دعوت امام علی (ع) به جهاد با معاویه و سرپیچی مردم

امیر مؤمنان از لشکریان خواست برای جهاد با شامیان آماده شوند، اما آنان گفتند: "تیرهای ما به پایان رسیده، شمشیرهای ما کند شده، نیزه هامان از کار افتاده، ما را به کوفه بازگردان تا در آنجا خود را سر و سامانی دهیم. نیز در کوفه ممکن است شمار ما افزون تر شود و بهتر بتوانیم با دشمن بجنگیم."
طبری نوشته است گوینده این سخنان اشعث پسر قیس بود. نوشته او دور از حقیقت نیست، چرا که اشعث چنانکه اشارت شد، به نفاق رفتار می کرد. و می خواست رفتن علی به شام به تأخیر افتد، چرا؟ گمان می رود او با معاویه سروسری داشت. و شهادت علی با توطئه وی انجام گرفت.
علی (ع) از کوتاهی آنان در کار جنگ آزرده می شد و می فرمود: "ما با رسول خدا بودیم. پدران، برادران و عموهای خود را می کشتیم و در خون می آلودیم. این خویشاوندکشی ما را ناخوش نمی نمود، بلکه بر ایمانمان می افزود که در راه راست پا برجا بودیم و در سختیها شکیبا و در جهاد با دشمن با جانم سوگند اگر رفتار ما همانند شما بود نه ستون دین برجا بود و نه درخت ایمان شاداب و خوش نما."
اما این سخنان و مانند آن به گوش آن مردم فرو نمی رفت. اگر کسی در خطبه های امیر مؤمنان که برای مردم عراق خوانده است بنگرد، و آنها را براساس مضمون و انطباق با شرایط زمان طبقه بندی کند، می بیند خطبه ها با ستودن عراقیان آغاز می شود، سپس به گله، شکایت، نفرین و سرانجام درخواست مرگ از خدا منتهی می گردد. چرا چنین است؟ ناهماهنگی مردم کوفه با یکدیگر و سخت نگرفتن علی با آنان. کوفیان از حاکمی چون زیاد و حجاج فرمان می بردند که بر آنان رحم نکند.
نیز چنانکه اشارت شد مردمی که در دو جنگ جمل و صفین شرکت جستند، کسانی بودند که در جنگ های خارج از حوزه مسلمانی شرکت داشتند. از غنیمت های جنگی بهره می بردند، و در این دو جنگ نصیبی نیافتند، چرا که علی به آنها می گفت: "بصریان یا شامیان مالهای خود را به قانون اسلام به دست آورده اند زنان خود را به آئین دین به خانه برده اند، کافر نیستند که شما را در مال و زنان آنان حقی باشد."
اما دانستن حقیقت این امر از نظر فقه اسلامی برای آنان یا لااقل برای گروهی از آنان چندان آسان نبود و طبیعی است که اندک اندک از جنگ سیر شوند.
در کنار این موجب ها دسیسه های معاویه را نیز نباید از نظر دور داشت. فریفتن بعض سران خانواده ها را به وعده مال یا دادن مقام. و همین ها برای دلسرد کردن بسیاری از عراقیان از علی (ع) کافی بود. اما گروهی هم بودند که تا پایان همچنانکه در آغاز بودند خود را در فرمان امام نهادند و آنچه می گفت می پذیرفتند، لیکن شمارشان اندک بود. از آن سو مردم شام در فرمانبرداری از معاویه یکدل بودند و از دستور او سر نمی پیچیدند. امام در این باره چنین می گوید: "بخدا دوست داشتم معاویه شما را چون دینار و درهم با من سودا کند. ده تن از شما را بگیرد و یک تن از مردم خود را به من دهد! مردم کوفه! گرفتار شما شده ام که سه چیز دارید و دو چیز ندارید. کرانید با گوشهای شنوا، گنگانید با زبانهای گویا، کورانید با چشمهای بینا، نه آزادگانید در روز جنگ و نه به هنگام بلا برادران یکرنگ."
و باز در مقایسه اصحاب خود با پیروان معاویه می فرماید: "آنان بر باطل خود فراهمند و شما در حق خود پراکنده و پریش، شما امام خود را در حق نافرمانی می کنید و آنان در باطل پیرو امام خویش. آنان با حاکم خود کار به امانت می کنند و شما کار به خیانت. آنان در شهرهای خود درستکارند و شما فاسد و بدکردار."
چون عمرو، ابوموسی را فریب داد، تا علی (ع) را از خلافت خلع کرد و معاویه را برای خلافت معین ساخت، معاویه دانست هنگام دست اندازی به عراق نزدیک شده است. اما نخست باید بیم خود را در دل مردم آن ایالت بیفکند. برای ترساندن عراقیان فرماندهانی به ناحیت های مرزی آن سرزمین فرستاد تا دست به غارت و کشتن مردم بگشایند و رعیت را بترسانند. علی (ع) پیوسته مردم خود را به جهاد می خواند اما آنان هر روز بهانه ای می آوردند و امام که درنگ آنان را در کارزار با مردم شام می دید سرزنششان می کرد و می فرمود: "زشت بودید! و از اندوه بیرون نیایید که آماج بلایید. بر شما غارت می برند و ننگی ندارید. با شما پیکار می کنند و به جنگی دست نمی گشایید. خدا را نافرمانی می کنند و خشنودی می نمایید. اگر در تابستان شما را بخوانم گویید هوا سخت گرم است مهلتی ده تا گرما کمتر شود؛ و اگر در زمستان فرمان دهم گویید سخت سرد است فرصتی ده تا سرما از بلادمان به در شود. شما که از گرما و سرما چنین می گریزید با شمشیر آخته کجا می ستیزید."
معاویه در سال سی و هشتم هجری عبدالله بن عمرو حضرمی را به بصره فرستاد و بدو گفت: "بیشترین مردم این ایالت در خونخواهی عثمان با مایند. تو میان مضریان فرود بیا و با ازدیان دوستی کن که آنان همگان با تواند و مردم ربیعه را که همگی هواخواه علی هستند بخوان و بترسان."
ابن حضرمی به بصره رسید. عبدالله پسر عباس که از جانب علی (ع) حاکم بصره بود، زیاد بن ابیه را به جای خود گمارده و خود به کوفه نزد علی رفته بود. ابن حضرمی نزد بنی تمیم رفت. عثمانیان گرد او فراهم آمدند. وی خطبه ای خواند و در آن عثمان را مظلوم و علی را کشنده او شناساند و از آنان خواست به خوانخواهی وی برخیزند. ضحاک پسر قیس هلالی که از جانب عبدالله رئیس نیروی محافظ شهر (شرطه) بود گفت: " چه درخواست بدی! تو هم آمده ای آنچه طلحه و زبیر از ما خواستند می خواهی؟ آنان اینجا آمدند، ما در بیعت علی بودیم و کارهامان راست بود. ما را از یکدیگر جدا کردند و به جان هم افکندند. اکنون ما با علی بیعت کرده ایم و او از گناه ما درگذشت. می خواهی باز به جان هم بیفتیم تا معاویه امیر شود؟ به خدا یک روز حکومت علی بهتر از معاویه و خاندان اوست."
گفتگوی موافق و مخالف آغاز شد. عبدالله نامه معاویه را که در آن وعده سالی دو بار عطا داده بود برایشان خواند. زیاد چون چنین دید مردم بکر بن وائل را که در طاعت علی بودند فرا خواند و جنگ درگرفت. ابن حضرمی نخست در قلعه ای پناه برد. سپاه زیاد او را و هر که در قلعه بود آتش زدند. ازدیان بر تمیمیان پیروز گردیدند و شاعر آنان چنین سرود:
" ما زیاد را به خانه او برگرداندیم و پناهنده تمیمیان دود شد و به هوا رفت؛
زشت باد مردمی که پناهنده خود را کباب کردند،
حالی که با دو درهم می توان گوسفندی را پوست کند و کباب کرد،
آنگاه که سر او را به شراره آتش کباب می کردند،
او آن مردم فرومایه را به یاری خود خواند تا او را نجات دهند،
ولی ما پناهنده خود را یاری می کنیم مبادا بدو آسیبی رسد،
تنها شرافت خانوادگی است که پناهنده ای را حمایت می کند،
تمیمان حرمت پناهنده خود را رعایت نمی کنند.،
تمیمان در گذشته نیز با زبیر چنین کردند،
شامگاهی او را کشتند."
در این بیت ها بنگرید. از روزی که رسول خدا از جهان رفت تا روزی که این قطعه را سروده اند سی سال نگذشته است و می بینیم آنچه در این بیت ها نیست اسلام است و اطاعت از امام مسلمانان و آنچه در آن دیده می شود تعصب نژادی و قبیله ای است. و چه زود مسلمانان بدانچه قرآن آنان را از آن می ترساند بازگشتند.
«و ما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الــرسل أفاءن مات او قتل انقلبتم علی أعقابکم و من ینقلب علی عقبیه یضر الله و سیــــجزی الله الشاکرین؛ و محمد جز فرستاده اى که پیش از او [هم] پیامبرانى [آمده و] گذشتند نیست آیا اگر او بمیرد یا کشته شود از عقیده خود برمی گردید و هر کس از عقیده خود بازگردد هرگز هیچ زیانى به خدا نمی رساند و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش میدهد» (آل عمران/ 144)
و دور نیست این فقره که قسمتی از خطبه قاصعه است به چنین حادثه ای اشارت داشته باشد.
"سرکشی را از حد گذراندید و با رویاروی خدا و صف آرائی برابر مؤمنان زمین را در تباهی کشاندید. خدا را، خدا را، بپرهیزید از بزرگی فروختن، از روی حمیت و نازیدن به روش جاهلیت که حمیت زادگاه کینه است. بترسید از پیروی مهتران و بزرگانتان که به گوهر خود نازیدند، و نژاد خویش را برتر دیدند و آن عیب را بر خود پسندیدند و بر نعمت خدا انکار ورزیدند."
در همین سال (سی و هشتم) خریت پسر راشد از مردم بنی ناجیه که در نبرد جمل و صفین در رکاب علی (ع) با سی تن سوار نزد علی آمد و گفت:
- "نه فرمان تو را می برم و نه در پی تو نماز می خوانم فردا از تو جدا می شوم." امام فرمود:
- "در این حال خدا را نافرمانی کرده ای و پیمانت را بر هم زده ای. جز به خود زیانی نمی رسانی چرا می خواهی از من ببری؟"
- "چون تو در دین خدا حاکم قرار دادی و در اجرای حق ناتوان شدی و به مردم ستمکار تکیه کردی."
- "پس بیا با هم قرآن و سنت پیغمبر را بنگریم. چیزهائی را با تو در میان نهم که من از تو داناترم. شاید آنچه را اکنون منکری بپذیری!"
- "من نزد تو خواهم برگشت."
- "مبادا شیطان تو را بفریبد و نادانان از راه صوابت باز دارند؟ بخدا اگر از من راه راست را خواهی به تو نشان می دهم. خریت از علی (ع) جدا شد و نزد مردم خود رفت و از کوفه بیرون رفتند. و در راه مرد دهقان مسلمانی را کشتند. علی یکی از یاران خود را با سپاهی در پی او فرستاد و آنان با وی درگیر شدند. شب هنگام خریت گریخت و به اهواز رفت و جمعی بدو پیوستند و سهل پسر حنیف عامل علی را بیرون کردند. از سوی علی، معقل پسر قیس به سر وقت او رفت و با آنان جنگ کرد و شکستشان داد، اما خریت از رزمگاه گریخت و به بحرین رفت و در آنجا مردم را به جنگ با علی خواند.


Sources :

  1. سیدجعفر شهیدی- زندگانی امیرمؤمنان علی علیه السلام- صفحه 142-147

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/211822