونیم.» (جورج سارتن، ترجمه احمد آرام، سرگذشت علم، صفحه 41)
ب) تحریک و تشویق دین اسلام که به اتفاق تمام ناظرین در تاریخ علوم چنان تاثیری داشته است که علم را از سقوط حتمی نجات داده است و این که علم به طور جدی مدیون دین مقدس اسلام است. به عنوان نمونه، جملاتی از مورخین بزرگ تاریخ علم در این خصوص عبارت است از:

1. جورج سارتن
بیان کمکی که تمدن اسلامی به علم کرده است، حتی به صورت فهرستی مختصر در این مقاله کوتاه میسر نیست. ناچار باید بگوییم و بگذریم که این کمک، منحصر به ترجمه متون علمی یونانی ها نبود بلکه بسیار از آن تجاوز می کرد. دانشمندان مسلمان فقط واسطه و وسیله انتقال علم قدیم نبودند، بلکه خود تازه هائی به وجود آوردند. بدون شک می توان با زبانی دیگر از «معجزه عرب» سخن گفت. آفریدن یک تمدن جدید علمی جهانگیر و بسیار عالی در مدتی کمتر از دو قرن چیزی است که می توان از آن یاد کرد، اما نمی توان حق آن را چنان که درخور است، به جای آورد. (همان، ص 202)

2. آلفرد نورث وایتهد فیلسوف و دانشمند شهیر انگلستان
آلفرد نورث وایتهد فیلسوف و دانشمند شهیر انگلستان بیان می کند: «بیزانس ها و مسلمانان خود تمدن داشتند. بدین وجه، فرهنگ ایشان، نیروهای ذاتی خویش را حفظ نمود، نیروهائی که با حادثه جوئی های مادی و معنوی تقویت می شدند. آنان به تجارت با خاور دور پرداختند: از سمت مغرب، قلمروی خویش را توسعه دادند، قوانین وضع کردند، اشکال جدیدی از هنر به وجود آوردند، الهیات را به وجه تفصیل بیان کردند، ریاضیات را متحول کرده و به توسعه و تکمیل علم پزشکی همت گماردند.» (ترجمه دکتر عبدالرحیم گواهی، سرگذشت اندیشه ها، صفحه 220)
3. عمیق ترین و با ارزش ترین جمله ای که آقای سارتن می گوید این است که: «اقوام بدوی نمی توانستند، اندیشه های علمی و صنعتی را از دین جدا بشمارند. بعدها تقسیم کار موجب به وجود آمدن عده ای دانشمند و اهل فن که غیر از کشیشان بودند، گردید یا لا اقل طبقه ای از کشیشان را به وجود آورد که از همکاران دیگر خود تعلیمات و اطلاعات وسیع تری یافته بودند». (جورج سارتن، ترجمه احمد آرام، پیشین، ص 41) چنان که می بینیم تفکیک میان دین و علم یک تفکیک مصنوعی است. امروزه نیز اگر دقت کنیم جدایی میان دانشمند و روحانی را می بینیم، نه جدائی میان دین و دانش را مگر در مواردی که از علم به ضرر مادی یا معنوی انسان ها بهره برداری شود، حتی در همین مورد هم، علم با دین مبارزه ای ندارد، بلکه تطبیقات و طرز بهره برداری است که آن دو را به رخ یکدیگر می کشد.
4. سارتن می گوید: «روابط بین علم و دین، اغلب جنبه تعرض داشته و بسیاری از اوقات به صورت جنگ و ستیز درآمده است. اما این پیکار در حقیقت میان علم و دین نبوده است. زیرا بین آنان نمی تواند جنگی وجود داشته باشد، بلکه جنگ میان علوم و الهیات وجود دارد.» (همان، ص 62) این که میان علم و دین جنگی وجود ندارد، به این دلیل است که معنای دین چیزی غیر از توجه به مبدا اعلی و تطبیق روش زندگانی با منطق صحیح که خواست خداوندی است، نمی باشد. همان طور که قبلا نیز تذکر دادیم، علم باید انسان و طبیعت را به طور صحیح بشناسد و شناخت طبیعت را وسیله عالی برای زندگانی مادی و معنوی قرار دهد. با چنین تفسیری هیچ گونه جنگی میان علم و دین مشاهده نخواهد شد، چنان که در تمدن اسلامی مورد قبول همگان بوده است.
یک سؤال جالب اینجا مطرح می شود که اگر چنان که بعضی ها گمان می کنند، حقیقتا مابین دین و علم مبارزه ای وجود دارد، چرا این جنگ در طول تاریخ ادامه داشته و هنوز هیچکدام پیروز نشده اند؟ هزاران ایده ها در تاریخ ظهور کرده است و با ایده های دیگر به حالت مبارزه درآمده و بالاخره، پیروزی نصیب آنی می گردد که نزدیکتر به حقیقت است. دلیل فقدان این پیروزی مطلق برای یک طرف این است که مبارزه میان علم و دین ساختگی است، زیرا مبارزه میان طبیعت سودجو و خودخواه انسان هاست که همه جا باشکال مختلف نمودار گشته و در این مورد هم به این شکل درآمده است. لذا هرچه زودتر باید پرده از روی این مبارزه ساختگی برداشته و هر دو طرف را در تعالی همه جانبه استخدام نمود. (علامه جعفری، علم در خدمت انسان، ص 66- 60)
حال چند جمله مختصر از آلبرت اینشتین، که علوم پایه ای امروزه، اساس خود را از او دریافت کرده است: «شریف ترین و نجیب ترین انفعالی که بشر قادر به درک آن است، انفعال عرفانی است. هسته و جوانه همه هنرها و هر دانش واقعی در چنین انفعالی نهفته است. کسی که از این احساس عاری باشد و قابلیت آن را نداشته باشد که محو حیرت و شگفتی (با مشاهده عظمت و شکوه هستی) گردد و زندگی را با بیم و وحشت بگذراند. چنین شخصی مرده ای بیش نیست. وقوف به این نکته که آن چه در قدرت ادراک ما نیست به واقع موجود است و گاه گاه فقط جلوه هایی از این دانش عظیم و زیبایی درخشان آشکار می گردد (از آن چه که در قدرت ادراک ما نیست، به وسیله دانش های ما آشکار می گردد.)
و حال آن که ادراک حقیر ما فقط قادر به فهم خشن ترین صور آن می باشد. چنین وقوفی و چنین احساسی به نظر من مرکز احساسات مذهبی واقعی می باشد. اگر مفهوم مذهب را از این لحاظ در نظر بگیریم و منحصرا از این لحاظ، من در شمار کسانی هستم که صاحب عمیق ترین احساسات مذهبی می باشند.» (فیلیپ فرانک، ترجمه حسن صفاری، زندگینامه آلبرت اینشتین، ص 533) به نظر اینشتین، بیش از همه دانشمندانی که با علوم طبیعت سر و کار دارند، خاصه آن هایی که به فیزیک و ریاضی می پردازند، می توانند این انفعالات عرفانی را درک کنند. ریشه آن چه اینشتین «مذهب جهانی» نامید، به نظر وی، در چنین مطالعاتی وجود دارد. (همان، صص 534 و 533)
در ادامه می گوید: «این اعتقاد که موازین صاحب دارای ارزش برای جهان هستی همگی منطقی می باشند، یعنی عقل قادر به ادراک آن ها است، به واقع جزو حیطه مذهب است. امروزه برای من قابل تصور نیست که دانشمندی واقعی وجود داشته باشد که از چنین ایمانی برخوردار نباشد. شاید تمثیل مختصر زیر این موضع را روشن تر سازد: علم بدون مذهب لنگ است، مذهب بدون علم کور است.» (همان، ص 537) «تجربه مذهبی جهانی شریف ترین و قوی ترین تجربه و احساسی است که ممکن است از تجسس علمی عمیق هویدا گردد.» (همان، ص 534)
برای توضیح این عبارات، شرح مفصلی لازم نیست; زیرا عبارات با بهترین وجه، مقاصد دانش و دانشمند را آشکار می سازد. تفکیک علم از ارزش ها و بایدها و شایدها از واقعیات آن چنان که هستند به هیچ وجه اثبات کننده این مدعا نیست که ارزش ها و معنویات و به طور کلی همه بایدها و شایدها امور اعتباری و بی اساسی می باشد.


Sources :

  1. شهرام تقى‏ زاده انصارى- مقاله: آيا علم و فلسفه از دين جداست و به آن احتياجى ندارد؟ از منظر علامه محمدتقى جعفرى- رواق انديشه شماره 5

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/19782