واژه نور در ادبیات دینی و عرفانی

کلمه نور مصداقش منحصر به نور حسی نیست. لفظ "نور" وضع شده است برای هر چیزی که روشن و روشن کننده باشد یعنی پیدا و پیدا کننده باشد. ما به نور حسی از آن جهت "نور" می گوییم که خودش برای چشم ما، هم پیداست و هم پیدا کننده، هر چیزی که پیدا و پیدا کننده باشد می توانیم به آن "نور" بگوییم و می گوییم ولو اینکه جسم نباشد، حسی نباشد. مثلا درباره علم می گوییم "علم نور است" و در حدیث است: «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء؛ علم نوری است که خدا آن را در دل هر کس که بخواهد قرار می دهد.» حرف درستی هم هست، واقعا علم نور است، چون علم روشن و روشن کننده است، علم خودش در ذات خودش روشنایی است و جهان را بر انسان روشن می کند. اما مسلم است که علم از نوع نور برق و نور خورشید و غیره نیست، اصلا علم از نوع جسم و جسمانی نیست ولی در عین حال ما به علم "نور" می گوییم، به عقل "نور" می گوییم. عقل خودش یک نور است. قرآن کریم به ایمان، "نور" اطلاق کرده است: «او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها؛ آیا آنکه مرده بود و ما زنده اش کردیم و برای او نور قرار دادیم که با آن نور در میان مردم راه می رود مانند کسی است که گویا در تاریکی هاست و از آن بیرون آمدنی نیست؟» (انعام/122) آن نور همان نور ایمان و روشنایی قلب است، ولی ایمان که دیگر از قبیل نور چراغ موشی و چراغ رکابی و چراغ برق و یا نور خورشید و امثال اینها نیست، ایمان خودش یک حقیقت غیر جسمانی است که خاصیتش روشن کردن است، چون انسان را در باطنش نوعی آگاهی می دهد، هدف و مقصد را به انسان نشان می دهد، چون به انسان مقصد می دهد و انسان را به سوی مقصد سعادت بخش می کشاند، به ایمان هم "نور" می گوییم. عرفا به خود عشق "نور" می گویند.
مولوی می گوید:
عشق قهار است و من مقهور عشق *** چون قمر روشن شدم از نور عشق
وقتی که ما نور را به این معنی گرفتیم، یعنی حقیقت پیدا و پیدا کننده، حقیقت روشن و روشن کننده و دیگر بیش از این در آن نگنجاندیم که پیدا برای چشم یا برای عقل یا برای دل و به این جهت کاری نداشتیم که چگونه پیداست و پیدا کننده، به این معنی درست است که ما خدای متعال را هم "نور" بدانیم. "خدا نور است" یعنی حقیقتی است در ذات خود پیدا و پیدا کننده.
به این معنا دیگر هیچ چیزی در مقابل خدا نور نیست، یعنی همه نورها در مقابل خدا ظلمت اند چون آن چیزی که در ذات خودش پیدا و پیدا کننده است فقط خداست، سایر اشیاء اگر پیدا و پیدا کننده هستند در ذات خودشان تاریک هستند، خدا آنها را "پیدا" و "پیدا کننده" کرده است. در آیه قرآن می خوانیم: «هو الاول و الاخر و الظاهر؛ اوست اول و آخر و ظاهر» (حدید/3) خدا ظاهر است، "ظاهر است" یعنی پیداست. خدا خالق اشیاء است یعنی پدید آورنده و پیدا کننده اشیاء است، و لهذا می بینیم که کلمه "نور" را در دعاها و در روایات به عنوان اسمی از اسماء الهی ذکر کرده اند، نور از اسماء خداست. در اوایل دعای کمیل دو جمله هست که مؤید همین مطلب است. عرض می کند به خداوند متعال: «یا نور یا قدوس» ای نور و ای بسیار بسیار منزه و دور از نقص. شاید علت اینکه «یا قدوس» پشت سر عبارت «یا نور» آمده است این است که کسی توهم نکند خدا نور است آن طور که مانویان خیال می کردند، یعنی خدا نور جسمانی است، خدا منزه از این نسبت ها است، نور هست ولی نه از این نورها. در چند جمله قبل جمله عجیبی است: «و بنور وجهک الذی اضاء له کل شی ء؛ تو را قسم می دهیم به نور چهره ات که همه چیز به نور چهره تو روشن است، به فروغ چهره تو همه چیز روشن است.» به قدری این تعبیر، عالی و لطیف و عارفانه است که من نمی توانم برایش نظیری پیدا کنم. تعبیر خیلی عجیبی است: «و بنور وجهک الذی اضاء له کل شیء». عرفا و شعرا از "محبوب" تعبیر به "شاهد" می کنند (و این اختصاص به زبان فارسی ندارد، در زبان عربی هم هست). شاهد یعنی آن کسی که در آن محفل بزم حاضر است. این تعبیر را می آورند که ای محبوب! تو که بیایی چهره تو محفل ما را روشن می کند، اگر چهره تو نباشد محفل ما تاریک تاریک است. حافظ می گوید:
این همه عکس می و نقش مخالف که نمود *** یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد


Sources :

  1. مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد 4- صفحه 99-102

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/21940