درخواست تبدیل قرآن

انتقاد قرآن از بتان و خدایان دروغین عرب، مایه ی خشمگینی مشرکان بود از این جهت از پیامبر درخواست کردند که قرآن دیگری بیاورد که در آن، این گونه نکوهشها از خدایان آنان نباشد.
این نوع پیشنهاد حاکی از آن است که درخواست کنندگان از مفهوم نبوت و وظیفه ی پیامبر خدا (ص) آگاه نبودند. پیامبر با نیروی مرموزی به نام «وحی» مجهز است که در پرتو آن آنچه را که از عالم غیب بر قلب او القا می شود، در اختیار مردم می گذارد یعنی وظیفه ی او جز این نیست که بدون کم و فزونی آنچه را که از آن جهان دریافت کند به مردم برساند و هرگز تعالیم او مربوط به خود او نیست که در آن تصرف نماید.
قرآن این پیشنهاد را یادآور می شود و می فرماید: «و إذا تتلى علیهم ءایاتنا بینات قال الذین لا یرجون لقاءنا ائت بقرءان غیر هاذا أو بدله؛ هنگامی که آیات روشن ما بر آنها خوانده می شود، آنان که به لقای ما (رستاخیز) امید ندارند می گویند، قرآنی غیر از این بیاور و یا در آن تغییراتی بده.» (یونس/ 15)
آنگاه چنین می گوید:
1 ـ «قل ما یکون لى أن أبدله من تلقاى نفسى إن أتبع إلا ما یوحى إلى إنى أخاف إن عصیت ربى عذاب یوم عظیم؛ بگو من حق ندارم آن را از جانب خود عوض کنم من جز از آنچه که به من وحی شده است، از چیزی پیروی نمی کنم من از عذاب روز بزرگ در صورتی که مخالف پروردگارم بکنم، می ترسم.» (یونس/ 15) در این بخش از آیه، واقعیت نبوت، و حقیقت وحی و وظیفه ی حامل آن بیان شده است و اینکه پیامبر (ص) جز واقع گویی وظیفه ای ندارد، و مخالفت با وظیفه هر چند کوچک باشد بدون واکنش در روز رساخیز نخواهد بود.
2 ـ «قل لو شاء الله ما تلوته علیکم و لا أدرئکم به فقد لبثت فیکم عمرا من قبله أ فلا تعقلون؛ بگو اگر خدا می خواست این آیات را بر شما نمی خوانم و شما را زا آن آگاه نمی کردم، من مدتها پیش از این، در میان شما زیسته ام چرا نمی اندیشید!؟» (یونس/ 16)
در این بیان یادآور می شود که این قرآن زائیده ی فکر و اندیشه ی من نیست و اگر چنین بود حتما در این مدت از من چیزی می شنیدید، زیرا ممکن نیست که چنین تعالیم و معارفی در فکر و اندیشه ی من باشد، اما در این مدت چیزی از آن بروز نکند و در زندگی من جوانه نزند. گویی جمله ی «فقد لبثت فیکم عمرا من قبله» به یک اصلی مسلم در روانشناسی اشاره می کند و آن اینکه: انسان هر چه هم، رازدار و تودار باشد، نمی تواند راز گسترده ای را یک عمر پنهان نگاه دارد، آن هم به جای یک راز، دهها و صدها راز! بلکه خواه ناخواه در محافل و مجالس، در خلال سخن با دوستان و یاران، آنگاه که دریچه های ذهن «ناخوآگاه» کاملا به روی ذهن «خودآگاه» باز باشد و عنایتی برسد و بستن آن در کار نباشد، پرده از راز درون می افتد و خلوتگاه راز کاملا مشهود و هویدا می گردد.
امیر مؤمنان (ع) می فرماید: «ما اضمر احد شیئا إلا ظهر فی صفحات وجهه و فلتات لسانه؛ هیچ کس چیزی را در نهانگاه ذهن مخفی و پنهان نساخت مگر اینکه در سیما و کلمات او آشکار گردید.»
پیامبر می فرماید: «من چهل سال در میان شما زندگی کردم و در این مدت که وقت جوش و خروش افکار و اندیشه های انسانی است سخنی از من درباره ی این تعالیم نشنیده اید، چگونه متصور است که این تعالیم از آن من باشد و من آن را در این مدت طولانی مخفی و پنهان ساخته باشم چرا نمی اندیشید.»
در اینجا از یادآوری نکته ای ناگزیریم و آن اینکه آنان، بیمارانی بودند که اصرار می ورزیدند که پزشک، نسخه ی داروئی خود را مطابق دلخواه آنان بنویسد، نه آن طور که مصلحت آنها ایجاب می کند! حالا اگر پزشک تسلیم درخواست چنین بیماران غفلت زده ای نشود، تقصیری متوجه او نیست این گروه، خواهان اصلاح جامعه نبودند، بلکه می خواستند، پیامبر خدا را به دنبال هوی و هوسهای خود بکشند.


Sources :

  1. جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 6 صفحه 156

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/19976