سر پیامبر اکرم بر دامان حضرت علی علیه السلام

«کان رسول الله (ص) یغدوا الیه علی (ع) فی الغاة و کان یحب ان لا یسبقه اله حد؛ پیوسته چنین بود که علی (ع) صبحگاهان وارد بر رسول خدا (ص) می شد و دوست داشت اول کسی باشد که بر آن حضرت وارد می شود.»
روزی وارد شد و دید دحیه کلبی در حجره نشسته و سر رسول خدا (ص) را به دامن گرفته و آن حضرت در خواب است، امام به دحیه سلام کرد و فرمود: «کیف اصبح رسول لله؛ حال رسول خدا چطور است؟» دحیه جواب سلام داد و گفت: «بخیر یا اخا رسول الله؛ حالشان خوب است ای برادر رسول خدا.»
البته می دانیم که دحیه ی کلبی جوانی خوش صورت بود و جبرئیل گاهی که بر رسول خدا (ص) نازل می شد و لازم می شد که به صورت بشری متمثل گردد، به صورت دحیه ی کلبی متمثل می شد. آن روز هم علی (ع) به گمان این که او دحیه ی کلبی است که خواسته خدمتی به رسول اکرم (ص) کرده باشد آمده سر آن حضرت را به دامن گرفته است. به عنوان تشکر از او فرمود: «جزاک الله عنا اهل البیت خیرا؛ خدا به تو از قبل ما اهل بیت، جزای خیر عنایت فرماید».
دحیه هم به علی (ع) عرض کرد: «این احبک و ان لک عندی مدیحة اهدیها الیک؛ حقیقت اینکه من تو را دوست دارم و تو نزد من هدیه ای داری، آن را تقدیمت می کنم».
«انت امیرالمؤمنین و قائد الغر المحجلین یوم القیامة...قد افلح من والاک و خاب و خسر من الخلاک؛ تو امیرالمؤمنین و پیشوای روسفیدان در روز قیامتی، رستگار شد آن کسی که تو را دوست داشت و خائب شد آن کس که با تو دشمنی ورزید».
آنگاه گفت: «ادن منی الصفوه الله؛ جلو بیا ای برگزیده خدا.» امام (ع) جلو آمد و کنار او نشست.
«فاخذ رأس النبی فوضعه فی الحجره؛ او سر مبارک پیغمبر (ص) را از دامن خود بلند کرد و روی دامن علی (ع) گذاشت».
«فانتبه النبی فقال ما هذه الهمهمه؛ در این حال پیامبر از خواب بیدار شد و فرمود: با که سخن می گفتی؟»
علی (ع) عرض کرد: دحیه ی کلبی اینجا بود و با من چنین گفت. رسول اکرم (ص) فرمود: او جبرئیل بود. او تو را به نامی نامیده که خدا تو را به آن نام نامیده است و خداست آن که محبت تو را در دل های مؤمنان و ترس از تو را در سینه ی کافران انداخته است.


Sources :

  1. سیدمحمد ضیاءآبادی- عطر گل محمدی 7- صفحه 120-122

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/211962