بعضی از صاحب نظران بر این باورند که وجدان دارای سطوح مختلف است. ویکتورهرگو می گوید: «ما سابقا در اعماق این وجدان نگریسته ایم» و «بدین گونه در اعماق وجدان خود حرف می زند» ژان کرسیتف چنین می گوید: «مانند بخارهایی که از ته دره ای برمی آید، این اندیشه ها از اعماق دلش سر بر می آورد.» «سالک طریق همیشه مراقب مشکلات به امیالی که در اعماق قلب وجود دارد پی می برد، آن را در زوایای دور افتاده دل می جوید، آن وقت است که روح درهمه سطح خویش شاداب می گردد و عمیق ترین چین های آن نوازش می بیند.»، «این صدا که در آغاز چنان ضعیف بود و ازتاریک ترین نهانخانه وجدانش بیرون می آمد، متدرجا درخشان و مدهش بود.»
نویسندگان بزرگ و ادبا (چه شرقی و چه غربی ) آنان که انسان را از نزدیک و از جهات مختلفی مورد مطالعه قرارداده اند، درباره قلمرو درونی انسانی هنوز پدیده های متنوع را از همدیگر مانند نمودهای فیزیکی مشخص، تفکیک ننموده اند، به همین جهت است که گاهی "دل" می گویند و مقصودشان وجدان است و گاهی که وجدان می گویند، مرداشان پدیده مخصوصی از "دل" است. و اگر هم در بعضی از جملات روح و قلب را متذکر شده اند و با این تفسیر سازگار نبوده باشد، به بحث مستقلی نیازمند می گردد و درباره این مطلب که «وجدان دارای اعماق است» توجه به چند مسئله ضروری است.
مسئله اول– مطابق تحقیقات فنی روشن شده است که ما در سه پدیده ذیل که سطوح مختلف درونی ما را نشان می دهد، سه نمود مرز دار و مشخص نداریم. این سه پدیده عبارتست از:
1- شعور روشن
2- شعور نیمه روشن یا شعور نیمه تاریک
3- شعور تاریک یا وجدان مخفی
یعنی چان نیست که این سه پدیده مانند سه آجر یا سه کتاب که روی هم قرار گرفته باشند، حدود مشخص و معینی را دارا بوده باشند. شعور روشن ما از حداقل شروع شده تا حد اعلی کشیده می شود و همچنین است دو پدیده دیگر و ما نمی توانیم با هیچ گونه وسایل علمی مرز حداقل یکی از آن سه پدیده را با حد اعلای سه پدیده دیگر مشخص نماییم. فقط ما این اقسام را درک می کنیم، به این شکل که بعضی از واحدها و قضایا کاملا برای ما روشن هستند و تمام خصوصیات آن قضایا و واحدها برای ما مشروحا مورد آگاهی قرار گرفته اند، بعضی دیگر شبح و نمود ضعیف یا یعضی از خصوصیات آنها برای ما حالت تاریک پیدا کرده است، و بعضی دیگر کاملا تاریک می باشد.
مسئله دوم- آیا این سه پدیده فقطه از جنبه آگاهی و روشنایی (برای من) متفاوت هستند یا از حیث فعالیت نیز گوناگون می باشند؟ بایستی در نظر بگیریم که چگونگی فعالیت های واحدهایی که در سه پدیده مزبور نمودار می گردند با ترتیب روشن و نیمه روشن و تاریک رابطه مستقیم ندارند. بدین معنی چنان نیست که اگر مفهوم یا قضیه ای در شعور روشن ما قرار بگیرد، باعث تحریکات شدیدتر می باشد و هرچه که به شعور تاریک نزدیک تر بوده باشد تحریکات آن کمتر و خفیف خواهد بود، بلکه علت و مدار تاثرات و تغییرات درونی ما بسته به اینست که واحد مفروض چه اندزه با شخصیت ما به معنای عمومی سر و کار دارد. لذا ممکن است واحدی در"شعور کاملا تاریک ما" بطور نا خودآگاه تحریکاتی ایجاد کند که نه تنها قابل اهمیت بوده باشد بلکه ممکن است سرنوشت روانی ما را کاملا رهبری نماید. این همان مسئله با اهمیت روانکاوی (پسیکانالیز) است که تحقیقات بسیار ارزنده ای درباره آن انجام گرفته است. جلال الدین رومی می گوید:
چون کسی را خار در پایش خلد*** پای خود را بر سر زانو نهد
با سرسوزن همی جوید سرش*** ور نیابد می کند با لب ترش
خار در پا شد چنین دشوار یاب *** خار در دل چون بود واده جوب
خار دل را گر بدیدی هر خسی*** کی غمان را راه بودی برکسی
بلکه بایک نظر باید گفت: تمرکز و بقای واحدها در شعور تاریک، کاشف از اهمیت آن واحدهاست، و الا ما شبانه روز با هزاران واحد در شعور آگاه و روشن سر و کار داریم. ولی آن واحدها با تمام بی اهمیتی جلوه نموده و بدون اینکه رسوب نمایند راه خود را گرفته و از بین می روند. لذا بقا و تمرکز واحدها در شعور عمیق و تاریک، کاشف از اینست که آن واحدها به جهت اهمیت زیاد از بادپای عوامل محو کننده در امان بوده و در مبارزه با آن عوامل پیروز گشته اند.
مسئله سوم- بیرون آمدن و ظهور واحدها از سطح های مختلف وجدان محتاج به گذشتن آن واحدها از مراحل دیگر نمی باشد و به عبارت روشن تر مثلا هنگامی که شکنجه جنایت برای شخص جانی سال ها پیش اتفاق افتاده و در شعور تاریک متمرکز گشته است، چنان نیست که در حال بروز از مزاحل مختلف حداکثر و حداقل واحدهای موجود در شعور نیمه تاریک و شعور به ترتیب عبور نموده و به شعور آگاه برسد، بلکه تماس آدم جانی با انگیزه مناسب همان و بروز شکنجه در شعور روشن همان.