علی علیه السلام و داوری جنگ صفین

هنگامی که در جنگ صفین نوبت به گزیدن داور رسید. معلوم بود داور شامیان عمرو پسر عاص است. اما چه کسی از سوی عراقیان به داوری گزیده شود؟ علی (ع) می خواست عبدالله پسر عباس را بگزیند، اما بعضی فرماندهان سپاه او نپذیرفتند و ابوموسی اشعری را برای چنین کار شناساندند. بیشتر از همه اشعث کوشید تا ابوموسی از جانب سپاه علی به داوری گزیده شود. طبری نوشته است: اشعث و دو تن دیگر (که هر دو به خوارج پیوستند) گفتند:
- "ما جز ابوموسی کسی را نمی پذیریم." علی گفت: "به او نمی توان اطمینان کرد. او مردم را از یاری من بازداشت". ولی آنان نپذیرفتند و بر گزیدن او پای فشردند.
- ابوموسی را اگر منافق ندانیم ساده لوحی او مسلم است. او هنگامی که علی عازم جنگ بصره بود از مردم خواست در خانه بنشینند و به جنگ نپردازند و سرانجام با سختگیری مالک اشتر از دارالحکومه رانده شد. حال چنین کس می خواهد درباره علی و کار او داوری کند. اما آنچه باید این داوران درباره آن بیندیشند چیست؟

در تاریخ طبری و دیگر تاریخ ها متن آشتی نامه چنین است:
"علی (ع) و مردم کوفه و معاویه و مردم شام این داوران را گزیدند تا به کتاب خدا از آغاز آن تا انجام آن بنگرند و آنچه قرآن زنده کند، زنده کنند و آنچه بمیراند، بمیرانند و اگر در کتاب خدا آنچه را خواهند، نیافتند به سنت مراجعه کنند." این متن در کتاب نصر بن مزاحم با اندک تعبیرهای بیشتری دیده می شود، لیکن در اصول چیزی افزون تر از آنچه طبری آورده ندارد.
چنانکه می بینیم در این متن اشارت نشده است که داوران درباره چه موضوعی به داوری بنشینند. گویا ضرورتی نمی دیده اند، چون نزد آنان روشن بوده است. اما برای آنان که در آن مجلس نبودند و از آنچه میان آنان گذشته آگاهی نداشتند چه؟
اکنون باید دید جنگ بر سر چه بوده است، و داوران باید چه کنند. می دانیم علی (ع) در نامه ای که به معاویه نوشت از وی خواست به رأی شورای مهاجران و انصار که او را به خلافت معین کرده اند گردن نهد:
"شورا خاص مهاجران و انصار است. پس اگر گرد کسی فراهم گردیدند و او را امام خود نامیدند خشنودی خدا را خریدند. اگر کسی بر کار آنان عیب گذار یا بدعتی پدید آرد باید او را به جمع برگردانند."
و معاویه در نامه ای به علی (ع) که نصر بن مزاحم آن را در کتاب صفین آورده چنین می نویسد:
"طرفداران عثمان بر تو بدگمانند، چرا که کشندگان او را پناه داده ای و اکنون گرد تو هستند و تو را یاری می کنند و تو خود را از خون عثمان بری می دانی اگر راست می گوئی آنان را در اختیار ما بگذار تا قصاصشان کنیم آنگاه برای بیعت به سوی تو خواهم آمد."
از گفتار و از نامه های معاویه روشن می شود، آنچه به داوران واگذردند این است که ببینند کشندگان عثمان در کار خود به حق بوده اند یا نه. وظیفه داوران نبوده است بنشینند و بیندیشند که آیا علی سزاوار خلافت است یا معاویه. چنانکه نوشته شد معاویه با آنکه سودای خلافت در سر می پخت، بر زبان نمی آورد. چون موقع را مناسب نمی دید. معاویه بظاهر می گفت عثمان را به ناحق کشته اند من خویشاوند و ولی دم او هستم. قرآن به من این حق را داده است که گوید: «و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا؛ هر کس مظلوم کشته شود به سرپرست وى قدرتى داده ایم.» (اسراء/ 33)
این داوران باید در کتاب خدا و سنت رسول بنگرند و ببینند عثمان سزاوار کشته شدن بوده است؟ اگر چنین است معاویه دست باز می دارد، و گرنه علی باید کشندگان او را به معاویه بسپارد.
آیا مضمون آشتی نامه همان بوده است که نوشته شد؟ به نظر نمی رسد نسل بعد تغییر کلی در آن داده باشد. شاید هنگام انتقال از حافظه یکی به دیگری برخی واژه ها به واژه های دیگر تبدیل یافته و این طبیعی است. ولی راستی اگر متن آشتی نامه همین بوده است، چرا در آن تصریح نکردند داوران باید چه کنند؟ و حدود اختیارات آنان چیست؟ تا آن مشکلی که بعد از صادر شدن رأی آنان پدید آمد، پیش نیاید.
حال باید دید چرا سپاهیان علی ندانستند یا نخواستند بدانند قرآن بر نیزه افراشتن شامیان نیرنگی است که می خواهند با این نیرنگ آنان را از جنگ باز دارند و چرا سخن امام خود را نشنیدند و او را به پذیرفتن داور مجبور گردانیدند.
به نظر می رسد ترکیب سپاه علی در آخرین روزهای جنگ از سه دسته بوده است:
1- اقلیتی که گوش به فرمان امام خود داشتند و هر چه او می گفت می پذیرفتند یا لااقل می خواستند جنگ به سود سپاه کوفه پایان یابد.
2- دسته ای که از جنگ خسته شده بودند و می دیدند پایان این جنگ نیز مانند جنگ بصره خواهد بود. مردم خود را به خاک و خون می غلطانند و مانند جنگ بصره غنیمتی نصیبشان نمی شود.
3- کسانی که با امام خود، به نفاق کار می کردند و دل بعضی شان هم به وعده های معاویه خوش بود.
سر دسته این منافقان در لشکر علی، اشعث پسر قیس بود. اشعث از قبیله کنده از مردم جنوب عربستان است. در سال دهم هجرت با تنی چند از مردم خود نزد پیغمبر آمد و مسلمان شد. پس از رحلت پیغمبر از اسلام برگشت. ابوبکر سپاهی بر سر او فرستاد. اشعث اسیر شد و او را بسته به مدینه آوردند. ابوبکر وی را بخشید و خواهر خود را بدو داد. پس از کشته شدن عثمان، اشعث در شمار بیعت کنندگان با علی بود او با علی یکدل نبود. چرا که امام او را با خواندن نزد خود، عملا از ریاست بر قبیله کنده باز داشت. همچنین در نهج البلاغه می بینیم که او بر جمله ای که علی در سخنان خود آورده، خرده می گیرد و امام او را منافق فرزند کافر خطاب می کند.
هنگام نوشتن آشتی نامه، نویسنده نوشت این آشتی نامه ای است که امیرمؤمنان علی و معاویه بر آن متفق اند.
عمرو پسر عاص نویسنده را گفت:
- "نام او و پدرش را بنویس. او امیر شماست امیر ما نیست." چون نویسنده خواست لقب امیرمؤمنان را محو کند. احنف پسر قیس گفت:
- "یا علی، امیرمؤمنان را محو مکن چه بیم آن دارم اگر این لقب را محو کنند به تو باز نگردد." چندی در این باره گفتگو کردند سرانجام اشعث پسر قیس گفت:
- "آن لقب را محو کن." علی گفت:
"لا اله الا الله والله اکبر، روزی که آشتی نامه حدیبیه را می نوشتم از من خواستند کلمه رسول الله را در نامه نیاورم و گفتند: اگر ما او را رسول خدا می دانستیم با او جنگ نمی کردیم، و امروز با فرزندان آنان همانند آن ماجرا را داریم.."
عمرو گفت: "سبحان الله ما را به کافران تشبیه می کنی ما مسلمانیم." علی فرمود:
- "پسر نابغه چه وقت یاور کافران و دشمن مسلمانان نبوده ای؟" عمرو پاسخ داد:
- "به خدا که از این پس با تو در یک مجلس نخواهم نشست." و علی فرمود:
- "من امیدوارم که خدا بر تو و یارانت پیروز شود."
آشتی نامه نوشته شد و اشعث آن را بر مردم خواند و همگان خشنودی خود را اعلام نمودند، تا آنکه به دسته ای از بنی تمیم رسید. عروه بن ادیه از میان آنان گفت:
- "در کار خدا حکم برمی گمارید؟ لا حکم الا لله" و برآشفت. اما جمعی که بعدا در زمره خوارج درآمدند از اشعث عذر خواستند معلوم نیست عروه از مضمون آشتی نامه همان را دانست که مدتها پس از آن خوارج فهمیدند (بحث در صلاحیت خلیفه) یا نه. این آشتی نامه روز چهارشنبه سیزدهم صفر سال سی و هفت هجری نوشته شده. طبری به سند خود نوشته است علی (ع) به مردم خود گفت:
"کاری کردید که نیروی شما را درهم ریخت و ناتوانتان کرد. و خواری و ذلت برایتان آورد، شما برتر بودید و دشمن از شما ترسید. ضرب دست شما را دیدند و بر خود لرزیدند. قرآن ها را بالا بردند و شما را به حکم آن خواندند. از این پس در هیچ کار یک نخواهید شد و احتیاط و دوراندیشی را رعایت نخواهید کرد."
جای اقامت داوران "دومه الجندل" تعیین گردید؛ واحه ای در (جوف) در مرز شمالی شبه جزیره عربستان. نگاهی به نقشه جغرافیا نشان می دهد اقامتگاه داوران دور از مقر حکومت علی و نزدیک به سرزمین شام است که معاویه بر آن حکومت داشت. چرا این ناحیه را برای داوران گزیدند؟ روشن نیست. گویا حاکم شام می خواسته است داوران از دید او دور نباشند تا پیوسته از آنچه در آنجا میگذرد آگاه شود. بهرحال ابوموسی و عمر و چندی در مقر خود به سر بردند. ابوموسی از جمله کسانی بود که باور داشت عثمان به ناحق کشته شده است و چون عثمان به ناحق کشته شده است، کشندگان او باید قصاص شوند. این کشندگان هم اکنون گرداگرد علی را فرا گرفته اند. علی باید آن را به معاویه بسپارد. اما کشندگان اشخاص معین و شناخته ای نبودند. آنچه از شورشیان مدینه در دو جنگ بصره و صفین شرکت کردند (بیشترین اطرافیان علی) قاتل عثمان به شمار می آمدند.
چرا یاران علی (ع) چنین داوری را برای خود گزیدند؟ اشعث پسر قیس چرا در گزیدن ابوموسی سخت ایستاده بود؟ علت آنرا علاوه بر ناخشنودی اشعث از علی (ع) باید در زنده شدن سنت و خوی قبیله ای یافت. سرانجام روز صادر شدن رأی فرا رسید. روزی که هر دو داور باید نظر خود را اعلام کنند. آیا عثمان سزاوار کشتن بود یا او را به ناروا کشتند؟ اما آنان به بررسی کشته شدن عثمان بسنده نکردند بلکه فراتر رفته بودند.
عمرو عاص با زیرکی خاص به ابوموسی قبولاند که علی چون کشندگان عثمان را پناه داده و جنگ را به راه انداخته سزاوار حکومت نیست. ابوموسی نیز بر معاویه خرده گرفت و او را لایق خلافت ندید و مقرر داشتند ابوموسی علی را از خلافت خلع کند و عمرو عاص معایه را، و کار تعیین خلیفه به شورا واگذار شود. چه کسی به آنان چنین اختیاری داده بود؟ و این حق را از کجا یافتند؟ در آشتی نامه چیزی نمی بینیم. اما آنان با یکدیگر چنین توافقی کردند. هنگامی که بایست داوران رأی خود را اعلام کنند عمرو عاص نیرنگ دیگری به کار برد. ابوموسی را پیش انداخت و گفت:
- "حرمت تو واجب است و نخست تو باید رأی خود را اعلام کنی."
این ساده لوح به ریش گرفت و هر چند ابن عباس او را برحذر داشت و بدو گفت بگذار نخست عمرو رأی خود را بدهد، نپذیرفت، میان جمع آمد و گفت:
- "من علی را از خلافت خلع می کنم چنانکه این انگشتر را از انگشت برون می آورم."
پس از او عمرو به منبر رفت و گفت:
- "چنانکه او علی را از خلافت خلع کرد من نیز او را خلع می کنم و معاویه را به خلافت می گمارم چنانکه این انگشتر را در انگشت خود می نهم."
ابوموسی برآشفت و گفت:
- "مثل عمرو مثل کسانی است که خدا درباره شان فرمود: «واتل علیهم نبأ الذی آتـــیناه آیاتنا فانسلخ منها؛ و خبر آن کس را که آیات خود را به او داده بودیم براى آنان بخوان که از آن عارى گشت آنگاه شیطان او را دنبال کرد و از گمراهان شد.» (اعراف/ 175)
عمرو نیز گفت:
- «مثلک: کمثل الحمار یحمل أسفارا؛ مثل تو همانند مثل خری است که کتابهایی را بر پشت می کشد.» (جمعه/ 5)
لختی یکدیگر را سرزنش کردند و هر یک به سویی روان شدند و آنچه علی کوفیان را از آن بیم می داد پدید آمد. عراقیان چون از رأی داوران آگاه شدند برآشفتند، اما دیر شده بود. گروهی که از آن پس خوارج نام گرفتند بانگ "لاحکم الا الله" برآوردند و بر امام خرده گرفتند که چرا داور گماشتی؟ حالی که او بدین کار راضی نبود. آنانکه داور را پذیرفتند مردم یا به تعبیر بهتر نامردمان عراق بودند که رنگ پذیری خوی آنان بود. و علی (ع) دراین باره چنین می فرماید: "چون این مردم را خواندند تا قرآن را میان خویش داور گردانیم، ما گروهی نبودیم که از کتاب خدا روی بر گردانیم. خدای سبحان گفته است اگر در چیزی خصومت کردید آنرا به خدا و رسول باز گردانید. و باز گردانیدن آن به خدا این است که کتاب او را به داوری بپذیریم و بازگرداندن به سنت رسول این است که سنت او را بگیریم. اگر از روی راستی به کتاب خدا داوری کنند ما از دیگر مردمان بدان سزاوارتریم."
و در پاسخ آنان که می گفتند مردمان را چه صلاحیتی است که در دین خدا حاکم شوند؟ گفت: "ما مردمان را به حکومت نگماردیم بلکه قرآن را داور قرار دادیم. این قرآن خطی نبشته است که میان دو جلد هشته است. زبان ندارد تا به سخن آید، به ناچار آن را ترجمانی باید، ترجمانش آن مردانند که معنی آن را دانند."
"رأی سران شما یکی شد که دو مرد را به داوری پذیرند و از آن دو پیمان گرفتیم که قرآن را لازم گیرند و فراتر از حکم آن نگزینند. زبان ایشان با قرآن باشد و دلشان پیرو حکم آن. اما آن دو از حکم قرآن سرپیچیدند و حق را واگذاردند. حالی که آن را می دیدند، هوای آنان بیرون شدن از راه راست بود و خوی ایشان کجروی و مخالفت با آنچه رضای خداست."
گفتند: "حال که چنین است باید جنگ را از سر گیریم." اما از سر گرفتن جنگ ممکن نبود. چرا که به موجب پیمان نامه تا ماه رمضان نمی توانستند دست به جنگ بزنند. و در نهایت پس از آنکه پذیرفتند (به ظاهر یا از روی اعتقاد، خدا می داند) که گماردن داور با اصرار آنان بوده است، گفتند: "چرا با شامیان مدت نهادی" علی گفت: "اما سخن شما که چرا میان خود و آنان برای داوری مدت نهادی، من این کار را کردم تا نادان خطای خود را آشکار بداند و دانا بر عقیدت خویش استوار ماند و اینکه شاید در این مدت که آشتی برقرار است خدا کار این امت را سازواری دهد."


Sources :

  1. سیدجعفر شهیدی- زندگانی امیرمؤمنان علی علیه السلام- صفحه 124-131

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/211819