امتیاز انسان بر غیر انسان

در مورد امتیاز انسان از غیر انسان یک سلسله گرایش های خاص در انسان است که این گرایش ها را از یک طرف می توان "گرایش های مقدس" نامید و از طرف دیگر می توان گرایش هایی دانست نه بر اساس خود محوری؛ یعنی انسان یک سلسله گرایش ها دارد که این گرایش ها از "خود محوری" بیرون است.
خود محوری یعنی چه؟
یعنی گرایش هایی که در نهایت امر، خود فردی باشد. این در حیوان هم هست، در انسان عادی هم هست. حیوان هم گرایش به تغذیه دارد ولی این گرایش به تغذیه گرایش به سوی خود اوست، یعنی گرایش دارد به جذب غذا برای خود. انسان هم البته یک سلسله گرایش هایی بر اساس خود محوری دارد، چون انسان در عین اینکه انسان است حیوان است و بلکه اول حیوان است بعد انسان است. این گونه گرایش ها در انسان هم هست. حال مسئله این است که انسان یک سلسله گرایش های دیگری دارد که این گرایش ها اولا بر اساس خود محوری نیست و ثانیا انسان در وجدان خود برای این گرایش ها یک نوع قداست قائل است؛ یعنی برای اینها یک برتری و سطح عالی قائل است که هر انسانی به هر میزانی که از این گرایش ها برخوردار باشد او را انسان متعالی تر تلقی می کند. گرایش های حیوان یا خود محوری محض است، مثل گرایش به خواب و خوراک و امثال اینها و یا اگر "غیر محوری" هست در حدود بقای نوع است، یعنی در حدود توالد و تناسل آن هم در حدود غریزه است، یعنی در حدود یک عمل آگاهانه و آزادانه و انتخاب شده نیست. این خیلی محسوس و مشاهد است. مثلا ما اسب را در نظر می گیریم. اسب بچه اش که متولد می شود هر چه هم که نزدیک تر به تولد باشد بیشتر یک گرایش شدیدی به آن بچه دارد که خدا می داند. وقتی که این بچه هست و این اسب را سوار می شوید این حیوان نمی خواهد حرکت کند، نگران بچه اش است دائما رویش را بر می گرداند به طرف او، و اگر دو قدم او را دور کنیم، می دود دنبالش تا تدریجا این بچه بزرگ می شود. هر اندازه این بچه بزرگ می شود از گرایش این حیوان به او کاسته می شود. بعد که او به صورت یک جوان در می آید هیچ گرایشی به او ندارد. اسبی که مثلا هفت سال داشته باشد و یک کره مثلا دو ساله داشته باشد باید وقتی به جوانش نگاه می کند لذت ببرد، در حالی که اصلا به او گرایش ندارد و اگر بیاید جلو به او لگد می زند و طردش می کند، چرا؟ زیرا این غریزه فقط در حد حمایت آن بچه بوده، فقط برای این بوده که این نسل ادامه پیدا کند و بیش از این چیزی نبوده است. اکنون که او روی پای خودش ایستاده و شده مثل مادر، در نظر او با یک بیگانه هیچ فرق نمی کند.
حیواناتی هم که اجتماعی زندگی می کنند باز عملشان عمل انتخابی نیست بلکه عمل انتصابی است، یعنی از ناحیه طبیعت برای این کار انتخاب شده اند و کارشان را به صورت جبری یعنی به صورت لا یتخلف که امکان تخلف نیست انجام می دهند.
مثلا زنبور عسل یا بعضی از مورچه ها (موریانه ها) حیوان های اجتماعی هستند، همچنین آهو ها تا حد زیادی حیوان های اجتماعی هستند، ولی اینها هم این عملشان یک نوع عمل غریزی است یعنی یک نوع عمل خود به خودی و نیمه آگاهانه است و نه انتخابی؛ بلکه از اول از ناحیه طبیعت تعیین شده اند و نمی توانند از آنچه که هستند تخلف کنند. این است گرایش های حیوان.
ولی انسان گرایش هایی دارد که آن گرایشها اولا با "خود محوری" قابل توجیه نیست و اگر توجیهاتی کرده اند این توجیهات همه محل بحث و قابل ایراد و اشکال است و ثانیا شکل انتخابی و آگاهانه دارد و به هر حال اینها اموری است که ملاک و معیار انسانیت شناخته می شود. اگر تمام مکتب های جهان از "انسانیت" دم می زنند، "انسانیت" یعنی همین گرایش ها و همین امور، یعنی غیر از اینها چیزی نیست.
امروز هم تمام مکتب های دنیا اعم از مکاتب الهی، مادی و شکاک، بالاخره مسائلی را در مورد انسان مطرح می کنند که این مسائل، مسائل مافوق حیوانی تلقی می شوند.


Sources :

  1. مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 71-73

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/22202