خلافت هشام بن عبدالملک

هشام مدتی نسبتا دراز خلافت کرد (شعبان 105 – ربیع الثانی 125 هـ ق). این حکومت طولانی بدو فرصت داد تا به اصلاحاتی ظاهری بپردازد. چون خود مردی کوشا و صرفه جو بود، می خواست با گماردن مأموران لایق بر ایالت کارها را سر و صورتی بدهد و درآمد دولت را افزایش دهد، اما مردن عمر بن عبدالعزیز و روی کار آمدن یزید بن عبدالملک پس از وی، و درگیری های مجدد عدنانی و قحطان امیدی را که برای اصلاح در دل ها پیدا شده بود از میان برد، و مقدمات شورش آشکار شد.
از سوی دیگر خوارج نیز به کوشش برخاستند. همچنین دسته های ضد حکومت عربی زیر پوشش تشیع نیز دست به کار شدند. اگر در چنین مرحله ای از تاریخ والیانی دلسوز و مردم دوست و موقع شناس در شهرها بر سر کار می بودند که از ستم می کاستند و رضایت مردم را می خواستند، احتمال می رفت سالیانی چند سقوط حکومت اموی به عقب افتد، لکن گویی این فرماندهان می دانستند کار این خاندان به آخر رسیده است و تا دیر نشده آنان باید بار خود را ببندند. خالدبن عبدالله قسری که بر عراق و منطقه شرقی حکومت می کرد سیاست حجاج بن یوسف را پیش گرفت.
این خالد مردی عامی بود و به طوری که نوشته اند حتی قرآن را هم درست نمی دانست. روزی به هنگام خواندن خطبه آیه ای را به غلط خواند و درماند. مردی از دوستان او از تیره تغلب برخاست و گفت: «امیر کار را بر خود آسان گیر. هیچ مرد عاقلی را ندیدم که قرآن را از بر بخواند. از بر کردن قرآن کار احمقان است.» خالد گفت «راست گفتی.»
ستمکاری خالد در عراق بدان جا رسید که هشام ناچار او را از کار بر کنار کرد. در حکومت جانشین او شیعیان کوفه گرد زید فرزند امام علی بن الحسین (ع) را گرفتند و او را به جنگ حاکم برانگیختند. لیکن چنان که شیوه این مردم بود، نخست چندان شور و هیجان نشان دادند و گفتند زید مهدی امت است، اما سرانجام به بهانه های واهی او را ترک گفتند. در نتیجه زید شهید شد (121 هـ ق) و بدن او را بر دار کردند و شاعر کلبی (حکیم بن عیاش اعور از شاعران وابسته به امویان) در این باره گفته است:
نصبنا لکم زیدا علی جــذع نـــخله *** و ماکان مهدی علی الجذع یصلب
«ما زید را برای شما بر شاخ خرما آویختیم، حالی که هیچ مهدی بر شاخ خرما آویخته نشده است.» (العقدالفرید، ج5، ص 210)
یاقوت نویسد: مردی نزد عبدالله بن جعفر رفت و گفت «یابن رسول الله، حکیم اعور شما را در کوفه به زشتی نام می برد.» پرسید «آیا از شعر او چیزی به خاطر داری؟» گفت آری وی چنین گفته است:
صلبنا لکم زیدا علی جــذع نـــخله *** و لم نــر مهدیا علی الجذع یصلب
و قســـتم بعثمان عـــلیا ســـفاهه *** و عثمان خیر مــن عـــلی و أطـــیب
عبدالله دست لرزان خود را به آسمان بالا برد و گفت «خدایا اگر دروغ می گوید، سگی را بر وی مسلط گردان.»
شب هنگامی که حکیم از کوفه بیرون شد، شیری او را از هم درید. مردی برای جعفر این مژده را برد. جعفر به سجده رفت و گفت «سپاس خدایی را که وعده خویش درباره ما را راست کرد.»
زید مردی عالم، پارسا، مخالف ستمکاران و از بزرگان اهل بیت بود. فرقه ای از شیعه که به نام زیدیه معروفند او را پس از پدرش علی بن الحسین امام می دانند.
هشام جنگ با امپراتوری روم را تعقیب کرد و لشکریان او تا متصرفات فرانسه پیش رفتند. از سوی شرق هم قسمتی از ترکستان را فتح کرد.
در اواخر خلافت هشام، مردمی که از فشار مالیات های سنگین به ستوه آمده بودند، شورش کردند و با ترکان، که با آنان همسایه شده بودند، متحد گشتند. هشام، نصربن سیار را برای فرو نشاندن این شورش بدان منطقه فرستاد (سال 120 هـ ق). نصر پس از سرکوبی شورشیان در مرو سکونت کرد و تا قیام ابومسلم در آن جا بود. سپس از مرو به نیشابور رفت. ابومسلم، قحطبه بن شبیب را در پی او فرستاد. بین نصر و قحطبه جنگ ها درگرفت و سرانجام نصر به سال 131 هـ ق در ساوه مرد. هشام به سال 125 هـ ق درگذشت.
از جمله وقایع زمان هشام رحلت امام باقر (ع) در عصر اوست. امام محمد بن علی بن الحسین (ع) امام پنجم شیعیان چنان که مشهور است به سال پنجاه و هفتم از هجرت در مدینه متولد شده است. لقب معروف او باقرالعلوم است، از آن جهت که رموز علم آل محمد را شکافت و آن را میان مردم منتشر کرد. بزرگواری و مکارم اخلاق او را ستوده اند. اجتماع او با متکلمان و عالمان عصر معروف است و به خاطر توجهی که عموم مردم و بخصوص شیعیان بدو داشتند مروانیان از او نگران بودند چنان که مشهور است سالی هشام او را به دمشق خواند و امام به همراهی فرزندش امام صادق بدان جا رفت و پس از بیرون آمدن از مجلس هشام با عالمی بزرگ از عالمان مسیحی به بحث پرداخت و او را مجاب کرد. امام باقر به سال یکصد و چهارده هجری در مدینه رحلت کرد و در بقیع به خاک سپرده شد.


Sources :

  1. سیدجعفر شهیدی- تاریخ تحلیلی اسلام- صفحه 234-237

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/211559