استدلال مبتنی بر آرزوی مرگ

خداوند در سوره جمعه می فرماید: «قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیاء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین * و لایتمنونه ابدا بما قدمت ایدیهم والله علیم بالظالمین * قل ان الموت الذی تفرون منه فانه ملاقیکم ثم تردون الی عالم الغیب و الشهاده فینبئکم بما کنتم تعملون؛ بگو: اى یهودیان! اگر گمان مى کنید که (فقط) شما دوستان خدائید نه سایر مردم، پس آرزوى مرگ کنید اگر راست مى گویید (تا به لقاى محبوبتان برسید)* ولى آنان هرگز تمناى مرگ نمى کنند بخاطر اعمالى که از پیش فرستاده اند و خداوند ظالمان را بخوبى مى شناسد!* بگو: این مرگى که از آن فرار مى کنید سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد سپس به سوى کسى که داناى پنهان و آشکار است بازگردانده مى شوید آن گاه شما را از آنچه انجام مى دادید خبر مى دهد!» (جمعه/6تا8).
در اینجا به اصطلاح منطقیین یک نوع قیاس تشکیل داده شده است و آن قیاس استثنایی است. در منطق در باب استدلال می گویند قیاس بر دو قسم است: قیاس اقترانی و قیاس استثنایی. در قیاس استثنایی، میان دو چیز (مقدم و تالی) ملازمه قائل می شوند، می گویند اگر فلان چیز وجود داشته باشد (مقدم) فلان چیز هم وجود دارد (تالی). قیاس استثنایی چند شکل پیدا می کند که طبق بعضی از شکلهای آن، استدلال صحیح است و طبق بعضی دیگر استدلال صحیح نیست. یکی از شکلهایی که قیاس استثنایی نتیجه می دهد این است که از نفی تالی نفی مقدم را نتیجه بگیرند. مثلا طبیب می گوید اگر این بیماری حصبه باشد فلان علامت حتما باید وجود داشته باشد. ولی این علامت وجود ندارد (نفی تالی)، پس نتیجه می دهد این بیماری حصبه نیست (نفی مقدم).
قرآن در اینجا چنین قیاسی تشکیل داده است: «ان زعمتم انکم اولیاء لله من دون الناس فتمنوا الموت» شما اگر اولیاالله هستید باید آرزوی مرگ داشته باشید «و لایتمنونه ابدا بما قدمت ایدیهم» ولی هرگز آرزوی مرگ ندارید، پس شما اولیاالله نیستید. سوالی که در اینجا مطرح است در ملازمه میان مقدم و تالی است. در قیاس استثنایی عمده این است که این ملازمه محرز و ثابت باشد. مثلا آنجا که طبیب می گوید اگر این بیماری حصبه باشد باید فلان علامت را داشته باشد، باید حتما تایید شده باشد که بیماری حصبه آن علامت را دارد. ما در اینجا از آیه چنین استنباط می کنیم که لازمه اینکه یک شخص از اولیاالله باشد، آرزوی مرگ داشتن است. حال آیا اینکه لازمه ولی الله بودن، آرزوی مرگ داشتن است درست است یا درست نیست؟ این مطلب صددرصد درست است ولی در اینجا توضیحی باید بدهیم تا ریشه این دوست داشتن و نحوه این دوست داشتن به دست بیاید.
مرگ برای اولیاء الهی یک امر آرزویی است و برای بعضی از انسانهای دیگر امری ضدآرزوست. بعضی از انسانها حق دارند که مرگ را آرزو کنند، ولی آرزوی مرگ برای بعضی از انسانهای دیگر ضدمنطقی است. این مکتبی است که از یک طرف قائل به جاودانگی روح است و می گوید انسان با مرگ فانی نمی شود ولی از طرف دیگر مثل مکتب مانی نمی گوید که انسان قبل از اینکه به این دنیا بیاید کامل بود و موجود کاملی را آوردند و در اینجا زندانی کردند و انسان فقط باید زندانش را بشکند و برود. متاسفانه در تعبیرات شعرای ما از این نوع تعبیرات زیاد آمده با اینکه مقصودشان این نبوده است. قفس شکستن و زندان شکستن و از چاه بیرون آمدن در تعبیرات شعرای ما زیاد آمده است با اینکه تابع مکتب مانی نبوده اند. این مکتب بر این اساس است که روح یک امر جاودانه است ولی معتقد نیست که روح انسان به صورت یک موجود کامل بود و او را مثل یک زندانی به زندان آوردند و یک موجود آزاد را در چاه انداخته و یا مرغ آزاد را در قفس کردند، بلکه روح انسان در این دنیا ناقص است، به این معنا که یک امر بالقوه است که قابل تکامل و کامل شدن است، یعنی رابطه انسان با جهان، رابطه کشاورز است با مزرعه و رابطه کودک است با مدرسه، نه رابطه زندانی با زندان. این موجود ضعیف، وجودش از نقطه صفر آغاز شده و باید در این دنیا رشد و تکامل پیدا کند.
دنیا برای انسان مانند مدرسه است برای دانش آموز و مانند مزرعه است برای کشاورز، که در این مدرسه است که باید تکلیف انجام بدهد و به مسؤولیتهای خود متوجه باشد و باید خود را در این مدرسه کامل کند تا وقتی از مدرسه بیرون می آید کامل باشد. یا آن کشاورز کارش در صحرا زحمت کشیدن است، ولی می داند که همین کاشتن و بعد به عمل آوردن محصول است که زندگی ایام سالش را تامین می کند. اگر می خواهد چه در مدت زراعت و چه در مدتی که در خانه استراحت می کند زندگی خوبی داشته باشد فقط باید عمل کشاورزی را خوب انجام دهد. همچنین می توان گفت مثل انسان با جهان مثل بازرگان است با بازار. بازار برای یک بازرگان به عنوان محل کار و محل به دست آوردن سود محبوب و مطلوب است. بیشتر این تعبیرات از امیرالمومنین (ع) است. فرمود: «ان الدنیا. .. مهبط وحی الله و متجر اولیاء الله؛ بدرستیکه دنیا... محل فرود وحی خدا، و تجارتخانه اولیاء خداست» (نهج البلاغه، حکمت 131) یا پیغمبر اکرم (ص) فرمود: «الدنیا مزرعه الاخر؛ دنیا کشتگاه و محل زراعت آخرت است».
آیا برطبق این مکتب مرگ یک امر آرزویی است یا یک امر ضد آرزوست؟ هیچکدام. برای کسی که در این مدرسه و دانشگاه هیچ کاری انجام نداده است بیرون آمدن از آن که جز عقب افتادن و نمره بد گرفتن حاصلی برای او نداشته، نه تنها یک امر محبوب و مطلوب نیست بلکه مایه سرشکستگی و ملامت است. یا آن کشاورزی که کار نکرده است به قول شاعر حالش چنین است:
هر که محصول خود بخورد و خبید *** وقت خرمنش خوشه باید چید
برای آن کسی که دنیا را به بطالت گذرانده است و نه تنها به بطالت که به فسق و فجور و کارهای بد گذرانده است مرگ هرگز نمی تواند یک امر آرزویی باشد. او نه تنها عمل خوبی به تعبیر قرآن پیش نفرستاده است بلکه هر چه فرستاده، عمل بد است. طبعا چنین افرادی همیشه باید از مرگ وحشت داشته باشند و مانند همان جالینوس خواهند بود. آنها گرچه از نظر تئوری و مکتب با او اختلاف دارند ولی در عمل مانند او خواهند بود، یعنی برای چنین آدمی هم در عمل چنین خواهد بود که زندگی به هر صورت ولو بخواهد در شکم استری باشد و سرش از زیر دم استر بیرون باشد بر مرگ ترجیح دارد. این همان است که می فرماید: «و لن یتمنونه ابدا بما قدمت ایدیهم و الله علیم بالظالمین؛ ولی به خاطر اعمالی که از پیش فرستاده اند هرگز آرزوی مرگ نخواهند کرد، و خدا به (حال) ستمگران آگاه است» (بقره/ 95). مولوی می گوید:
ای که می ترسی ز مرگ اندر فرار *** آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار
زشت روی توست نی رخسار مرگ *** جان تو همچون درخت و مرگ برگ
مرگ هر کس ای پسر همرنگ اوست *** آینه صافی یقین همرنگ روست
می گوید تو که از مرگ می ترسی در واقع از خودت می ترسی، چون مرگ هر کس همرنگ خود اوست، مرگ هر کس مانند آینه ای است که در وقت مرگ چهره شخص را به خودش نشان می دهد. اگر چهره ات زشت و کثیف است، وقتی که آن را ببینی ناچار از خودت وحشت می کنی. بعد می گوید مثل تو مثل همان آدم زشت و کثیفی است که از بیابان می گذشت و در عمرش آینه ندیده بود. آینه ای به پشت افتاده بود. تا آینه را برداشت و طرف دیگر آن را نگاه کرد فورا آینه را شکست که عجب چیز بدی پیدا کردم! فکر نکرد او خودش است و چیز دیگری در آنجا نیست. یا تشبیه می کند به مرغی که در قفس است و گربه هایی در اطراف آن کمین کرده اند. وقتی این مرغ می بیند که گربه ها چشمهایشان را به او دوخته اند و منتظرند در قفس باز بشود تا او را بربایند هیچ گاه آرزوی بیرون رفتن نمی کند، چون می داند که باز همین قفس بهترین زندگیها برای اوست و از آن فضای وسیع که در آن، گربه ها انتظار او را می کشند خیلی بهتر است. برای آن کسی که در جهان بینی اش دنیا برای او مزرعه است و آن کسی که در جهان بینی اش دنیا برای او مدرسه است ولی در این مدرسه خوب عمل کرده، انتقال به آن جهان امری مطلوب است، همان طور که دانشجویی که برای تحصیل به خارج رفته و در آنجا به خوبی درس خوانده و کار کرده و دانشنامه گرفته است آرزوی بازگشت به وطن دارد چون مسؤولیت خود را به حد اعلا انجام داده است یا مثلا بازرگانی که به خارج رفته و در آنجا معامله کرده و سود برده است بازگشت به محل زندگی خودش برای او مطلوب است. کسی که برای او انتقال از این جهان به جهان دیگر امری مطلوب است مصداق این شعر حافظ است:
ای خوش آن روز کزین منزل ویران بروم *** راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
اگر کسی در دنیا طوری زندگی کرده است که آنچه که پیش فرستاده خیر و برکت است، دیگر برای او دنیا یک زندان است، چون کارهایش را کرده و به قول امروزیها مسؤولیتش را انجام داده است. قرآن نمی گوید اگر تو انسان هستی باید مرگ را آرزو کنی. برای هر انسانی مرگ آرزو نیست. قرآن می گوید تو اگر گناهکار و فاسد و کثیفی، حق داری بترسی، ولی اگر از اولیاالله هستی مرگ برای تو به صورت یک امر آرزویی درمی آید.


Sources :

  1. مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 7- صفحه 72-73 و 77-76

  2. مرتضی مطهری- قیام و انقلاب مهدی- صفحه 95 تا 98

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/211779