درخت وجود انسان و ثمرات آن

کارهای انسان، آنچه از انسان بروز می کند، چه تلخ و چه شیرین، ناشی از طرز تفکر و خلق و خوی انسان است. آن کسی که فکرش پاک است، اخلاقش پاک است، فکرش شیرین است، اخلاقش شیرین است، عمل و رفتارش شیرین است، غذای مطبوع و مفید برای مردم دیگر است، و آن کسی که کارها و سخنش همه تلخی و سمومات است، سخنش به هر کس که برسد مثل یک غذای سمی است که به افراد برسد. غذای سمی با افراد چه می کند؟ حرف او وقتی به افراد می رسد، کار یک غذای سمی را می کند تا در روح او خباثت نباشد، تا اخلاقش مسموم و فاسد نباشد، تا افکار و عقایدش این طور نباشد حرفش به این صورت در نمی آید.
مردی بود، الان هم هست، سابقا یعنی در دوره های خیلی قبل از ما طلبه بوده، من چند جلسه ای بیشتر او را ندیدم، یکی از اقوامش گفت من این را هیچ وقت در خانه ام راه نمی دهم (بعد من تجربه کردم، دیدم همین طور است) برای اینکه بر بچه هایم از این می ترسم (چون قوم و خویش نزدیک او بود) زیرا این را تجربه کرده ام، او با هر کسی که روبرو می شود کاوش می کند ببیند که او به چه اعتقاد دارد، یک تکیه گاه روحی (یا) فکری برای او پیدا می کند، ببیند او به چه اعتقاد دارد، به چه پایبند است، همین قدر که آن را کشف کرد کوشش می کند او را در همان جهت خراب کند. این دیگر جنس و طبیعتش این طور شده، و خودش یک آدم متزلزل و مرددالذات است، دستش به هیچ جا بند نیست، هر کسی را که ببیند به جایی بند است کأنه ناراحت می شود و می خواهد دستش را از آنجا بکند.
پس اعمال انسان میوه های وجود انسان است، اخلاق انسان شاخه های وجود انسان است، عقاید انسان ریشه های درخت وجود انسان است و اساسا روح انسان نیست جز یک درخت، یک درخت پر ریشه و پر شاخه و پر میوه و پر برگ، درختی که در این دنیا انسان باید خودش را پیوند بزند و در این دنیاست که این درخت، درخت طوبی یا زقوم می شود با دو تفاوت: یکی این که در دنیا ثمره این درخت را انسان تنها خودش نمی چیند، احیانا به دیگران هم می دهد، دیگران هم از میوه های این درخت می خورند، اگر شیرین باشد شیرین و اگر تلخ باشد تلخ. تفاوت دوم این است که انسان واقعیت خودش را در دنیا درک نمی کند.
حکما ثابت کرده اند که روح انسان در دنیا مادامی که با این بدن هست حالت موجودی را دارد که عضوش را بی حس کرده اند، حالت تخدیر شده دارد، یعنی آنچه را که از درون خودش باید درک کند درک نمی کند، مثل آدمی است که موجبات درد در او هست ولی فعلا یک آمپول به عضو زده اند و آن را تخدیر کرده اند و چیزی احساس نمی کند. ولی این مخدر برای همیشه باقی نخواهد ماند، روزی خواهد آمد که از بین برود، وقتی از بین رفت انسان واقعیت را درک می کند.
انسان در دنیا نسبت به آخرت این دو تفاوت را دارد، یکی اینکه ثمره درختش را دیگران هم می چینند، اگر شیرین است شیرین و اگر تلخ است تلخ، ولی در آخرت فقط خودش است که ثمره را می چیند، چون عمل است، یعنی در آنجا ثمره عمل او را، چه خوب چه بد، کس دیگر نمی چیند، اگر کس دیگر هم استفاده ببرد به دلیل پیوندی است که در دنیا با این برقرار کرده، یعنی از این درخت، پیوندی به خودش زده، که در مسأله «یوم لا یغنی مولی عن مولی شیئا و لا هم ینصرون* الا من رحم الله؛ روزی که نه هیچ دوستی از دوست (خود) مشکلی را دفع می کند و نه ایشان یاری می شوند، مگر کسی که خدا به او رحم کند (دخان/ 41-42)، که در اخبار داریم، مقصود شفاعت است. شفاعت تابع پیوندی است که انسان از درخت شفیع در دنیا به درخت خودش زده باشد والا انسان به صورت درخت پیوند نزده صددرصد تلخ امکان ندارد که از میوه یک درخت شیرین استفاده کند.
پس آن هم باز پیوندش مربوط به دنیاست. در آنجا انسان از تمام آن میوه های درخت وجود خودش که اعمال خودش است بهره مند است. تفاوت دیگر این است که در آخرت انسان با خودش مواجه می شود، واقعا خودش را یک درخت می بیند، درختی که آنقدر میوه دارد الی ماشاء الله، و بعضی افراد میوه هایشان در نهایت درجه شیرین و مطبوع و آن دیگری که درختش زقوم است میوه هایش آنچنان تلخ که به تعبیر ما از زهر مار تلختر. ولی در عین حال با همه آن تلخی آنچنان گرسنگی و جوعی دارد که همه آنها را می خورد و شکم خودش را پر می کند، چون همانهایی است که در دنیا خورده آنچه در آنجا می خورد تجسم آن چیزی است که در دنیا خورده.
پس در عالم آخرت، ما درختی در بهشت و درختی در جهنم داریم. انسان ممکن است به صورت آن درخت بهشتی دربیاید، ممکن است به صورت این درخت جهنمی دربیاید. به عبارت دیگر انسان ممکن است عضوی و شاخه ای از درخت بهشتی باشد و ممکن است عضوی و شاخه ای از درخت جهنمی باشد. برای کسی قطعی نکرده اند که تو حتما از آن درختی یا حتما از این درختی، نه، هر کسی در این دنیا می تواند خودش را عضوی و جزئی و شاخه ای از آن درخت بکند و می تواند عضوی و جزئی و شاخه ای از این درخت بکند. خداوند در سوره صافات آیات 64-65 در مورد درخت زقوم می فرماید: «انها شجرة تخرج فی اصل الجحیم* طلعها کأنه رؤس الشیاطین؛ (و) آن درختی است که در اعماق جهنم می روید* میوه اش گویی سرهای دیوان است». طلع آن مایع و نطفه ای را می گویند که در درخت خرمای نر وجود دارد، از این می گیرند و می پاشند در درختهای خرمای ماده تا میوه بدهد، و یا گاهی گرد اینها را ممکن است باد ببرد و برساند. خلاصه حکم نطفه را دارد که مولد است. آنجا تعبیر این است: «طلعها کأنه رؤس الشیاطین» گویا کله های شیطان است.
در آیه 25 سوره فصلت آمده: «و قیضنا لهم قرناء؛ برای آنها همدمانی گماشتیم»، خواندیم که برای افرادی از شیطانها قرینهایی پیدا می شود که شیطانهایی است که از وجود خود اینها آفریده می شوند. آن سلسله از اخلاق شیطانی اینها که حکم طلع را دارد و مولد است و منشأ پیدایش یک سلسله شیطانهای دیگر و اخلاق فاسده دیگر می شود، یعنی رئوس شیاطین و سرهای شیاطین، در واقع شیاطین بزرگ در اینجا می رویند و از اینها شیطانهایی و از این شیطانها شیطانهایی و قرینهایی. این است که در سوره دخان آیه 43-44 می فرماید: «ان شجرت الزقوم* طعام الاثیم؛ مسلما درخت زقوم* خوراک گناه پیشه است».
البته مفسرین می گویند اینجا یک من در تقدیر است: «ان من شجرة الزقوم* طعام الاثیم» غذای این گنهکار از درخت زقوم است، ولی به حکم اینکه خود درخت زقوم هم از اول به صورت غذا به وجود آمده بعید نیست که علت اینکه قرآن من را انداخته و گفته «ان شجرت الزقوم* طعام الاثیم» این است که گذشته از اینکه میوه های این درخت غذاهای اینها در آنجاست، خود این درخت هم به صورت تغذی به وجود آمده. حالا به این جهت کار نداریم. «ان شجرت الزقوم* طعام الاثیم» غذای این گنهکاران از این درخت زقوم است.
در سوره واقعه این طور خواندیم: «ثم انکم ایها الضالون المکذبون* لاکلون من شجر من زقوم* فمالؤن منها البطون؛ آن گاه شما ای گمراهان تکذیب کننده* قطعا از درختی که از زقوم است خواهید خورد* که شکم ها از آن پر کنید» (واقعه/ 53-51).


Sources :

  1. مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 144-138

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/21971