مسائلی در رابطه با انقلاب روانی مولوی

در حدود هفتصد سال پیش، دیداری میان دو شخصیت صورت گرفت که یکی از آن دو از شهرت علمی و روحانی رسمی کاملا برخوردار بوده و دیگری تا آن روز در پرده ابهام و گمنامی می زیسته است. شخصی که در موقع از شهرت چشمگیر برخوردار بود. مولانا جلال الدین محمد است که از اوایل جوانی همراه پدرش به آسیای صغیر مهاجرت نموده، در قونیه اقامت گزیده بود. شخصیت دیگر، شمس الدین تبریزی است که پس از دیدار با مولانا به عنوان عامل انقلاب عمیق روانی وی، در طول تاریخ معارف هفتصد سال به این طرف ثبت گردید. این دیدار، حادثه ای بس شگفت بود که بعدها دو مسأله بسیار با اهمیت را در روان شناسی مطرح می نماید، اگر چه تا کنون روان شناسان توجه رسمی به این دو مسأله ننموده اند.
مسأله یکم- این است که چند عامل روانی یا پاراپسیکولوژی است که موجب تحول بسیار عمیق در شخصیتی گشته است که پیش ازآن دیدار تحول انگیز، دارای «من» شکل یافته ای از منطق، فلسفه، فقه، اصول، ادبیات و اخلاق خاص بوده و پیش از آن دیدار، شکل «من» او به کلی دگرگون گشته، صدها اصول و حقایق بنیادین معرفت، بدون تقید به منطق و روش های حرفه ای معرفت، از مغز و روان وی فوران می کند!
طرز تفکرات مولانا پس از آن دیدار جریان خاصی پیدا نموده، حدس و اندیشه منطقی و اکتشاف و تداعی معانی و تجسیم، بدون مرز و تعین در درون به فعالیت می افتند و گاهی بدون اختیار و مهار پذیری، واحدهای ضمیر ناخود آگاهش مانند سیل خروشان به راه می افتند و در مسیر خود با واحدهای نیمه آگاه در هم آمیخته، با حذف و انتخاب های اختیاری و بی اختیار به ضمیر خود آگاهش سرازیر می گردند.
این کیفیت خاص روانی اگر چه از نظر تحلیل به عوامل اصلی و دریافت روابط آن ها، امکان پذیر یا حداقل بسیار دشوار است، ولی هر بررسی کننده ای در آثار مولانا، با روش منطقی که درک واقعیات انتخاب کرده است، عمل می کند.
مسأله دوم- که از نظر اهمیت روانی کمتر از مسأله اول نیست، این است که منابع معتبری که نتیجه دیدار مولانا را با شمس تبریزی در اختیار ما قرار می دهند و همچنین دو دیوان مثنوی و شمس نیز اثبات می کنند، تسلیم شگفت انگیز مولانا به شمس تبریزی است. این تسلیم در حدی است که مولانا واقعا خود را در جاذبه شخصیت شمس می بازد و تا حد صفر تقلیل می یابد:
لطف کنی، لطف شوم، قهر کنی، قهر شوم *** با تو خوشم ای صنم لب شکر خوش ذقنم
سجاده نشین با وقاری بودم *** بازیچه کوی کودکانم کردی
با این حالت تسلیم نهایی در برابر شمس، فعالیت مغزی و روانی جوشان و خروشان و انقطاع ناپذیر با «من» های مستمر در درون مولانا به وجود آمده است که نظیرش در تاریخ یا وجود ندارد، یا به طور قطع بسیار نادرست است. او فریاد می زند:
زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه مـنم *** گوش بده عربده را دست مــنه بر دهنم
چون که من از دست شدم در ره من شیـشه منه *** هر چه نهی پا بنهم هر چه بیابم شکنم
هیچ تفسیر علمی معقولی برای این تسلیم همراه با نهایت جوش و خروش معرفتی جز این نمی توان تصور کرد که مولانا تسلیم یک فرد از انسان ها به نام شمس تبریزی نگشته است، بلکه جاذبیت روحی شمس او را به قلمرو بی نهایت هستی فعال رهنمون گشته و مانند گویی به چوگان محرک الهی سپرده است:
پـــر کـــاهـم در مـصاف تـندبــاد *** خود ندانم در کجا خواهم فـتاد
پیش چوگان های حکم کن فــکان *** می دویم انــدر مکـان و لامکان
گــر هــلاکم گــر بــلالـم مـی دوم *** مــقتدی بـر آفــتابـت مــی شـوم
اگر جسارت به علوم روان شناسی نبود، می گفتیم چون این گونه پدیده های روانی، بعد والایی از روح آدمی را گوشزد می کند و روان شناسی های معمولی هم به جز شناخت پدیده ها و فعالیت های معمولی روان با اصول پیش ساخته، چیزی را به رسمیت نمی شناسد، لذا با جملاتی از این گونه که «ما با ماورای عمل ها و نمودهای روانی کاری نداریم». ابعاد پرمعنی روح را نادیده می گیرند.
اریک فروم، جملات اسف انگیزی را درباره این محدود نگری ها چنین بیان می دارد:
«روان شناسی آکادمیک که می کوشید به علوم طبیعی و روش های آزمایشگاهی توزین و شمارش تأسی جوید، با همه چیز روح سر و کار داشت. همچنین می کوشید جنبه های از انسان را که می توان آن را که در آزمایشگاه تحت بررسی قرار دارد، آشکار سازد و مدعی بود که وجدان، داوری ارزش ها، شناسایی خیر و شر، مفاهیمی ماورای طبیعی و خارج از قلمرو و روان شناسی است. غالبا به مسائل کم اهمیتی می پرداخت که بیشتر مناسب با یک روش به ظاهر علمی بود و نه ابداع روش های تازه جهت بررسی مسائل عمده انسانی. بدین سان روان شناسی به صورت علمی درآمد که فاقد موضوع اصلی خویش یعنی روح انسان بود. این روان شناسی فقط به مکانیسم ها، واکنش سازی ها و غرایز علاقمند بود و به پدیده های بسیار ویژه انسانی نظیر عشق، منطق، وجدان و ارزش ها توجهی نداشت.»


Sources :

  1. محمدتقی جعفری- مولوی و جهان بینی ها- صفحه 11-13

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/211665