بررسی هماهنگی عقل و وجدان

تعقل و هوش و تفکر و تخیل ما، این ها همه پدیده هایی هستند که جوانب درک انسانی را افزایش می دهند ولی این پدیده ها بدون در نظر گرفتن تکامل فردی یا اجتماعی مادی یا معنوی ارزش مطلق ندارند، بلکه ارزش آن ها مربوط به نتایجی است که ازآن ها گرفته می شود.
جنایت کاران زبردست در صورت مواجهه با موانع، هوش سرشار و فعالیت فکری دقیقی را انجام می دهند ولی وجدان یا به عبارت دیگر دل، نمی تواند در راه دیگری غیر از صلاح فرد و اجتماع مادی یا معنوی فعالیت نماید، یا حداقل می توان گفت: ساختمان دل طوری است که می تواند فقط تحت تربیت کارهای نیک و نیت های پاک فعالیت نماید، در صورتی که تفکر چنین سازمانی را ندارد بلکه فقط آلتی است که هر واحد را که در آن به کار بیندازند هوش نتیجه گیری خواهد نمود. خلاصه هوش و تفکر ما مانند آن کارخانه است که خوبی یا بدی مواد خام، مربوط به سازمان او نمی باشد. یک تشبیه بسیار خوبی وجود دارد که بدین قرار است: همان گونه که آسیاب هر آن چه را که در او بریزند، به شرط توانایی آن را آرد می کند و کاری با موادی که در آن ریخته می شود ندارد، همچنین هوش و اندیشه و تعقل نظری، فعالیت های ساختاری خود را انجام می دهند و کاری با موادی که روی آن ها کار انجام می دهند ندارند. به هر حال سه دسته از متفکرین درباره هماهنگی یا ناهماهنگی عقل و وجدان که شامل دریافت ها و اعمال ارزشی دل می باشد. نظر داده اند:
دسته اول- گروهی از عرفا هستند که وجدان (دل) را فوق عقل قرارداده و دل را یک حقیقت ملکوتی و عقل (نظری) را یک فعالیت محدود در منطقه ای از معارف تلقی کرده اند. هم مکتبان پاسکال و بعضی ازعرفای مشرق زمین به اضافه این که دو قلمرو عقل و وجدان را از همدیگر تفکیک نموده اند، با این حال آن دو را با همدیگر نا هماهنگ نیز قرار داده اند بدون این که عقل را محکوم کنند. پاسکال می گوید: «این که عقل از دل، براهین اصول اولیه اش را بخواهد تا بدان رضایت دهد، همان قدر بی فایده و مضحک است که دل از عقل احساسی که از تمام قضایایی که اثبات می کند بخواهد تا بتواند آن ها را بپذیرد. پس نباید این ضعف جز برای تحقیر عقل به کار برود که می خواهد درباره همه چیز قضاوت کند، نه این که آن را برای در هم شکستن یقین و اطمینان خود به کار ببریم که جز عقل هیچ قادر به آگاه کردن ما نیست. خدا کند که ما هرگز به خلاف آن احتیاج پیدا نکنیم و همه چیز را به وسیله غریزه و احساس بشناسیم.»
دراین عبارات ناهماهنگی عقل و وجدان بلکه مبارزه آن دو کاملا روشن است. تفکیک دو جانبه عقل و وجدان در این مکتب به نفع قلب و وجدان تمام گشته و عقل تحقیر می گردد. این نظریه همان مقدار خارج از حدود واقع بینی است که عشق ورزی و افراط گری درباره تجلیل عقل و منحصر ساختن راه وصول به واقعیات در آن و تعجب در اینست که پاسکال همان عیب جویی را که درباره کاوش بیهوده عقل درباره اصول اولیه دل انجام داده است، درباره کاوش دل در قضایایی که عقل اثبات می کند به جا و با مورد می داند ولی آن را سبب تحقیر دل نمی شمارد.
دسته دوم- با تفکیک دو قلمرو عقل و وجدان، مسئله را به نفع عقل تمام نموده و در مقابل نظریه پاسکال عقل را مقدم داشته و دریافت های دل را ناچیز و بی اساس می شمارند.
دسته سوم- دو قلمرو مزبور را از همدیگر جدا می سازد ولی برای هریک از آن فعالیت مخصوصی قایل می گردند ومی گویند: چنان که هریک از اعضای فیزیولوژی کار خود را بدون مزاحمت با دیگری انجام می دهد، عقل و وجدان نیز می توانند بدون این که کوچک ترین مزاحمتی با همدیگر داشته باشند فعالیت نمایند: آن چه که زندگانی مادی و معنوی انسان ها به طور معمولی در گذشته و دوران کنونی نشان می دهد، روش دسته سوم می باشد، زیرا انسان چنان که برای رسیدن به هدف های علمی بلکه به مطلق شناسایی های مطلوب خویش برای زندگانی مطلوبش مقدماتی را فراهم و به هدف های منظورش استدلال نموده است مثلا ازمعلومات، علل آن ها را جستجو کرده است. از جزئیات کلیاتی را انتزاع نموده است. اختیار را دریافته و از این نیرو به طور دریافت درونی بهره برداری کرده است. از عدالت فردی و اجتماعی شادمان بوده است. از توجه به سوی موجود برتر و تماس گرفتن با پیشگاه او خوشحال و لذت برده است. نادیده گرفتن هریک از دو قلمرو عقل و وجدان مساوی با انکار تاریخ بشریت می باشد.

تولستوی در کتاب جنگ و صلح می گوید: «هرکس تصور نماید که زندگانی بشر را ممکن است با اصول عقل و منطق اداره کرد، امکان زندگی را نفی نموده است.» اگر ما فعالیت قلب و وجدان را نادیده بگیریم، کوشش ها وفداکاری های هزاران مردان مصلح و خردمند که برای جامعه خود انجام داده اند بدون این که کوچک ترین نفع مادی یا شبه مادی در نظر داشته باشند، برای ابد به صورت معمای لاینحل خواهد ماند، زیرا اگر وجدان و عظمت تسلیم در مقابل راهنمایی آن را در نظر نگیریم، این گونه اشخاص که در تمام دوران های تاریخ نمودار شده اند، بایستی مردان احمقی بوده باشند. که مخالف عقل نظری زندگی خود را به مخاطره انداخته و از لذایذ شخصی دست کشیده اند و اگر عقل را کنار بگذاریم، نتیجه اش انکار علوم و روش های هدف گیری استدلال خواهد بود. پس دسته سوم معتدل ترین نظریه را انتخاب نموده اند. زیرا تاریخ، واقعیت را مطابق نظر آنان اثبات می کند. بنابراین نه تنها عقل و وجدان در فعالیت خود با همدیگر مزاحمت ندارند بلکه ما می توانیم آن دو را کاملا هماهنگ و در حال تعاون ببینیم.

انسان شناس ماهر در مغرب زمین یعنی ویکتورهوگو می گوید: «چیزی که این مرد را نورانی می کرد قلب بود، عقلش از نوری ساخته شده بود که از قلبش بیرون می آمد.» دراین عبارت، هماهنگی عقل و وجدان کاملا روشن شده است. توضیح این مسئله بدین قرار است: فعالیت عقل انسانی عبارت است از این که: یک عده واحدهای شناخته نشده را از واحدهای دیگر که شناخته شده اند به دست بیاورد. البته این کار همان استدلال است که وسیله شناسایی های علمی ما می باشد و می توان گفت: کار تعقل به یک معنای عمومی انتخاب وسایل صحیح برای رسیدن به هدف ها می باشد. این کارگاهی با روش ترکیب (سنتتیک) و گاهی با روش تحلیل (آنالیتیک) انجام می گیرد و این فعالیت یکی از دو وسیله ضروری زندگانی مادی و معنوی ما است.
اما فعالیت وجدان در معنای عمومی اش همان دریافت و دیدن و حرکت درونی نیست و چنان که چشم می بیند و گوش می شنود و شامه می چشد، همچنین وجدان نیز می بیند و دریافت می کند، خرسند می گردد و ناراحت می شود و شکنجه می بیند و ندامت می کشد. اگر مزاحمتی میان وجدان و عقل وجود داشته باشد، میان عقل و حواس ظاهری ما نیز وجود دارد. مگر دیدن احتراق با این قضیه که «احتراق احتیاج به ماده محترق شونده ای دارد» تزاحمی دارند؟ همچنین آیا دیدن چهار عدد پرتقال با قضیه ریاضی «4=2+2» مزاحمتی دارند؟! اگر مطلب مزبور رادرست دقت کنیم خواهیم دید که عقل و وجدان نه تنها تعارضی ندارند، بلکه کاملا هماهنگ می باشند، زیرا فعالیت های عقلانی همیشه از واحدهای شناخته شده که به عنوان واقعیت برای عقل مطرح شده است با به دست آوردن واحدهای شناخته نشده بهره برداری می کنند.
برای مثال: وجدان در مقابل عدالت و انصاف، احساس خرسندی می کند و در مقابل ستم کاری دیگران با همدیگر ناراحت می شود و درباره ستم کاری خود به دیگران شکنجه می بیند و ندامت می کشد. خرسندی، ناراحتی، شکنجه و ندامت واحدهایی هستند که به عنوان امور واقعی در مقابل عقل قرار داده شده اند، با این حال چگونه عقل می تواند واحدهای مزبور را از واقعیت برکنار نماید؟ آن کدامین دلیل است که قلمرو فعالیت عقلانی را به غیر واحدهای وجدانی تخصیص داده است؟
اگر گفته شود: واحدهای مزبور در اشخاص و جوامع به جهت اختلاف عوامل محیط و انگیزه ها گوناگون می باشد، مورد اتفاق نخواهند بود تا عقل حکم قطعی درباره آن ها صادر نماید، می گوییم: بلی درست است که دریافت های وجدانی افراد بسیار مختلف می باشد ولی این اختلاف هیچ گونه خللی به این که همین واحدها هم قابلیت وقوع در جریان فعالیت عقلانی دارند وارد نمی آورد، زیرا واحدهای درک شده حواس ظاهری ما هم با اختلاف عوامل و انگیزه ها و ساختمان مخصوص خود گوناگون می باشند، نیرو و مکانیسم عقل ما هر واحدی را که به کارخانه اش وارد می گردد مطابق روش طبیعی خود در آن واحدها مشغول فعالیت می گردد. آن کسی که به جهت دوری از یک جسم آن را کوچک می بیند، اگر از قوانین نور و مسافت و ساختمان چشم باخبر نبوده باشد، بدون شک فعالیت عقلانی خود را مطابق همین جسم کوچک انجام خواهد داد و همچنین است مسئله رنگ ها و کلیه حقایقی که ممکن است نه تنها حواس ظاهری ما بلکه حواس درونی ما نیز در آن ها بازیگری انجام بدهند.
با این ملاحظه، شاید روشن شود که هماهنگی عقل و وجدان یک هماهنگی ضروری منطقی بوده و اصلا نمی تواند عقل از واحدهای احراز شده به توسط وجدان صرف نظر نماید. ما درمیان عقل و وجدان یک هماهنگی ما فوق این ضروری را توقع داریم و این هماهنگی همان است که ویکتور هوگو در جمله گذشته گفته بود. عقل به وجدان می گوید: هر دو قلمرو انسان و جهان برای من مطرح است و من در هر جا و در هر شرایطی که عناصر استدلال برای من تمام شود فعالیت خود را انجام خواهم داد، اگر تو هم مانند سایر پدیده ها و حقایق جهان هستی برای من واحدهایی تهیه نمایی، همان کار خود را انجام می دهم و اعتراف می کنم که قلمرو من در مقابل آنچه که وسایل فعالیتم اقتضا می کند بسیار محدود است و برای آن که انسان ها از حیرت و اضطراب برکنار بوده باشند، اصول اولیه خود را به کار بینداز و آرمان های انسانی را از این راه برآورده ساز.
دراین جا وجدان، عقل را مخاطب قرارداده می گوید: مأموریت خود را کاملا انجام بده، حقایق و پدیده ها را تا آخرین حد امکان بررسی نما، ولی این را نیز بدان که هم این نیروی با عظمت تو و هم تمام این موجودات که درمقابل تو قرار دارند، به یک سرچشمه لم یزل ولایزال الهی پیوسته است، تو این کائنات را درک کن و بفهم، ولی ضمنا خرسند باش که من به روش تو و هر چه در این جهان هستی است عشق بورزم و بگویم:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست *** عاشقم برهمه عالم که همه عالم ازوست
جمله ویکتور هوگو این هماهنگی را جستجو می کند. البته این هماهنگی میان وجدان وعقل احتیاج به تعلیم و تربیت دارد که انسان بتواند از معلومات خود حداکثر آرامش را بهره برداری نماید و موقعیت خود را در این جهان هستی کاملا احراز نماید. درصورتی که عقل با وجدان دو قلمرو مختلف برای خود بگیرند و نتوانند هماهنگ شوند، چراغ بسیار پرنوری است که در اختیار یک شخص قرارداشته و جنبه راهنمایی هم به خود گرفته است، درتاریکی شب در سنگلاخ می خواهد روی به مقصدی برود ولی هر دو پای او شل است، به اضافه این که دو دست او در گرفتن چراغ می لرزد و سنگلاخ را هم دگرگون نشان می دهد. «ندای وجدان و آواز ضمیر غالبا بلند است لیکن بدون اراده قوی و رأی مستقیم نتیجه و اثر نمی بخشد.» بلکه چون اراده قوی و رأی مستقیم ندارد ممکن است لرزش دستش باعث شود که همان چراغ پر نور را به سوی چشمان خود برگرداند، در نتیجه دیدگان او را خیره نموده، نه تنها راه را تشخیص ندهد بلکه اصلا راهی را هم نبیند. «رضایت وجدان فقط بعد از انجام وظیفه حاصل می شود و بدون هدایت و راهنمایی وجدان افکار بزرگ و عقول بزرگ تنها به مثابه نوری هستند که موجب نگرانی و ضلالت انسان می گردند.»


Sources :

  1. محمدتقی جعفری- وجدان- صفحه 145-152

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/210370