روسو کتابی دارد به نام "امیل" که در فن تربیت کودک نوشته است، کتاب جالبی است، امیل نام کودک فرضی و افسانه ای است که وی در کتاب خود او را تحت تربیت خود قرار می دهد و به پرورش همه جنبه های جسمی و روانی او توجه می کند. در همه موارد، ایده روسو این است که امیل را در حال ممارست با طبیعت و پنجه در پنجه طبیعت و در دامن سختی ها پرورش دهد.
وی معتقد است که بدبخت ترین کودکان، آنهایی هستند که والدین آنها، آنها را در ناز و نعمت پرورش می دهند و نمی گذارند سردی و گرمی دنیا را بچشند و پستی و بلندی جهان را لمس کنند. این گونه کودکان در مقابل سختی ها حساس می شوند و در مقابل لذت ها بی تفاوت، همچون ساق نازک یک درخت کوچک در مقابل هر نسیمی می لرزند و کوچک ترین حادثه سوئی آنان را ناراحت می کند تا جایی که یک حادثه کوچک، آنان را به فکر خودکشی می اندازد و از آن طرف، هر چه موجبات لذت به آنها داده شود به هیجان نمی آیند و نشاط پیدا نمی کنند. این گونه انسان ها هرگز طعم نعمت ها را درک نمی کنند، گرسنگی نچشیده اند تا مزه غذا را بفهمند، بهترین غذاها برای ایشان کم ارج تر و کم لذت تر از نان جوینی است که یک بچه دهاتی می خورد.
صادق هدایت چرا خودکشی کرد؟ یکی از علل خودکشی او این بود که اشراف زاده بود. او پول تو جیبی بیش از حد کفایت داشت اما فکر صحیح و منظم نداشت. او از موهبت ایمان بی بهره بود، جهان را مانند خود بوالهوس و گزافه کار و ابله می دانست. لذت هایی که او می شناخت و با آنها آشنا بود کثیف ترین لذت ها بود و از آن نوع لذت ها دیگر چیز جالبی باقی نمانده بود که هستی و زندگی، ارزش انتظار آنها را داشته باشد. او دیگر نمی توانست از جهان، لذت ببرد. بسیار کسان دیگر مانند او فکر منظم نداشته و از موهبت ایمان هم بی بهره بوده اند، اما مانند او سیر و اشراف زاده نبوده اند و حیات و زندگی هنوز برای آنها جالب بوده است، لهذا دست به خودکشی نزده اند.
امثال هدایت اگر از دنیا شکایت می کنند و دنیا را زشت می بینند غیر از این راهی ندارند، ناز پروردگی آنها چنین ایجاب می کند. آنها نمی توانند طعم مطبوع مواهب الهی را احساس کنند. اگر صادق هدایت را در دهی می بردند، پشت گاو و خیش می انداختند و طعم گرسنگی و برهنگی را به او می چشاندند و عند الزوم شلاق محکم به پشتش می نواختند و همین که سخت گرسنه می شد قرص نانی در جلوی او می گذاشتند، آن وقت خوب معنی حیات را می فهمید و آب و نان و سایر شرایط مادی و معنوی حیات در نظرش پرارج و با ارزش می گردید.
اینکه خودکشی در طبقات مرفه بیشتر است یکی این است که معمولا بی ایمانی در طبقه مرفه بیشتر است و دیگر اینکه طبقه مرفه لذت حیات و ارزش زندگی را درک نمی کنند، زیبایی عالم را احساس نمی کنند. معنی حیات و زندگی را نمی فهمند. لذت و رفاه بیش از اندازه انسان را بی حس کرده و به صورت یک موجود کرخ و ابله در می آورد. چنین انسانی بر سر موضوعات کوچکی خودکشی می کند. فلسفه پوچ گرایی در دنیای غرب، از یک طرف حاصل از دست دادن ایمان است و از طرف دیگر محصول رفاه بیش از اندازه. غرب بر سر سفره شرق نشسته است و خون شرق را می مکد. چرا دم از پوچی و نهیلیسم نزند؟
کسانی که خودکشی را به حساب حساسیت می گذارند، باید بدانند که این حساسیت چه نوع حساسیتی است. حساسیت آنها حساسیت ذوق و ادراک نیست. به این معنی نیست که فهم لطیف تری دارند و چیزهایی را درک می کنند که دیگران درک نمی کنند. حساسیت آنها به این معنی است که در مقابل زیبایی های جهان، بی احساس و کرخ و در مقابل سختی ها زود رنج و کم مقاومتند.